🧡♡💚♡🧡♡💚♡🧡♡💚
💚💫روز مـبـاهـلـه،
🧡💫روزی بود که زبان
💚💫مدعیان بسته شـد
🧡💫و خداوند آشکار ساخت
💚💫که اهل بیت (ع) از تمامی
🧡💫تقرب جویندگان بـه او
💚💫از راه اطاعت و عبادت،
🧡💫نزدیک او گرامی تر هستند
💚💫پــیــشــاپـــیــش
🧡💫روز مـبـاهـلـه گــرامـی بــاد
@parovan
🌹🌹🌹🌹🌹
#پارت73
اسرا نگران جلو در آپارتمان ایستاده بود، تا من رو دید. با چشم های گرد شده پرسید: کجا موندی پس؟ دیگه داشتم میومدم پایین. نگاهی به سرو وضعم انداخت.
–حالت خوبه؟
سعی کردم با خونسردی جواب بدم.
–چیز مهمی نیست ، یه کم دم در معطل شدم.
چادرم را از روی سرم برداشت.
– چرا اینقدر خاکیه؟ بایدبندازمش لباسشویی. زمین خوردی؟
چشم هایم را ازش نگاهش دزدیدم و گفتم:
– دستت درد نکنه، نشستم زمین خاکی شد.
ــ رفته بودید شهدای گمنام؟
به طرف اتاق راه گرفتم وخودم دا به نشنیدن زدم. اوهم به طرف آشپزخونه رفت. مامان نبود، احتمالا یه سر خانه ی خاله رفته بود.
با این فکر استرس گرفتم نکند موقع برگشت آرش را جاو در ببیند، چون همیشه باسعیده برمی گرده. سعیده هم که آرش رامی شناسد.
تسبیحم را براشتم و شروع کردم صلوات فرستادن.
****
*آرش*
می خواستم، بروم داخل ماشین ولی پاهایم بی حس شده بودند. ترجیح دادم همانجا بنشینم تا جان به پاهایم برگردد. باورم نمیشد راحیل اینطور با من حرف بزند واسم مزاحم رادرموردمن به کارببرد.
وقتی برای ندیدنم از ترک تحصیلش گفت، انگار قلبم را لای منگنه گذاشتند.
یعنی واقعا منظورش این بود که فراموشش کنم.
مگر می توانم، چطوری؟ تو این دوهفته که ندیدمش نتوانستم طاقت بیاورم.
باید فکری می کردم، من به جز راحیل به کس دیگه ایی نمی توانم فکر کنم.
با صدای زنگ گوشی ام از فکرو خیال بیرون امدم.
سارا بود.
ــ الوو.
ــ سلام، خونشونو پیدا کردی؟
خیلی بی حال گفتم:
– آره، الان جلو درخونشونم.
نچی نچی کردو گفت:
– از صدات معلومه حالتو گرفته ها... بابا این راحیل کلا نازش زیاده، بی خیالش.
از حرفش جون گرفتم، بلند شدم و به طرف ماشینم راه افتادم و پرسیدم:
–یعنی به نظر تو داره ناز می کنه؟
ــ چی بگم...من که از روز اول بهت گفتم راحیل با بقیه ی دخترا فرق داره، حالا توام چه گیری دادی ها.
ــ ولی من اونو واسه رفاقت نمی خوام، واسه ازدواج ...
ــ حرفم و بریدوصداش رو بلندتر کردوگفت:
–چی؟ ازش خواستگاری کردی و جواب منفی داد؟
ــ سارا بین خودمون میمونه، مگه نه؟
ــ انگاراز این خبر ناراحت شدو گفت: باشه، کاری نداری؟ خداحافظ.
اصلا منتظر جواب من نشدو قطع کرد.
سوار ماشین شدم. حرفهای سارا کمی امیدوارم کرد. تا ماشین را روشن کردم. ماشین دخترخاله ی راحیل را دیدم که پارک کردو خودش با یه خانم از ماشین پیاده شدند.
کاش خودش تنها بود و می توانستم چنددقیقه ایی در موردراحیل بااو صحبت کنم. همانجا منتظر ماندم به این امید که تنهابرگردد. دوباره ماشین را خاموش کردم.
اونقدر منتظر ماندم که پاهایم خشک شدند، پیاده شدم تا کمی راه برم، هوا گرگ و میش شده بود.
با خودم گفتم آونقدر منتظر میمانم تا بیاید اگه بازهم تنها نبود، تعقیبش می کنم وآدرس خانه شان را یاد می گیرم. تا دریک روز مناسب ازاوکمک می گیرم.
در همین فکرها بودم که صدای بسته شدن در را شنیدم. قیافه اش خیلی گرفته بود. سرش پایین، ودر فکر بود،. به طرفش رفتم.
همین که خواست قفل ماشین را بزند چشمش به من افتادو ایستاد.
سلام کردم.
چند لحظه مکث کردو گفت:
– سلام، شما اینجا چیکار می کنید؟ یعنی از اون موقع نرفتید؟
چقدر خوشحال شدم که راحیل همه چیز را برایش تعریف کرده است.
ــ امده بودم باهاش حرف بزنم ولی قبول نکرد.
مِنو مِنی کردو گفت:
– خب...اون که جواب منفی داده، دیگه چه حرفی؟
اخم هایم را درهم کردم و گفتم:
–آخه چرا؟
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
#پارت74
ــ دلیلش رو هم که بهتون گفته.
ــ بله، ولی قانع کننده نیست.
ــ ببینید آقا آرش، من شمارو درک می کنم
ولی ازتون می خوام به نظر راحیل احترام بزارید. اگه شما دوستش دارید باید به میلش عمل کنید.
اینکه شما به زور بخواهید به خواستتون برسید که علاقه نیست. پس اون چی؟
من اصلا کاری به دلیل راحیل ندارم. ولی هر چی که باشه تشخیصش اینه.
تو چشم هاش نگاه کردم و گفتم:
–مگه به این آسونیه؟
اونم زل زد تو چشم هام و گفت:
–از کجا می دونید واسه اون آسونه؟
حرفش خوشحالم کرد و انگار متوجه شدو ادامه داد:
–حرفهایی که میزنم اکثرش حرفهای خود راحیله، برای زندگی مشترک فقط علاقه کافی نیست. دونفر مثل شما دوتا، گاهی حتی تفریحاتشونم با هم فرق داره.
پوزخندی زدم و اون ادامه داد:
شاید الان از نظر شما مضحک بیاد ولی وقتی وارد زندگی بشید همین مسائل پیش پا افتاده باعث اختلافهای بزرگ میشه.
با پایم با سنگ ریزه ایی که جلوی کفشم بود بازی می کردم. تو دلم گفتم:
، خانوادگی واسه من شدن معلم اخلاق.
فکر کنم فهمید نسبت به حرفهایش بی اهمیتم دیگه ادامه ندادو گفت:
– اگه اجازه بدید من دیگه برم.
با لبخند تلخی گفتم:
–فکرکردم کمکم می کنید ولی انگار ...
حرفم را برید و گفت:
– حرفهایی که بهتون زدم نظر راحیله.
راستش من خودم بارها بهش گفتم که سخت گیره. ولی فقط می تونم نظرمو بهش بگم، در آخر باید به تصمیمش احترام گذاشت. البته اینم بگم من آرزوم بود که می تونستم مثل راحیل اینقدر روی عقایدم پافشاری کنم. ولی من قدرتش رو ندارم.
دست هایم را درجیبم فروکردم و دوباره نگاهش کردم."کلا انگار زیباییشون ارثیه، ولی هیچ کس راحیل نمی شود"
حرف هایش عصبانیم می کرد. برای همین نفسم رابیرون دادم و گفتم:
–به نظرم کارش درست نیست، اون حتی برای چند دقیقه هم نیومد بشین توی ماشین حرف بزنیم. ولی با این آقایی که پرستار بچشه همش اینو رو اونور میره...
با تعجب گفت:
– چون ایشون رو به چشم یه صاحب کار می دونه. حتما براتون توضیح داده دلیل کار کردنش رو.
راحیل خودش رو یه جورایی مسئول اون بچه می دونه، با این که من عامل تصادف بودم ولی اون خودش رو مقصر می دونه.
گره ایی انداخت به ابروهایش و ادامه داد:
–راحیل دیگه اونجا کار نمیکنه. فقط گاهی سر میزنه، اونم به خاطر اون دختر بچه در ضمن آقای معصومی تو این یک سال رفتار غیر معقولی از خودشون نشون ندادند که راحیل اذیت بشه.
گره ی ابروهایش را بیشتر کردو گفت:
– زود قضاوت کردن...
نذاشتم حرفش را تمام کند و گفتم:
– نه، من قضاوتی نکردم. فقط برام سوال بود.
سرش راپایین انداخت و گفت:
– من دیگه باید برم دیرم شده. بدون خداحافظی رفت و پشت فرمان ماشینش نشست.
"چراناراحت شد، من که حرفی نزدم."
بعداز رفتنش سوار ماشینم شدم وبه خانه برگشتم.
برادرم و خانمش امده بودند دنبالمان تا برای چند روز باهم دیگربرای تفریح به شمال برویم.
ولی من گفتم که حوصله ی مسافرت ندارم و نمی توانم بیایم و سفارش کردم که حتما مامان راباخودشان ببرند.
روی تختم دراز کشیدم. کیارش وارداتاقم شدو کنارم روی تخت نشست وپرسید:
–چته تو؟ مامان می گفت روبه راه نیستی.
بلند شدم نشستم و گفتم:
– چیز مهمی نیست، خوبم.
لبخند کجی زدو گفت:
– نکنه عاشق شدی؟
سرم راپایین انداختم وبی توجه به سوالش گفتم:
–میشه مامان رو با خودتون ببرید؟ احتیاج به تنهایی دارم.
با کف دستش محکم به پشتم زدو گفت: –نپیچون، میریم خواستگاری برات می گیریمش بابا، این که غصه نداره. فقط اینوبدون عاشقی یعنی بدبختی، یعنی کوری وکری، زندگی منو ببین عبرت بگیر.
از این که اینقدر همه چی را راحت گرفته بودو درعوض اززندگیش ناراضی بودتعجب کردم. آهی کشیدم وگفتم:
– داداش به این راحتیا نیست. بعد برایش افکارراحیل راتوضیح دادم.
اخمی کردو گفت:
– توام عاشق چه کسی شدیا، مگه دختر قحط بود. اون اگه جواب مثبت هم می داد مگه می تونستی باهاش زندگی کنی؟ هی می خواد ایراد بگیره اینجا نریم گناه میشه اونجا نریم محیطش مناسب نیست.
دختره خیلی عاقل بوده جواب منفی بهت داده. وگرنه واسه حتی یه عروسی رفتنتون هم باید عذاب می کشیدی. اونا که عروسی مختلط و اینجور جاها نمیان، خیلی خودشون رو محدود می کنند.
باید بری خدارو شکر کنی، که دختره فهمیده بوده.حتما نشسته با خودش به همه ی اینا فکر کرده و دیده نمیشه، که گفته نه. وگرنه هر دختری آرزوشه زن تو بشه. پوفی کردم و گفتم:
– خودت داری میگی دختر عاقل و فهمیده اییه، بعد میگی خودشونو محدود می کنند.
خب کسی که عاقله، حتما این محدودیت هم لازمه دیگه، آدم عاقل خب کارهای عاقلانه هم می کنه دیگه...
بی حوصله گفت:
– ول کن آرش، دو روز دنیا، نیازی به این همه مته به خشخاش زدن نیست.آدم باید از زندگیش لذت ببره.
توام با ما میای شمال، خانواده ی
مژگانم هستند. همین خواهرمژگان که کشته مردته محلش نمیزاری، بعدافتادی دنبال یکی که هیچیش بهت نمی خوره؟
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
رهبر معظم انقلاب:🌱
مسألهی حجاب، به معنای منزوی کردن زن نیست. مسألهی حجاب، به معنای جلوگیری از اختلاط و آمیزش بیقیدوشرط زن و مرد در جامعه است. این اختلاط، به ضرر جامعه و به ضرر زن و مرد – بخصوص به ضرر زن – است.
#هفته_عفاف_و_حجاب
#زن_عفت_افتخار🧕
𝐣𝐨𝐢𝐧↠@parovan
18.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روزشمارمحرم
۷روز تا محرم الحرام ۱۴۴۵
『@parovan』
#صحنه_تلخ_تاریخی
🌹تیرماه ۱۳۱۴ در مسجد گوهرشاد مشهد، بدستور #رضا_شاه صدها نفر بخاطر اعتراض به #کشف_حجاب کشته شدند.
🗓 بیست و یکم تیر سالروز قیام مسجد گوهرشاد و روز «حجاب و عفاف»
#زن_عفت_افتخار🧕
𝐣𝐨𝐢𝐧↠@parovan
#چهارشنبه_های_امام_رضایی 💚
✨یک گوشه از رواقِ تو،جا داشتن بس است...
✨ما را همین امام رضا داشتن بس است...
#السلامعلیکیاعلیابنموسیالرضا
#دلتنگزیارت
⊰✾﷽✾⊱
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد...
یـٰااُمٰــاهْ ••💚
سلام، روزتون معطر به نام
#شــهــدا. "🥀"🌱
1_838240515.mp3
21.06M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار
و هــر روز
#دعای_عهد بخون... ❀
🌟🌱
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرج
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
۲۱ تیرماه سالروز حجاب وعفاف
وهمچنین مصادف با تاسیس کانال حجاب وعفاف بر شما مبارک 💐
حجاب وحی است از جانب خدا
به دخترانی که لایق این رسالتند🌸
#زن_عفت_افتخار🧕
𝐣𝐨𝐢𝐧↠@parovan
#_حجاب
❤چادرم تاج بندگیست که بر سر دارم❤
❤یادگاریست که از حضرت مادر دارم ❤
❤تیر ها زده بر دل دشمن با هر تارش❤
❤من محال است این راز سرمو بردارم❤
#زن_عفت_افتخار🧕
𝐣𝐨𝐢𝐧@parovab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر خوانی جالب یک شاعر درباره عفاف و حجاب در محضر رهبر معظم انقلاب
#زن_عفت_افتخار🧕
𝐣𝐨𝐢𝐧↠@parovab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
✨این پنج تن حقیقت عشقاند والسلام👌
🌸عید #مباهله بر وجود نازنین#امام_زمان ارواحنا فداه و عاشقان اهل بیت علیهم السلام مبارک.🌸
#صبحتبخیرمولایمن
عیدتان مبارک، عزیز دلهای ما
🏝اگر قرنها پیش ،
مسیحیان نجران
از فراز باروهایشان،
چشم به راه بودند تا
جان پیامبر را نظاره کنند ...
امروز دنیا با نهایت استیصال،
در انتظار شما،
فرزند حیدر است
تا بازآیید
و در برابر دیدگان حیرت زدهاش،
در رگهای منجمد و مردهاش،
جانی تازه بدمید...
بازآیید
ای شهسوار زهرایی ما...🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#بیرق_شیعہ_چادر_خاڪے_توست_یا_زهرا
🌺
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═🌼 🌷
👇
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
‹ ┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄‹
در مــڪــٺــبــ حــاحــے با ما همراه باشیــــد🌼👇
༺༻@parovan༺༻
امیر مومنان علی علیه السلام :
در آخرالزمان ، مرد را به خاطر حفظ و پوشیده نگه داشتن همسرش مورد سرزنش قرار می دهند .
بشارت الاسلام ص ۱۳۳
#زن_عفت_افتخار
14.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥پاسخ به شبهه
« #لا_اکراه_فی_الدین.... »
#استاد_علی_تقوی
#پاسخ_شبهات
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@parovan
💔
قول شفاعت شهید به خانمها
هر خانمی که چادر سر کند؛
اگر دستم برسد، سفارشش را پیش ِمولایم حسین خواهم کرد :)
✍🏻تلنگری بزرگ برای خواهران چادری که
اهمیتش رو بدونن و خاصه برای خواهرانی
که تمایل به شفاعت شهدا دارن و از این راه
میشه دعوت به حجاب برتر کرد.
در شفاعت، شهدا دستِشان باز است...
#شهید_حسین_محرابی
روزحجاب وعفاف گرامی باد☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛مردهایی که زنان محجبه دارند...
گاهی از همسرانشان بابت حجاب تشکر کنند...
𝐣𝐨𝐢𝐧↠@parovan
38.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می شود نیمه شبی گوشه ی بین الحرمین من فقط اشک بریزم و تو تماشا بکنی؟ 🥹🖤️
#استوری
#ساخت_کانال
『@parovan』