eitaa logo
🇮🇷مـ‌ـڪ‌‌ٺـ‌بـ حـ‌آجـ‌‌ـ‌ے🇸🇩
97 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
89 فایل
«اینجا آغوش حاج قاسم می‌باشد» میگفت: باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم! "آنکس که باید ببیند، می‌بیند...!" #حاج‌قاسم🌱 * آیدی مدیر* @ya114zeinab ﴿شروع خادمیت ¹⁴⁰²_³_¹⁵﴾ "پایان انشاالله شهادت در آغوش امام زمان" کپی حلال فقط برای ظهور✌️تا صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
فکر کنید پسر عمو و برادرانت رو سر عمو هم گذاشتن جلو چشمات گذاشتن اونم سر بریده شون خواهر ها میفهمن چی میگم بعدش گوشواره رو میکشن سیلی میخوری نمیتونی گریه کنی حالا بعد از یک ماه رسیدی به شام به مجلس شراب میبرنت کتک میزنن بعد کنجه خرابه نشستی سر بابات رو برات آوردن چه حالی میشی حالا همینو واسه امام زمان مظلومت تصور کن سر بریده گذاشتن جلوت ، گوشواره خواهرت رو میکشن ، سیلی میخوری ، گریه می‌کنی ، مجلس شراب میبرنت ، کتک میزنن ، تو خرابه نشستی ، سر بریده بابات رو برات میارن چه حالی هستی امام مظلوم مون مهدی جان برای تسکین قلب امام زمان یه صلوات ختم کنید )...🥀
سلام خانوم آیة صدیقة شهیده ای نوه ی مادر من خمیده گنبدتم مثل موهات سفیده ٱمدم تو حرمت با گریه با زاری تو هنوزم وسط بازاری شهادت بانوی دمشق شاه بانو رقیه خاتون به امام زمان مان تسلیت عرض میکنم🥀
هر جا سخن از رقیّه جان می‌ آید صوت صلوات عرشیان می آید ✨ در مجلس این سه‌ساله من معتقدم عطرخوش صاحب الزمان می‌آید ✨ 💔 (عج) 🏴 (س)
1_6175102855.mp3
8.68M
منوبادست‌نشون‌دادن توروباسنگ‌نشون‌کردن‌بـابـایی🖤 🥀
دستای‌کوچولویی‌داره‌امـــــا؛ گره‌هاے‌بزرگے‌روبازمیکنہ 💔
حاجی‌میگفت: نمازهامون‌اگه‌نماز‌بود،از‌شکسته شدنش‌تو‌سفر‌خوشحال‌نمی‌شدیم:)! شهادت رقیه است در کنارش نشسته ای به او بگو برای ماهم کربلا بنویسد حاجاتنا رقیه
حاج قاسم می‌گفت روزی میرسه که من نیستم شما پشت رهبر رو خالی نزارید حاج قاسم روحت شاد خیالت تخت پشت سید علی رو خالی نمی‌کنیم ما بچه های انقلابیم✊✊✊
رهبر انقلاب امروز صبح فرمودند: ما به قله‌ها نزدیک شده ایم و نباید خسته بشویم. امروز روز خسته شدن و نا‌امیدی نیست. ما باید بگوییم: سیدی سمعاً و طاعةً... جانم فدای رهبرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_ از کسی که حاج قاسم رو دفن کرده بود پرسیدم حاجی رو ندیدی گفت: توی خواب دیدمش ، ازش سوال کردم لحظه انفجار چه حالی داشتی؟ حاجی گفت‌ ؛ ...♥️
🖤 آقا جان یا صاحب الزمان تسلیت🖤 اللهم رزقنا کربلا شهادت جان سوز رقیه دومین علمدار حسین تسلیت
ضربان حرم.mp3
3.97M
ته خوشبختی...✨🖤 حسین جان آقا شهیدت جان
Zamine_Hajmahdirasuli_Shab3moharam1440_sarallahzanjan.mp3.mp3
14.81M
🌿°• زمینه | این پا و اون پا نکن بابا... بامداحی: حاج مهدی رسولی پست‌ویژه شهادت حضرت رقیه(س) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌
نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷
▪️بر دخت حسین 🖤رقیه جان صلوات ▪️بر سه ساله 🖤عمه ی شهیدان صلوات ▪️بر او که مثل عمویش 🖤باب الحوائج است صلوات ✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨ 🌷هیچ ذکری گهربارتر ازصلوات نیست گر تو خواهی درهای رحمت بسویت بازشود سرتاپای وجودت با نام زیبایش نورباران بشود معطر بنماکام خویش باذکر زیبای صلوات 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🍃🌼مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌷وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم
دیدم پیرزنی داره آش درست میکنه سوال کردم : مادر...آش چی می پزی؟ گفت: آش پشت پا ... گفتم : کسی قصد سفر داره؟ گفت:حسین (ع) امشب از مدینه به سمت مکه راه می افته😔 گفتم: چرا تو؟ گفت: آخه حسین (ع) مادر نداره... امروز ميخوایم تا آخر شب حداقل 2 میلیون نفر به امام حسين سلام بدن ... خودم شروع ميکنم: السلامُ عَلَیکَ یا اباعَبْدِاللّه وَ عًلی الاَرواح الّتی حَلَت بِفنائک عَلَیکَ مّنی سلامُ اللّه ابداً" ما بَقیتُ وَ بَقیَ اَلیلِ وَ النهاروَ لا جَعَلَ اللّهَ آخِرَ اَلعَهدِ منی لزیارَتکُم اَلسلامُ عَلی الحُسین و َعَلی علی بن الحُسین و َعَلی اُولاد الـحسین و عَلی اَصحاب الحُسین. به اندازه ارادتت ارسال کن اصلا هم خبر خوش و اینا قرار نیس بهت برسه 👈هر کس بیشتر ارادت ب امام حسین (ع) داره بیشتر به دوستانش بفرسته
جلوی آینه ایستادم و روسری‌ام را روی سرم مرتب کردم. آرش پرسید: ــ مامان ازت خواسته بود که بریم دنبال عمه اینا؟ ــ‌نه. چطور؟ مشکوک نگاهم کرد و گفت: ــآخه من دیروز بهش گفتم نمیرم. حالا امروز بدونه این که بپرسه میرم یا نه، شماره ی فاطمه رو داد و گفت اگه یه وقت موبایل عمه آنتن نداد به فاطمه زنگ بزن. ــ‌من گفتم با آرش صحبت می کنم اگه موافقت کرد میریم. حضرت والا هم که راضی بودی دیگه. ــ‌آهان، پس خانم، علم غیب داشتند و ما نمی دونستیم. از کجا فهمیدی من دیروز به مامان گفتم نمیرم دنبالشون؟ نمی خواستم دلخوری مادرش و ماجرای دیروز را بگویم برای همین گفتم; ــ‌خیلی سوال می پرسی ها. ــتوام خوب می پیچونی‌ها. لبخندی زدم و از آینه نگاهش کردم. او هم نگاهم کرد و ناگهان دستش را روی قلبش گذاشت و نقش زمین شد. وحشت زده به طرفش رفتم وخم شدم روی صورتش. ــ چی شدآرش؟ با لبخند چشم هایش را باز کرد. – تیر نگاهت درست وسط قلبم خورد، با دست اشاره کرد به قلبش. مشتی روی قلبش زدم. ــ بدجنس، ترسوندیم. ــ اون قدر قشنگ چادر سر می کنی که بی اختیاراز تمام بی حجابی هـا دلم بیزار میشه... لبخندی زدم. ــ فکر نکنی با این حرفها چیزی از مجازاتت کم میشه ها. ــ مجازات واسه چی؟ ــ واسه ترسوندنم. سریع بلند شدو دستش را گذاشت پشتش و کمی خم شدبه جلو. ــ علیا حضرت، لطفا عفو بفرمایید. دستش را گرفتم. ــ اینجوری خم نشو، شما تاج سر مایی. اصلا مجازات رو فراموش کردم. هینی کشید. –چه ملکه ی دل رحم و مهربونی! باورم نمیشه. خواستم حرفی بزنم که صدای در باعث شد بروم طرفش و بازش کنم. ــ راحیل جان دیره ها... ــ حاضریم مامان جان، الان دیگه راه میوفتیم. بعد از رفتن مادر آرش، برگشتم طرف آرش و دیدم دست به سینه نشسته روی صندلی آینه و حق به جانب نگاهم می کنه. ــ خوب با مادر شوهرت جیک تو جیک شدیا. کیفم را برداشتم. ــ خدا از دهنت بشنوه. پاشو زود بریم. همین که خواستیم کفش بپوشیم مژگان خودش را به ما رساند. –صبر کنید منم بیام. آرش با تعجب گفت: ـ کجا؟ ــ وا! دنبال عمه اینا دیگه. راحیل مگه بهش نگفتی؟ من هم هاج و واج پرسیدم: –چیو؟ –که منم میام دیگه... ــ نه، بعد برای این که ناراحت نشود گفتم: –خب بیا دیگه، گفتن نداره. اخم کرد. –خب می گفتی، من که دیشب... حرفش را بریدم. ــ آخه دیگه نرفتم دانشگاه، آرشم دیگه تنها نمیره، این رو گفتم که از امدن با ما منصرفش کنم. آرش با خنده گفت: –یه کم زودتر از خواب بیدار شی، زودتر متوجه ی خبرها میشی. می خوای تو برو صبحونت رو بخور ما خودمون بریم. اذیت میشی ها. هوا گرمه. ــ اذیت چی، چند روزه پوسیدم تو خونه، بیام یه هوایی به کله ام بخوره. بعد رو به من گفت: ــ حالا سه تایی میریم مگه اشکالی داره؟ حرفی نزدم. نگاهی به آرش کردم. نمی دانم چرا اینجور مواقع سعی می کرد نگاهم نکند. همین که توی ماشین نشستیم مژگان گفت: – آرش یه آهنگ توپ بزار. ــ فلش تو خونس. ــ پس بلوتوس رو روشن کن از گوشیم پلی کنم. موزیکی را پلی کرد که وقتی صدایش پخش شد، خنده ام گرفت. خارجی بود و خواننده اش مرد بود. جوری می خوند انگار گذاشتنش زیر گیوتین و گفتن اگه آواز نخونی گردنت می پرد. احساس می کردی خواننده استرس دارد. جالبتر این که خود مژگان هم با خواننده همراهی می‌کرد با همان سبک و سیاق. صدای خواننده برایم آشنا نبود. به خاطر تحقیقاتی که قبلا بااسراکرده بودیم، بیشترشان را می شناختم. صدا زیاد بود، دلم برای بچه ی توی شکمش سوخت... از شیشه ی ماشین بیرون را نگاه کردم. خیابون شلوغ بود وسرعت ماشین کم بود. برای همین راحت می توانستم رفتار آدم هایی که توی پیاده‌رو راه می رفتند را بادقت نگاه کنم. هر آدمی حتما برای خودش دنیایی دارد. هدفی دارد و برای همین الان راه افتاده توی خیابون. به نظرم آدم ها خیلی جالبند وقتی در مورد کارهایشان، علایقشان و رفتارهایشان دقیق میشوی به نتایج جالبی میرسی. این برام من سرگرم کنندس. مثلا همین خانمی که به زور دست بچه اش را میکشد تا همراهش برود. ما از کنارشان گذشتیم و دورو دورتر شدیم. ولی مدتها می‌شود در موردش فکر کرد. این که در ذهن آن بچه چیست. چه می خواسته که مقاومت می کرده، شاید فکر می کنه با این کارش به هدفی که دارد میرسد. یا آن مادر حتما فکر میکند حرف زدن فایده ایی ندارد و باید به زور متوسل شود. آدم ها با فکرهایشان زندگی می کنند. با صدای ترمزدستی ماشین به خودم امدم. هنوز صدای آهنگ ماشین را برداشته بود. آرش خاموشش کردو گفت: –پیاده شید. ــ عه آرش چرا خاموشش کردی؟ ــ رسیدیم دیگه. ــ روشنش کن من می شینم توی ماشین تا شما برگردید. ماشین را هم روشن بزار تا کولرش کار کنه، بیرون خیلی گرمه. معلوم بود آرش عصبی شده ولی حرفی نزد و پیاده شد. ✍ ...