eitaa logo
مکتب ام ابیها سلام الله علیها
811 دنبال‌کننده
42.1هزار عکس
52.1هزار ویدیو
2.1هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🗓 ↯↯ ⬅️ وقـایـع روز نـهـــم 🚩 در روز نهم محرم شمر بن ذی الجوشن با نامه‌ای که از عبیدالله داشت از "نُخیله" که لشكرگاه و پادگان كوفه بود با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنج‌شنبه نهم محرم وارد كربلا شد و نامه عبیدالله را برای عمر بن سعد قرائت كرد ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه‌ات را خراب كند چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده‌ای به خدا قسم تو عبیدالله را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و كار را خراب كردی شمر که با قصد جنگ وارد كربلا شده بود از عبیدالله بن زیاد امان نامه‌ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیه‌السلام گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه كرد و ایشان نپذیرفت شمر نزدیک خیمه‌های امام حسین علیه‌السلام آمد و عباس، عبدالله، جعفر و عثمان فرزندان امام علی علیه‌السلام که مادرشان ام‏ البنین علیها‏السلام بود را طلبید آنها به درخواست امام حسین علیه‌السلام بیرون آمدند شمر گفت: از عبیدالله برایتان امان گرفته‌ام آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟! در این روز اعلان جنگ شد که حضرت عباس علیه‌السلام امام علیه‌السلام را باخبر كرد امام حسین علیه‌السلام فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد اگر می‌توانی آنها را متقاعد كن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز كنیم و به درگاهش نماز بگذاریم خدای متعال می‌داند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم حضرت عباس علیه‌السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست عمر بن سعد در مؤافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشكریان خود پرسید که چه باید كرد؟ عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله اگر اهل دیلم و كفار از تو چنین تقاضایی می‌‏كردند سزاوار بود که با آنها مؤافقت كنی عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه‌السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می‌‏دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیدالله می‌‏سپاریم وگرنه دست از شما بر نخواهیم داشت ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: 📗ارشاد شیخ مفید، جلد۲،صفحه۸۹،۹۱ 📕انساب الاشراف، جلد۳،صفحه۱۸۴ 📔الملهوف، صفحه۳۸ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ▪️الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج▪️ ▪️sapp.ir/maktab_ommeabiha ▪️eitaa.com/maktab_ommeabiha ▪️https://chat.whatsapp.com/ICWnMSVhoApG8y3Rt2F92T ▪️sapp.ir/omeabiha.ir ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
🗓 ↯↯ بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت1⃣ شام غریبان کربلا نخستین شب عزای خاندان پیامبر پس از شهادت سیدالشهداء علیه‌السلام است چه شبی بود آن شب و چه حالی داشت دختر امیرالمؤمنین علیه‌السلام شب یازدهم شبی است که سر مطهر امام حسین علیه‌السلام در تنور منزل خولی بود در حالی که نورانیت آن سر فضا را روشن نموده بود ❶ حرکت اسرا از کربلا عمر سعد ملعون روز یازدهم تا وقت ظهر در کربلا ماند و بر کشتگان خود نماز گذارد و آنان را به خاک سپرد وقتی روز از نیمه گذشت فرمان داد تا دختران پیامبر ﷺ را بر شتران بی‌جهاز سوار کردند و امام سجاد علیه‌السلام را نیز با غل و زنجیر بر شتر سوار کردند هنگامی که آنان را از قتلگاه عبور دادند و نظر بانوان بر جسم مبارک امام حسین علیه‌السلام افتاد، لطمه‌ها بر صورت زدند و صدا به ندبه برداشتند[1] ❷ تشکیل مجلس ابن زیاد روز یازدهم عمر سعد به کوفه آمد ابن زیاد اِذن عمومی داد تا مردم در مجلس حاضر شوند سپس سر مطهر امام حسین علیه‌السلام را نزد او گذاشتند و او نگاه می‌کرد و تبسم می‌نمود و با چوبی که در دست داشت جسارت می‌نمود[2] ❸ حرکت اهل بیت امام حسین علیه‌السلام به سوی کوفه عصر روز یازدهم اهل بیت علیهم السلام را با حالت اسارت به طرف کوفه بردند نزدیک غروب حرکت کردند و شبانه به کوفه رسیدند لذا آن بزرگواران داغ‌دیده را تا صبح پشت دروازه‌های کوفه نگه داشتند هنگام صبح عمر سعد ملعون از کوفه خارج شد و بسان فرمانده‌ای که از فتوحات خویش خوشحال است همراه اسراء وارد کوفه شد[3] ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: [1] مقتل الحسین علیه‌السلام، صفحه۲۰۳ تاریخ طبری، جلد۴، صفحه۳۴۸ [2] ارشاد شیخ مفید، جلد۲، صفحه۱۱۴ در کربلا چه گذشت، شیخ عباس قمی اعلام الوری جلد۱، صفحه۴۷۱ [3] تذکرةالشهداء، صفحه ۴۴۵،۴۴۷ علی‌اکبر علیه‌السلام "مقرّم" صفحه۹۴ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▪️ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج ▪️ ▪️▪️▪️▪️▪️▪️ ▪️sapp.ir/maktab_ommeabiha ▪️eitaa.com/maktab_ommeabiha ▪️https://chat.whatsapp.com/ICWnMSVhoApG8y3Rt2F92T ▪️sapp.ir/omeabiha.ir ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
☘🌷☘🌷☘☘🌷🌷☘🌷☘ 🗓 ↯↯ بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت5⃣ چون اهل بیت علیه‌السلام وارد شهر شدند ام کلثوم علیهاالسلام به شمر گفت: حاجتی دارم ممکن است آنرا انجام دهی؟ ما را از دروازه‌ای وارد کنید که تماشاچی کمتر باشد و به کسانی که سرها را حمل می‌کنند بگو سرها را از محفل زن‌ها دور کنند که در معرض دید این همه تماشاچی نباشیم! شمر پست فطرت دقیقاً بر عکس دستور داد سرها را بالای نیزه‌ها نصب کنند و در کنار محمل زن‌ها حرکت دهند و آنها را از دروازه بزرگ شهر وارد کردند سهل ابن سعد می‌گوید: برای زیارت بیت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد دیدم تمام شهر آذین بسته شده و مردم به رقص و پایکوبی مشغولند! با خودم گفتم آیا برای مردم شام عیدی هست که من بی‌خبرم؟! ناگهان دیدم در گوشه‌ای چند نفر به آرامی مشغول صحبت هستند گفتم: آیا برای شما شامی‌ها عیدی است که ما بی‌خبریم؟ گفتند: پیرمرد غریبی؟ گفتم من سهل از صحابه رسول خدایم گفتند: سهل تعجب نمی‌کنی چرا از آسمان خون نمی‌بارد و زمین اهلش را فرو نمی‌برد؟ گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: سر حسین فرزند رسول خدا را برای یزید هدیه آورده‌اند! گفتم: الله اکبر! سر حسین را می‌آورند و مردم این چنین خوشحالی می‌کنند؟!! جلوی دروازه آمدم سواری را دیدم که نیزه‌ای در دست دارد که سری روی آن است که شبیه‌ترین انسان‌ها به رسول خدا است نزدیک یکی از زنان اهل بیت رفتم و گفتم: آیا حاجتی داری که من بتوانم انجام دهم؟ حضرت سکینه فرمود: ای سهل به کسی که این سر را حمل می‌کند بگو اندکی جلوتر برود تا مردان کمتر ما را نگاه کنند جلوتر رفتم و به آن مرد گفتم: اگر سر را جلوتر ببری چهارصد دینار به تو می‌دهم، مرد پذیرفت و سر را جلوتر برد از علی ابن الحسین روایت شده: هنگامی که ما را بر یزید وارد کردند دوازده جوان و اطفال ذکور که همه را به ریسمان بسته بودند جلو یزید قرار گرفتیم و گفتیم: یزید تو رو به خدا چه فکر می‌کنی اگر رسول خدا ما را به این حالت ببیند؟ یزید دستور داد بند از ما برداشتند فاطمه دختر ابی عبدالله فرمود: ای یزید! دختران رسول خدا و اسیری؟ ناگهان زنی از بنی‌هاشم و دوستداران اهل بیت که در قصر یزید بود شیون کشید و گفت: ای حبیبم حسین ای سید اهل بیت رسول خدا ای پسر رسول خدا ای کشته اولاد زنا ندبه و گریه‌های این زن همه زنان اهل مجلس را گریانید مردی از اهل شام که فکر می‌کرد اهل بیت پیغمبر از خوارج هستند فاطمه دختر امام حسین علیه السلام 🌹را دید و از یزید خواست دختر را به او ببخشد زینب دختر علی علیه‌السلام🌹 غضبناک شد و با پرخاش گفت: دعوی دروغ کردی و پست‌تر از آنی هستی که چنین خواهشی کنی که نه برای تو و نه امیرت جایز نیست! یزید از گفتار حضرت زینب خشمگین شد و گفت: ادعای دروغ می‌کنی اگر بخواهم می‌توانم 🌷زینب سلام الله فرمود:🌷 چنین نیست! خدا چنین اختیاری به تو نداده مگر اینکه از دین ما خارج بشوی و به دین دیگری در آیی مرد شامی دوباره درخواستش را تکرار کرد و گفت این دختر را به من ببخش یزید نتوانست جوابی به حضرت زینب بدهد و چون سرشکسته شده بود به مرد شامی گفت: خفه شو خدا مرگ حتمی به تو ببخشد🌸 ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: 📚🍁بحارالانوار، جلد۴۵،صفحه۱۲۹ 📗🥀حیات الحسین، جلد۳، صفحه۳۷۱ 📕🌿نفس المهموم، صفحه۴۳۳ 📔🌱طبری، جلد۷، صفحه۳۸۱ 📘🍂ارشادالقلوب، صفحه۲۴۶ 📙🌷کامل جلد۴، صفحه۸۶ 📓☘روضه الواعظین، صفحه۱۶۴ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▪️ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج ▪️ ▪️▪️▪️▪️▪️▪️ ▪️sapp.ir/maktab_ommeabiha ▪️eitaa.com/maktab_ommeabiha ▪️https://chat.whatsapp.com/ICWnMSVhoApG8y3Rt2F92T ▪️sapp.ir/omeabiha.ir ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
🗓 ↯↯ 🏴در ظـهـــر عـــاشــ🚩ـــورا 🌷السلام علی عابس بن ابی شیب الشاکری عابس یکی از مردان بزرگ شیعه و مردی شجاع و شب زنده‌دار و رئیس قبیله بنی‌شاکر بود و از مخلصین و دوستداران حضرت علی علیه‌السلام تا جایی که حضرت در مورد آنان فرمود: اگر تعداد آنها به هزار نفر برسد خدا آن طور که شایسته است پرستش می‌شود این طایفه همگی از شجاعان عرب بودند عابس نه تنها خود در راه امام حسین فداکاری می‌نمود بلکه می‌کوشید تا نیروی بیشتری برای امام تهیه کند وقتی جنگ شدید شد عابس گفت: اگر هر کس دیگری از نزدیکانم بود دوست داشتم قبل از من به میدان می‌رفت تا شهید می‌شد و من در اجرش شریک می‌شدم امروز روزی است که می‌توان تحصیل ثواب نمود و بعد از این عملی نخواهیم داشت عابس نزد امام حسین علیه‌السلام آمد و عرض کرد: یا اباعبدالله در زمین و دور و نزدیک نزد من محبوب‌تر از شما کسی نیست گواه باش که من بر راه و روش شما و پدران شما هستم سپس وداع کرد و با شمشیر کشیده در حالی که ضربتی بر پیشانی داشت به میدان آمد و مبارز طلبید ربیع بن تمیم می‌گوید: همین که دیدم عابس به میدان آمد چون قبلا جنگ‌های او را دیده بودم فریاد کشیدم: مردم! این شیر شیران است هیچ‌کس تنها به میدان نرود که جان سالم به در نمی‌برد عابس هم صدا میزد الارجل الارجل ولی هیچ‌کس به مصاف او نرفت عمر سعد که چنین دید فریاد زد: وای بر شما او را سنگ باران کنید سپاهیان از هر طرف او را سنگ باران کردند عابس که دید کسی به مصاف او نمی‌رود برای اینکه امتیازی به حریف داده باشد کلاه و زره خود را از سر و تن برداشت و به کناری انداخت بدون سپر و سلاح به دشمن حمله کرد ربیع می‌گوید: دیدم  بخدا قسم به هر سو حمله می‌کرد دویست نفر فرار می‌کردند و به روی یکدیگر می‌ریختند تا اینکه لشکر از چهار طرف او را محاصره کردند و بالاخره از شدت جراحات سنگ و نیزه و شمشیر سرانجام از پای درآمد و به شهادت رسید اطرافیان هر یک به نزاع می‌پرداختند که او را من کشتم تا اینکه عمر سعد گفت: عابس را یک نفر نکشته بلکه دسته جمعی او را کشتید ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: 📕🍂ابصارالعین، صفحه ۷۵ 📗🌱نفس المهموم، صفحه ۲۸۱،۲۸۲ 📘☘الحسین فی طریقه، صفحه ۱۰ 📒🍁طبری ۲۳۷/۷ ⇜◆ ادامـہ دارد ▪️الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج▪️ ▪️@maktab_ommeabiha