باخامنہاےعھدشھادتبستیم جانبرڪفوسربندولایتبستیم ڪافےستاشارهاےڪندرهبرِما
بـےصبروقراردلبرایشبستیم🤍🌿!'
#پروفایل
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم 😍✋
#مهدی_جانم
اگرچه فیض وصلت را بجویم
نمی دانم تو را دیدم چه گویم
جفا کردم وفا بسیار کردی
خطا کردم تو دادی آبرویم
الهی هر کجا منزل نمودی
نگاه لطف تو باشد به سویم
12.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌❌
میترسی امر به معروف کنی!؟
استرس داری!؟ 😞
فکر میکنی خیلی خطرناکه!؟؟؟😱
#حجاب
#امر_به_معروف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠امـام زمـان علیـه السـلام اهـل محبـت اسـت🌿
حتما گوش دهید👌
#امام_زمان
#کلیپ_مهدوی
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
‹ ┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄‹
در مـڪـٺـبـ حـاجـے با ما همراه باشیــــد🌼👇
༺༻@parovan༺༻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇داستان جالبی از یک لات که به کربلا میره
🎙استاد عالی
#عاشقان_ظهور
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
‹ ┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄‹
در مـڪـٺـبــ حـاجـے با ما همراه باشیــــد🌼👇
༺༻@parovan༺༻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿💌اگر خدا با شما کار نداشت
شما الان اینجا نبودید
کاری هست که شما باید انجامش بدهید
یک نفر به شما و لبخندتان نیاز دارد
یک نفر به عشقتان نیاز دارد
یک نفر به استعدادهای شما نیاز دارد💚
💌حتما میگویید که من کلی زخم خوردم و کلی مشکل دارم، اما همون زخمها شما رو آماده کردن تا انسان ویژهتری بشید، و از هر تجربهای چیزی یاد بگیرید و به افرادی که مشکلات مشابه شما دارند کمک کنید.
🤍خداوند به مشکلی که به رشد شما کمک نکند، اجازه ورود به زندگیتان را نمیدهد.
💚آیا پنداشته اید در حالی که هنوز حادثه هایی مانند حوادث گذشتگان شما را نیامده، وارد بهشت می شوید؟! به آنان سختی ها و آسیب هایی رسید وچنان متزلزل و مضطرب شدند تا جایی که پیامبر و کسانی که با او ایمان آورده بودند [در مقام دعا و درخواست یاری] می گفتند: یاری خدا چه زمانی است؟ [به آنان گفتیم:] آگاه باشید! یقیناً یاری خدا نزدیک است. (214)
سوره بقره 💫
#آرامش_با_قرآن
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
‹ ┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄‹
در مـڪـٺـبـ حـاجــے با ما همراه باشیــــد🌼👇
༺༻@parovan༺༻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
‹ ┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄‹
در مـڪـٺـبــ حــاجــے با ما همراه باشیــــد🌼👇
༺༻@parovan༺༻
تلاش صحیح
#تلنگرانه
آدم نشسته بود ، شش نفر آمدند ، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.🚶♂🚶🏻♂🚶🏼♂🚶🏽♂🚶🏾♂🚶🏿♂
به یکی از سمت راستیها گفت : «تو کیستی؟»⁉️
گفت : « عقل »‼️
پرسید : «جای تو کجاست؟»⁉️
گفت : « مغز »‼️
از دومی پرسید : «تو کیستی؟»⁉️
گفت : « مهر »‼️
پرسید : «جای تو کجاست؟»⁉️
گفت : « دل »‼️
از سومی پرسید : «تو کیستی؟»⁉️
گفت : « حیا »‼️
پرسید : «جایت کجاست؟»⁉️
گفت : « چشم »‼️
سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد : «تو کیستی؟»⁉️
جواب داد : « تکبر »‼️
پرسید : «محلت کجاست؟»⁉️
گفت : « مغز »‼️
گفت : «با عقل یک جایید؟»⁉️
گفت : «من که آمدم عقل میرود.»‼️
از دومی پرسید : «تو کیستی؟»⁉️
جواب داد : « حسد »‼️
محلش را پرسید.⁉️
گفت : « دل »‼️
پرسید : «با مهر یک مکان دارید؟»⁉️
گفت : «من که بیایم ، مهر خواهد رفت.»❗️
از سومی پرسید : «کیستی؟»⁉️
گفت: « طمع »‼️
پرسید : «مرکزت کجاست؟»⁉️
گفت:« چشم »‼️
گفت:«با حیا یک جا هستید؟»⁉️
گفت:«چون من داخل شوم، حیا خارج
@parovan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیر پرچم حجاب فاطمه(س)
زیر سایه ولایت علی (ع)..♥️
حجاب
@parovan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴این نوجوان با سؤالش ساختار سیاسی و فرهنگی و قضائی جمهوری اسلامی رو به چالش جدی میکشه
🔹️به چه جرمی من و دوستانم رو بازداشت کردید؟!
من فقط به دفاع از چادر حضرت زهرا «سلاماللهعلیها» اومدم وسط میدون.
چادر زهرا
@parovan
https://daigo.ir/poll/82686548
نظرتون در مورد کانال ما چیه??
#فوری
•آنچِھ گُذَشتـ|
•شَبِتون شُـهَدایـے
•عِشقِتون زهࢪایـے
•نَفَسِتون حِیدَࢪۍ
•اِلتمـٰاسدُعـٰا
•یـٰاعلۍ
ســلــامــ👋
ٻــهــ مــڪــٺــبــ آوردمــ بــراٺــونــ😍
ٻــهــ مــڪــٺــبــ پـــر از فــعــالــٻــتــ هــاے مــذهــبــے،ڪــٻــوٺـــ و...........
پـــر از ڪـٻــلــٻــپــ هــاے مـذهــبـ ،نــظــامـــے،پـــروفـــ هــاے جــذابــ ، پــســ زمــٻــنــهــ ، پــنــد آمــوز و...... هزارانــ چــٻــز بــاهــالــ😍😍
پــســـ اٻـــنــ مــڪــٺــبــو از دســٺــ نــدهــ و عـــضــو شـــو 💜💜
واٻــنــ هــمـــ از نــامــ مــڪــٺـــبــ مــا :
🕊مــڪــٺــبــ حـــاجــے🕊
@parovan
اگــهــ بــهــ حــاجــ قــســمــ ارادٺــ دارے عـــضــو شــو 👆👆👆🍀🍀🍀🌸🌸🌸
اگه کم فعالیت داشتیم اگه بد بودیم حلالمون کنید🌸🌸
شب خوش یا علی🌸🌸🌸
⊰✾﷽✾⊱
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد...
یـٰااُمٰــاهْ ••💚
سلام، روزتون معطر به نام
#امــامــ_حــســٻــن. "عــ"🌱
1_838240515.mp3
21.06M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار
و هــر روز
#دعای_عهد بخون... ❀
🌟🌱
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرج
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🇮🇷مــڪٺـبـ حـآجــے🇸🇩
https://daigo.ir/poll/82686548 نظرتون در مورد کانال ما چیه?? #فوری
رفقا پیروان حاجی همون مکتب حاجی هستس
🧡♡💚♡🧡♡💚♡🧡♡💚
💚💫روز مـبـاهـلـه،
🧡💫روزی بود که زبان
💚💫مدعیان بسته شـد
🧡💫و خداوند آشکار ساخت
💚💫که اهل بیت (ع) از تمامی
🧡💫تقرب جویندگان بـه او
💚💫از راه اطاعت و عبادت،
🧡💫نزدیک او گرامی تر هستند
💚💫پــیــشــاپـــیــش
🧡💫روز مـبـاهـلـه گــرامـی بــاد
@parovan
🌹🌹🌹🌹🌹
#پارت73
اسرا نگران جلو در آپارتمان ایستاده بود، تا من رو دید. با چشم های گرد شده پرسید: کجا موندی پس؟ دیگه داشتم میومدم پایین. نگاهی به سرو وضعم انداخت.
–حالت خوبه؟
سعی کردم با خونسردی جواب بدم.
–چیز مهمی نیست ، یه کم دم در معطل شدم.
چادرم را از روی سرم برداشت.
– چرا اینقدر خاکیه؟ بایدبندازمش لباسشویی. زمین خوردی؟
چشم هایم را ازش نگاهش دزدیدم و گفتم:
– دستت درد نکنه، نشستم زمین خاکی شد.
ــ رفته بودید شهدای گمنام؟
به طرف اتاق راه گرفتم وخودم دا به نشنیدن زدم. اوهم به طرف آشپزخونه رفت. مامان نبود، احتمالا یه سر خانه ی خاله رفته بود.
با این فکر استرس گرفتم نکند موقع برگشت آرش را جاو در ببیند، چون همیشه باسعیده برمی گرده. سعیده هم که آرش رامی شناسد.
تسبیحم را براشتم و شروع کردم صلوات فرستادن.
****
*آرش*
می خواستم، بروم داخل ماشین ولی پاهایم بی حس شده بودند. ترجیح دادم همانجا بنشینم تا جان به پاهایم برگردد. باورم نمیشد راحیل اینطور با من حرف بزند واسم مزاحم رادرموردمن به کارببرد.
وقتی برای ندیدنم از ترک تحصیلش گفت، انگار قلبم را لای منگنه گذاشتند.
یعنی واقعا منظورش این بود که فراموشش کنم.
مگر می توانم، چطوری؟ تو این دوهفته که ندیدمش نتوانستم طاقت بیاورم.
باید فکری می کردم، من به جز راحیل به کس دیگه ایی نمی توانم فکر کنم.
با صدای زنگ گوشی ام از فکرو خیال بیرون امدم.
سارا بود.
ــ الوو.
ــ سلام، خونشونو پیدا کردی؟
خیلی بی حال گفتم:
– آره، الان جلو درخونشونم.
نچی نچی کردو گفت:
– از صدات معلومه حالتو گرفته ها... بابا این راحیل کلا نازش زیاده، بی خیالش.
از حرفش جون گرفتم، بلند شدم و به طرف ماشینم راه افتادم و پرسیدم:
–یعنی به نظر تو داره ناز می کنه؟
ــ چی بگم...من که از روز اول بهت گفتم راحیل با بقیه ی دخترا فرق داره، حالا توام چه گیری دادی ها.
ــ ولی من اونو واسه رفاقت نمی خوام، واسه ازدواج ...
ــ حرفم و بریدوصداش رو بلندتر کردوگفت:
–چی؟ ازش خواستگاری کردی و جواب منفی داد؟
ــ سارا بین خودمون میمونه، مگه نه؟
ــ انگاراز این خبر ناراحت شدو گفت: باشه، کاری نداری؟ خداحافظ.
اصلا منتظر جواب من نشدو قطع کرد.
سوار ماشین شدم. حرفهای سارا کمی امیدوارم کرد. تا ماشین را روشن کردم. ماشین دخترخاله ی راحیل را دیدم که پارک کردو خودش با یه خانم از ماشین پیاده شدند.
کاش خودش تنها بود و می توانستم چنددقیقه ایی در موردراحیل بااو صحبت کنم. همانجا منتظر ماندم به این امید که تنهابرگردد. دوباره ماشین را خاموش کردم.
اونقدر منتظر ماندم که پاهایم خشک شدند، پیاده شدم تا کمی راه برم، هوا گرگ و میش شده بود.
با خودم گفتم آونقدر منتظر میمانم تا بیاید اگه بازهم تنها نبود، تعقیبش می کنم وآدرس خانه شان را یاد می گیرم. تا دریک روز مناسب ازاوکمک می گیرم.
در همین فکرها بودم که صدای بسته شدن در را شنیدم. قیافه اش خیلی گرفته بود. سرش پایین، ودر فکر بود،. به طرفش رفتم.
همین که خواست قفل ماشین را بزند چشمش به من افتادو ایستاد.
سلام کردم.
چند لحظه مکث کردو گفت:
– سلام، شما اینجا چیکار می کنید؟ یعنی از اون موقع نرفتید؟
چقدر خوشحال شدم که راحیل همه چیز را برایش تعریف کرده است.
ــ امده بودم باهاش حرف بزنم ولی قبول نکرد.
مِنو مِنی کردو گفت:
– خب...اون که جواب منفی داده، دیگه چه حرفی؟
اخم هایم را درهم کردم و گفتم:
–آخه چرا؟
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...