🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗پـلاک پنهــان💗
قسمت57
سمانه گرم مشغول صحبت با صغری بود و در کنار صحبت کردن سالاد را هم آماده می کرد،صغری سوال های زیادی می پرسید و سمانه به بعضی ها جواب می داد و سر بعضی سوالات آنقدر می خندید که اشکش در می آمد.
با صدای در ،سمانه گفت:
ــ کیه
نیلوفر دستانش را سریع شست و با مانتویش خشک کرد و گفت:
ــ فک کنم آقا کمیل باشند
همزمان اخمی بر پیشانی سمانه و صغری افتاد،نیلوفر سریع از آشپزخانه بیرون رفت و صغری در حالی که به جان نیلوفر غر می زد و به دنبالش رفت.
باصدای" یا الله" کمیل، ناخوداگاه استرسی بر جان سمانه افتاد،بر روی صندلی نشست نگاهی به دستان عرق کرده اش انداخت ،خودش هم از اسن حالش خنده اش گرفته بود ،لیوان آبی خورد و تند تند خودش را باد زد،صدای احوالپرسی و قربون صدقه های فرحناز برای خواهرزاده اش کل فضا را پر کرده بود.
سمانه وارد پذیرایی شد و سلامی گفت ،کمیل که در حال نشستن بود با صدای سمانه دوباره سر پا ایستاد:
ــ سلام ،خوب هستید سمانه خانم،رسیدن بخیر
سمانه متعجب از فیلم بازی کردن کمیل فقط تشکری کرد و به آشپزخانه برگشت،زهره تند تند دستور می داد و دخترها انجام می دادند ،آخر صغری که گیج شده بود،لب به اعتراض باز کرد:
ــ اِ زندایی گیج شدم،خدا به دایی صبر ایوب بده
زهره با خنده مشتی بر بازویش زد؛
ــ جمع کن خودتو دختر،برا پسرم نمیگیرمتا
صغری با حالت گریه کنان لبه ی چادر زهره را گرفت و با التماس گفت:
ــ زهره جونم توروخدا نگو،من به امید پسرت دارم نفس میکشم
سمانه و فریبا با صدای بلند میخندیدند،که کمیل یا الله گویان به آشپزخونه آمد.
با تعجب یه صغری و سمانه نگاهی انداخت:
ــ چی شده؟به چی میخندید شما دو نفر
سمانه از اینکه کمیل توجهی به نیلوفر نکرد خوشحال شد و با خنده گفت:
ــ از خواهرتون بپرسید
کمیل سوالی به صغری نگاهی انداخت،که صغری با گریه گفت:
ــ داداش ببین زندایی میخواد اکسیژنمو ازم بگیره
زهره که دیگر نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد ظرف خورشت را به کمیل داد وگفت:
ــ خدا نکشتت دختر
کمیل سرس به علامت تاسف تکان داد:
ــ ما که ندونستیم چی شد ولی خدا شفاتون بده
و تا سمانه و صغری می خواستند لب به اعتراض باز کنند کمیل از آشپزخانه بیرون رفت.
کمیل با کمک محسن و یاسین مشغول چیدن سفره بودند ،با شنیدن خنده های سمانه خوشحال شده بود،دوست داشت هر چه زودتر سمانه این روزها را فراموش کند و زندگیش را شروع کند.
خانما بقیه غذاها را آوردند و در سفره چیدند با صدای محمود آقا که همه را برای صرف غذا دعوت می کود
کم کم همه بر روی سفره نشستند ...
🍁فاطمه امیری زاده🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗پـلاک پنهـــان💗
قسمت58
همه دور سفره نشسته بودند و مشغول غذا خوردن و تعریف از دستپخت زهره بودند.
صغری دست از غذا خوردن کشید و با صدای بلندی که نگاه همه را به سمت سمانه کشاند گفت:
ــ سمانه
سمانه لبوان دوغ را برداشت و قبل از اینکه بنوشد گفت:
ــ جانم
ــ اینی که ازت بازجویی کرد،چطوری شکنجه ات کرد ،حتما آدم بی رحمی بود.
دوغ در گلوی سمانه پرید و شروع کرد به سرفه کردن،سمیه محکم بر کمر سمانه می زد ،محمد که خنده اش گرفته بودبه داد سمانه رسید.
ــ سمیه خواهر جان ول کن دخترو کمرش داغون شد.
سمانه که بهتر شده بود ،نفس عمیقی کشید و نگاهی به کمیلی که سعی می کرد خنده اش را جمع کند،انداخت.
ــ چی میگی صغری،مگه ساواک گرفته بودم؟
صغری بیخیال شانه ای بالا انداخت و گفت:
ــ از کجا میدونم،یه چیزایی شنیده بودم
ــ از تو دیگه بعیده،هر چیزی که میشنوی باید باور کنی
اینبار سمیه خانم لب به اعتراض گشود؛
ــ بگم خدا چیکارشون کنه،خاله جان یه نگاه به خودت بنداز رنگ و رو نمونده برات،معلومه چه آدمایی بودن خدا به خاک سیاه بنشونتشون
سمانه که خنده اش گرفته بود"خدا نکنه ای "آرام گفت.
ــ خاله باور کن اینجوری که شما فکر میکنید نیست
محمد به داد سمانه و کمیل رسید و با صدای بلندی گفت:
ــ میزارید غذا بخوریم یانه؟؟خانمم این همه زحمت کشیده ها قدر نمیدونید چرا؟
زهره با عتراض محمدی زیر لب گفت وخجالت زده سرش را پایین انداخت
دیگر کسی حرفی نزد،سمانه نگاهی به قیافه ی سرخ از عصبانیت کمیل انداخت و ریز خندید ،کمیل سر را بلند کرد و با سمانه چشم در چشم شد ،خودش هم خنده اش گرفت،بیچاره مادرش نمی دانست دارد پسرش را نفرین می کند.
سمانه که خنده ی کمیل را دید هر دو خندیدند ،همه با تعجب به آن ها نگاه می کردند،اما آن ها سر به زیر میخندیدند.
ــ به چی می خندید مادر؟
کمیل با اخمی روبه مادرش گفت:
ــ هیچی مادر ،شما به نفرین کردنتون برسید
سمانه اینبار نتونست نخندد برای همین اینبار برنج در گلویش پرید،که یاسین لب به اعتراض باز کرد:
ــ ای بابا،بزارید این دختر غذاشو بخوره
سمانه با دست اشاره کرد که چیزی نیست ،کمیل لیوان آبی را جلویش گرفت که با تشکر از او گرفت.
دیگر کسی حرف نزد...
🍁فاطمه امیری زاده🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
چراغروبجمعهدلممیگیره.mp3
5.64M
🔊 #پادکست | #شنیدنی
چرا غروب جمعه دلم میگیره؟😔
چند جمله دلی با امام زمان (عج)
🎙امیر حسین دریایی
یا اباصالح المهدی💚
هرچه داریم ز سودای تو دلبر داریم
حیف باشد که ز سودای تو دل برداریم...
#امام_زمان
#الّلهُـمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـرَجْ
کپی نکنی نامرد روزگاری.
خدا
خداا
خدااا
خداااا
خدااااا
خداااااا
خدااااااا
خداااااااا
خدااااااااا
خداااااااااا
خدااااااااااا
خداااااااااااا
خدااااااااااااا
خداااااااااااااا
خدااااااااااااااا
خداااااااااااااااا
خدااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااا
خدااااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااااا
خدااااااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااااااا
خدااااااااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااااااااا
خدااااااااااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااااااااااا
خدااااااااااااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااااااااااااا
خدااااااااااااااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااااااااااااااا
خدااااااااااااااااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااااااااااااااااا
خدااااااااااااااااااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااااااااااااااااااا
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
دوســـــــــــــــــت داررررررررررررررررررررررم
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
اینوبه اشتراک بزار وبدون قرار نیست پولی بهت برسه یا خبرخو شی
فقط ادمهایی رو الان تواین لحظه یادخداشون میندازی تا یادشون باشه خداهست!!!
قول میدی اگه خوندی تو کانالت یا هر گروه هستی پخش کنی
❤️
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج♥️
#فور_همسایه_ها_
کسی که یک لقمه حرام بخورد
تا چهل روز عبادات او مقبول نیست
نه فقط دعای او مستجاب نیست
بلکه عباداتش هم مقبول نيست
تا این اندازه اثر دارد...!
_آیت اللّٰه ناصری(ره)
بہعشقِمٰادر،یٰادگارشرٰاپوشیدم، نٰامِمٰادرسندخوردھ روۍِدلم؛ محٰالاستچٰادرسیاهےڪھ مرٰا
روسفیدمڪرد؛ڪنٰاربگذٰارم:)️🌸
𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/joinchat/394068394Cc88552deca
تا دنیا دنیـــاست
عطر یاسی که از گوشه چادرت پخش میشه, موندگاره!🤍🌸
𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/joinchat/394068394Cc88552deca
بی عشق تو نتوان عاشق مهدی شد...!🙃💚
مقام معظم دلبری 😁
#حضرت_آقا
#کتابخوانی
🇮🇷مــڪٺـبـ حـآجــے🇸🇩
+ختم قرآن برای ولادت بانوی دو عالم زینب کبری(س)🖤 ارسالتعدادجزءمدنظر بهآیدیزیر👇🏻: @Joyae
یعنی بین ۱۱۵ نفر فقط یه نفر وقعا😔
کانال خوبی هست مخصوصا پستاش و پستای علمدار و جویای شهادت و برای یک کانال دیگه هم خوبه کپی حلال هست که من برای کانالم کپی کنم
💬💬
ممنون وجود شما باعث خوب بودن کانال میشه🍀
بله کپی حلال هستش حلال تر از شیر مادر ما برای امر به معروف کانال میزنیم و پست میزاریم وشما با کپی امر به معروف هم کردید و در کنار امرو به معروف ثواب کردید 🙃
کپی حلال حلال هستش راحت باشید★