🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
پارت دوم
هوا تاریک شده بود که صدای در اتاقم اومد ،درباز شد و هانا ،خواهر کوچیکم وارد اتاق شد
تنها کسی که منو درک میکرد هانا باسن کمش بود
هانا: خواهرجون،مامان گفته که کم کم آماده بشی (اشک از چشمام سرازیر شد )
باشه با رفتن هانا ،رفتم یه دوش گرفتم
یه لباس خیلی ساده ای پوشیدم ،
موهامو دم اسبی بستم
صدای زنگ آیفون و از اتاقم شنیدم
رفتم لب پنجره ،نگاه کردم
نوید دم دره
چند دقیقه بعد زیبا وارد اتاق شد
زیبا: رها جان، زود باش نوید منتظره
( یه نگاهی به لباس و تیپم انداخت)
الان این شکلی میخوای بری همراش؟
- خوب مگه اشکالی داره
زیبا: قرار نیست بری مراسم ختمااا،میخواین برین مهمونی( زیبا رفت از داخل کمدم یه مانتوی بلند حریر رنگ صورتی جلو باز ،با یه تیشرت سفید و شال سفید برداشت )
زیبا: عوض این لباسای مسخره ات،ایناره بپوش ،در ضمن یه رنگ و لعابی هم به صورتت بزن
(بعد از اتاق رفت، میدونستم اگه چیزی بگم بازم فایده ای نداره ،لباسارو عوض کردم و کمی آرایش کردم رفتم پایین )
نوید تو سالن روی مبل نشسته بود
با دیدنم از جاش بلند شد
نوید:سلام رها جان خوبی؟
( منم خشک و بی روح جوابشو دادم )
زیبا: خوب برین خوش بگذره بهتون
نوید : خیلی ممنونم ،فعلن با اجازه
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
از شهر داشتیم خارج میشدیم ،استرس عجیبی گرفتم ،نمیدونستم کجا داریم میریم
حتی غرورمم اجازه نمیداد ازش چیزی بپرسم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای 💗
پارت سوم
بعد از دوساعت رسیدیم به یه باغ خارج از شهر
نوید چند تا بوق زد ،یه نفرم از داخل باغ درو باز کرد یه عالم ماشین داخل باغ بود
صدای آهنگ و جیغ و از داخل حیاط میشنیدم
قلبم به تپش افتاد
نوید: پیاده شو عزیزم
از ماشین پیاده شدیم
رفتیم سمت ورودی که نوید کیفمو کشید
داری چیکار میکنی؟؟
نوید:کیف و گوشیتو بده بزارم داخل ماشین
(میدونستم ،منظور حرفش چیه،میترسید ،یه موقع از کاراش فیلم بگیرم )
- راحتم همینجوری بریم
اومد جلومو و یه لبخندی زد و از داخل دستم گوشی و برداشت ،کیفمم از دوشم گرفت
نوید:حالا بریم عزیزم
بعد حرکت کردیم ،درو باز کردیم
همه جا تاریک بود و با رقص نور فقط میشد آدما رو دید
دختر و پسر در حال رقصیدن و جیغ کشیدن بودن پاهام سست شد،نمیتونستم یه قدم دیگه ای بردارم
یه دفعه یه آقایی اومد سمتمون به به اقا نوید ،کم پیدایی داداش
نوید: سلام شاهرخ جان خوبی!
درگیر کاریم دیگه....
شاهرخ: به هر حال خوش حال شدم اومدی
شاهرخ یه نگاهی به من انداخت اومد سمتم
شاهرخ : کلک اومدی با چه جیگیری هم اومدی چه خوشگله...
دستشو دراز کرد سمتم که نوید دستشو گرفت
نوید: داداش نامزدمه
شاهرخ: ببخشید داداش ،فکر کردم ...
نوید : بیخیال حالا نمیزاری بیایم داخل
شاهرخ :بفرماین ،خیلی خوش اومدین
نفسم داشت بند میاومد خیلی ترسیده بودم
پشت سر نوید حرکت کردم و یه جایی نشستیم
نوید: همینجا باش الان میام
از داخل اون نور کم اصلا متوجه نشدم که کجا رفت بعد از مدتی برقا روشن شد وهمه اینقدر مست بودن که تلو تلو میخوردن
دلم به حال اون دخترایی جوان که وسط بودن و عروسک دست اون حیوونا بودن میسوخت
یه دفعه دیدم یه گوشه یه دختری داشت دست و پا میزد کسی حتی سمتش نرفت
خودم بلند شدم رفتم نشستم کنارش خوبی ،خانم
فقط اه و ناله میکرد و انگار تهوع داشت
زیر بغلشو گرفتم
رفتم سمت در ورودی
درو باز کردم بردمش لب استخر
صورتشو آب زدم
بعد چند ثانیه بالا آورد
- تو که اینقدر اوضاعت خرابه...
چرا این مزخرفاتو میخوری...
نگاهم کرد ،چشماش پر از خون بود مشخصه که بار اولته اومدی اینجا...
چند سالته؟
مگه سن مهمه ...
- چرا همچین کارایی میکنی ،حیف تو نیست؟
وقتی جایی برای خوابیدن و غذایی برای خوردن نداشته باشی ،حاضری دست به هر کاری بزنی که شب بیرون نخوابی...
( لبخند تلخی زد و بلند شدو رفت داخل خونه )
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بیا که رنج ِفراقت برید امانِ مرا
به یُمنِ آمدنت تازه کن جهان ِمرا..
#امام_زمان 💚🌱
🌱|
عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَلَا تُرىٰ..
یا صاحبالزمان!
بیا که جای تو در چشمِ دوستان خالیست..✨️💖
#امام_زمان عج 🌿
.
تاریخ نوشته:
تنها جایی که حضرت عباس(؏)
امام حسین(؏) رو برادر خطاب قرار داد
وقتی بود که عمود آهنین بر
فرق مبارکش زده شد
و از اسب به زمین افتاد
آنگاه با صدای بلند فریاد زد:
"أَدْرِکْنی یا أَخِی: برادر مرا دریاب"
آخ حسین ِ من...
#شبزیارتی
.
مَنبَراۍتۅهَمچۅنحَـبیبنِمیشَوَم
اَمـٰاتۅیۍحَـبیبِدِلِتَنھـٰایَمحُسِین'!💚
#امام_حسین_قلبم
هدایت شده از 🇮🇷مــڪٺـبـ حـآجــے🇸🇩
راه شهیدان ادامه دارد.....
«راهیان نور»
باسلام خدمت شما همراهان همیشگی🦋
راهیان نور برای نوجوانان تحت کمیته ۵۰۰ هزارت.
و برای بقیه نیروهای بسیجی ۱میلیون تومان.
برای ثبت نام به آیدی زیر مراجعه نیایید.
@Joyaeshahadat
#فورمرامی
🇮🇷مــڪٺـبـ حـآجــے🇸🇩
باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم!
"آنکس که باید ببیند، میبیند...!"
#حاجقاسم🌱
#شنبه_های_نبوی
🌱آدم چشید غمزۀ تو, شد اَبوالبشر
عالَم هم از کرشمۀ تو یافت این وجود...
🌱مجموعِ انبیا به شما امتحان شدند
وَرنه بدونِ اذن تو پیغمبری نبود...
#من_محمد_را_دوست_دارم
#نحنفداکیارسولالله
🇮🇷مــڪٺـبـ حـآجــے🇸🇩
#شنبه_های_نبوی 🌱آدم چشید غمزۀ تو, شد اَبوالبشر عالَم هم از کرشمۀ تو یافت این وجود... 🌱مجموعِ ان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامفرماندهمهدی✋🥲💚
از فرزند شهید #مدافع_حرم اكبر زوار جنتى خواستن شعر بخونه؛
گفت: ميشه دعاى فرج بخونم؟آخه من روزی هزار بار دعای فرج میخونم! اینقدر میخونم تا #امام_زمان ظهور كنه.
ميگن اگه آقا بياد، شهدا هم باهاش ميان.شاید يه بار دیگه بابامو ببینم...
به سوز دل اين فرزند شهيد😔 #اللهم_عجل_لوليك_الفرج
✍محمدمهدى عبدالهى
🍦🌿) 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/joinchat/394068394Cc88552deca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تا_همیشه_سلام
▫️سینهام سرشار از ایمان به حضور توست. سلام تنها حقیقت عالم!
✨ وَ صَدْرِي نُورَ الْإِيمانِ...
⏳ ۸ روز مانده به نیمه شعبان
✋نشر دهیم
#به_عشق_امامزمان
#به_نیت_فرج
🍦🌿) 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/joinchat/394068394Cc88552deca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙استاد شجاعی
علّت شدّت گرفتن گرفتاریها قبل از ظهور
و کلید طلایی حل و فصل آنها
#امام_زمان
کوتاه و شنیدنی👌
🍦🌿) 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/joinchat/394068394Cc88552deca
هدایت شده از ‹هیــمـٰاالـحـرم›
سلامعلیکم✨
انشاءاللهعازمکربلـاهـسـتم،خوبیبدیدیدیدحلالکنید.🥲
واینکهاگراینپیامرو #فور کنید،اسمکانالتونرویکاغذنوشتهو
داخلضریحاباعبداللهالحسین(ع)
انداختهمیشود.
- جهتارسالاسمکانالتون :
- @majnun_2
- درکانالمونحتماعضوباشید :))
- https://eitaa.com/joinchat/1431240876C3e1994ac26
سلام ادمینای گل از ساعت ۷عصر تا ۷صبح تب داریم لطفاً تا یک ساعت بعد از تبادل فعالیت نکنید منم تایم تبادل رو یه جوری تنظیم کردم که بتونیم هم چالش داشته باشیم هم فعالیت🌹❤️