eitaa logo
مکتب ام ابیها سلام الله علیها
811 دنبال‌کننده
42هزار عکس
51.8هزار ویدیو
2.1هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃 🌷قصه های قرآن 🍂زندگینامه حضرت محمد( صل الله علیه واله وسلم ) ⃣7⃣ تنبيه خلافكاران، با اعتصاب بر ضد آنها ماه رجب سال نهم هجرت بود، به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبر رسيد كه امپراطور روم براى حمله به مدينه مركز اسلام آماده است. رو در رويى جنگى با سپاه روم، با مشكلات سختى مانند موارد زير مواجه بود: 1 - هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اعلام خروج از مدينه را براى جنگ با روميان كرد، فصل جمع آورى زراعت و محصول كشاورزى و فصل رسيدن خرما بود. 2 - هوا بسيار گرم بود كه با در نظر گرفتن راه طولانى بين مدينه و تبوك، مشكلات بسيارى را به دنبال داشت. 3 - جنگ با ابرقدرت روم آن هم در سرزمين روم (تبوك)، دشوارى جنگ را بيشتر مى‏كرد، زيرا روميان در آن جا بر همه چيز مسلط بودند. 4 - سفر دو ماهه طولانى با خالى گذاشتن مدينه نيز مشكل ديگرى بود. با اعلام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ارتش منظمى كه از حدود سى هزار نفر تشكيل مى‏شدند، به فرماندهى و رهبريّت رسول اكرم از مدينه عازم تبوك شدند. در اين ميان همان گونه كه پيش‏بينى مى‏شد گروهى از منافقان، به علت نفاق و نداشتن ايمان، نه تنها از شركت در اين جنگ امتناع ورزيدند بلكه در بعضى از موارد حساس، نقشه‏هايى از قبيل رم دادن شتر پيامبر و... طرح كرده بودند كه هر كدام در جاى خود نقش بر آب شده و در نطفه خفه گرديد. وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با ارتش منظم اسلامى از مدينه به قصد تبوك به راه افتادند سه نفر به نام‏هاى: هلال، كعب و مروه با اين كه از مسلمانان واقعى بودند، با در نظر گرفتن فصل جمع آورى محصول و گرمى هوا و... آن قدر امروز و فردا كردند كه ناگهان دريافتند كه ديگر به سپاه اسلام نخواهند رسيد. ولى به خوبى فهميده بودند كه خلاف بزرگى را مرتكب شده‏اند، به مدينه خبر رسيد كه سپاه روم با ديدن عظمت سپاه اسلام، عقب نشينى كرده است، از اين رو جنگى رخ نداده و سپاه اسلام منطقه را ترك كرده و به سوى مدينه باز مى‏گردد. وقتى كه خبر بازگشت سپاه اسلام به مدينه رسيد، آن سه نفر خلافكار تصميم گرفتند كه براى جبران تخلف خود به استقبال پيامبر و مسلمين بروند، سلام و تبريك عرض كنند و پوزش طلبند. به دنبال اين تصميم از مدينه خارج شدند و به حضور پيامبر رسيدند، ولى پيامبر به آن‏ها اعتنا نكرد و جواب سلامشان را نداد، و پس از ورود به مدينه، دستور داد كه مسلمانان، همه گونه روابط خود را با آن‏ها قطع كند. اعتصاب عمومى شروع شد، حتى به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بنابراين شد همسران آن‏ها در خانه‏هاى آن‏ها بمانند ولى با آنان همبستر نشوند، اين سياست خردمندانه اسلام نسبت به آن سه نفر خلافكار به قدرى عرصه بر آن‏ها تنگ كرد كه به تعبير قرآن وَ ضاقَت عَلَيهِمُ الاَرضُ بِما رَحُبَت؛ زمين با آن همه وسعت، بر آن‏ها تنگ شد.(921) اين سه نفر چون از تعاليم اسلامى بهره‏مند بودند ولى دنياپرستان آنها را به اين روز نشانده بود، در فكر چاره‏جويى افتادند در نتيجه دانستند كه پناهگاهى جز خدا نيست. (توبه، 118) مدت اعتصاب پنجاه روز طول كشيد ولى اين سه نفر پس از چهل روز كه در مدينه به سر مى‏بردند، از مدينه خارج شدند و در بيابان‏ها با كمال پريشانى به عبادت پرداختند و سه روز آخر را روزه گرفتند و با خداوند راز و نياز كردند و از كار خود اظهار پشيمانى و استغفار كردند و از خداوند درخواست عفو نمودند تا آن كه جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد و آيه 118 سوره توبه را نازل كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كسى را فرستاد و مژده پذيرفتن توبه آن‏ها را به آن‏ها خبر داد. كعب مى‏گويد: به مدينه آمدم. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد نشسته بود و گروهى از مسلمانان در اطرافش بودند، به پيامبر سلام كردم، صورتش را كه از خوشحالى مى‏درخشيد به طرف من كرد و جواب سلام مرا داد و فرمود: مژده مى‏دهم به تو به بهترين روزى كه از روز تولدت تا حال چنين روزى نداشتى. عرض كردم: پذيرفتن توبه من از ناحيه خداست يا از ناحيه شما؟ فرمود: از ناحيه خدا است. عرض كردم: به شكرانه اين موهبت مى‏خواهم همه اموالم را در راه خدا و رسولش انفاق كنم. فرمود: قسمتى از ثروتت را براى خود نگهدار و بقيه را انفاق كن...(922) به راستى اين اعتصاب و بى‏اعتنايى كه يك نوع نهى از منكر است تا چه اندازه مؤثر واقع شد، تا آن جا كه همانهايى كه دنياپرستى آن‏ها موجب تخلف از شركت در جنگ شد، اينك آن چنان از دنياپرستى دور شده‏اند كه حاضرند تمام اموالشان را در راه خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم انفاق كنند! 📚پی نوشتها 921 - توبه، 118. 922 - اقتباس و ترجمه از سيره ابن هشام، ج 4، ص 159 ❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣ @maktab_ommeabiha
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃 🌹قصه های قرآن 🌻زندگینامه حضرت محمد( صل الله علیه واله وسلم ) ⃣8⃣ 💐آخرين حج و آخرين پيام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم‏ 🌹سال دهم هجرت فرا رسيد، در حقيقت اين سال، سال وداع پيامبر و سال نتيجه‏ گيرى، و تعيين رهبر و جانشين و سال كامل شدن دين و سال اتمام حجت بود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با زحمات شبانه‏ روزى و طاقت‏ فرساى خود، بار مسؤوليت بزرگ رسالتش را به پايان رساند و به بهترين وجه موفق گرديد، زمينه پيروزى اسلام را در جهان ايجاد نمايد و سرتاسر جزيرة العرب تحت پرچم اسلام در آمد و مى‏رفت كه انقلاب اسلامى از مرزها صادر گردد و جهانگير شود. اينك به طور فشرده نظرى به ماجراى حجة الوداع و غدير مى‏افكنيم: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در سال دهم هجرت از طرف خدا مأمور شد كه شخصاً در مراسم حج شركت كند و آن چه از احكام حج و هدف از حج هست به مردم ابلاغ نمايد، و پيرايه‏ها را از اين عبادت سياسى - عبادى دور سازد، و اعلام شد كه آخرين حج (و آخرين سال عمر) پيامبر است، مردم از اطراف و اكناف در حج آن سال شركت كردند، على عليه‏السلام كه به يمن رفته بودند، با 34 قربانى و جزيه‏اى كه از مردم نجران گرفته بود، به پيامبر پيوست، در مدينه و طول راه، هفتادهزار مسلمان به پيامبر پيوستند، و در مكه بيش از صدهزار مسلمان، اجتماع كرده و حج را با پيامبر انجام دادند، نداى لبيك و شعار توحيد، سراسر مكه و عرفات و منى را فرا گرفت. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در عرفات و در فرصت‏هاى مناسب ديگر براى مردم خطبه خواند و سخنرانى كرد و مطالب و دستورهاى مهم اسلام را براى آن‏ها بيان نمود، به خصوص پيروى از قرآن و سنت را تأكيد كرد و در آخر با انگشت شهادت به آسمان اشاره كرد و گفت: خدايا شاهد باش كه من پيام‏هاى تو را به مردم ابلاغ نمودم.(942) 📚پی نوشتها 942 - اين خطبه در بحار، ج 21، ص 405 آمده است، در اين خطبه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 15 دستور مهم اسلامى را مطرح كرده است. ❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣ ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @maktab_ommeabiha ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯ 🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
۸🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃 های قرآن اصحاب کهف ⃣ داستان اصحاب كهف‏ ماجراى اصحاب كهف در قرآن همانگونه كه در قرآن معمول است، به طور فشرده (از آيه 9تا 27 سوره كهف) آمده است، و در روايات اسلامى، و گفتار مفسران و مورخان، مختلف نقل شده، بعضى به طور مشروح و بعضى به طور خلاصه، و يا بعضى بخشى از داستان را ذكر كرده‏اند و بخش ديگر را ذكر نكرده‏اند، ما در اين جا بهتر ديديم كه چكيده مطلب را از مجموع روايات - با توجه به عدم مخالفت آن با قرآن - بياوريم. از سال 249 تا 251 ميلادى، طاغوتى به نام دقيانوس (دقيوس)، به عنوان امپراطور روم در كشور پهناور روم سلطنت مى‏كرد، و شهر اُفْسوس (در نزديكى اِزمير واقع در تركيه فعلى يا در نزديك عمان پايتخت اردن) پايتخت او بود، او مغرور جاه و جلال خود شده بود و خود را (همچون فرعون) خداى مردم مى‏دانست، و آن‏ها را به بت‏پرستى و پرستش خود دعوت مى‏نمود و هر كس نمى‏پذيرفت او را اعدام مى‏كرد. خفقان و زور و وحشت عجيبى در شهر اُفسوس و اطراف آن حكمفرما بود. او شش وزير داشت كه سه نفر آن‏ها در جانب راست او و سه نفرشان در اطراف چپ او مى نشستند، آن‏ها كه در جانب راست او بودند، نامشان تمليخا، مكسلمينا و ميشيلينا بود، و آن‏ها كه در جانب چپ او بودند، نامشان مرنوس، ديرنوس و شاذريوس بود، كه دقيانوس در امور كشور با آن‏ها مشورت مى‏كرد.(992) دقيانوس در سال، يك روز را عيد قرار داده بود، مردم و او در آن روز جشن مفصلى مى‏گرفتند. در يكى از سال‏ها، در همان روز عيد در كاخ سلطنتى، دقيانوس، جشن و ديدار شاهانه برقرار بود، فرماندهان بزرگ لشگر در طرف راست او، و مشاوران مخصوصش در طرف چپ قرار داشتند، يكى از فرماندهان به دقيانوس چنين گزارش داد: لشگر ايران وارد مرزها شده است. دقيانوس از اين گزارش به قدرى وحشت كرد كه بر خود لرزيد و تاج از سرش فرو افتاد. يكى از وزيران كه تمليخا نام داشت با ديدن اين منظره، دل دل گفت: اين مرد (دقيانوس) گمان مى‏كند كه خدا است، اگر او خدا است پس چرا از يك خبر، اين گونه دگرگون و ماتم‏زده مى‏شود؟! اين وزيران ششگانه هر روز در خانه يكى از خودشان، محرمانه جمع مى‏شدند، آن روز نوبت تمليخا بود، او غذاى خوبى براى دوستان فراهم كرد، ولى با اين حال پريشان به نظر مى‏رسيد، همه دوستان (وزيران) آمدند، و در كنار سفره نشستند، ولى ديدند تمليخا ناراحت به نظر مى‏رسد و تمايل به غذا ندارد، علت را از او پرسيدند. تمليخا چنين گفت: مطلبى در دلم افتاده كه مرا از غذا و آب و خواب انداخته است. آن‏ها گفتند: آن مطلب چيست؟ تمليخا گفت: اين آسمان بلند كه بى‏ستون بر پا است، آن خورشيد و ماه و ستارگان و اين زمين و شگفتى‏هاى آن، همه و همه بيانگر آن است كه آفريننده‏اى توانا دارند، من در اين فكر فرو رفته‏ام كه چه كسى مرا از حالت جنين به صورت انسان در آورده است؟ چه كسى مرا به شير مادر و پستان مادر در كودكى علاقمند كرد؟ چه كسى مرا پروراند؟ چه كسى چه كسى؟... از همه اين‏ها چنين نتيجه گرفته‏ام كه اين‏ها سازنده و آفريدگار دارند. گفتار تمليخا كه از دل برمى‏خاست در اعماق روح و جان آن‏ها نشست و آن چنان آن‏ها را كه آمادگى قلبى داشتند، تحت تأثير قرارداد كه برخاستند و پا و دست تمليخا را بوسيدند و گفتند: خداوند به وسيله تو ما را هدايت كرد، حق با توست، اكنون بگو چه كنيم؟ تمليخا برخاست و مقدارى از خرماى باغ خود را به سه هزار درهم فروخت، و تصميم گرفتند محرمانه از شهر خارج شوند و سر به سوى بيابان و كوه بزنند، بلكه از زير يوغ بت‏پرستى و طاغوت‏پرستى نجات يابند. آن‏ها بر اسب‏ها سوار شدند و شبانه از شهر اُفسوس خارج شدند، و هنگامى كه بيش از يك فرسخ ره پيمودند، تمليخا به آن‏ها گفت: ما اكنون دل از دنيا بريده‏ايم و دل به خدا داده‏ايم و راه به آخرت سپرده‏ايم، بنابراين چنين راه را با اين اسب‏هاى گران قيمت نمى‏توان پيمود. شايسته است اسب‏ها را رها كرده و پياده اين راه را طى كنيم تا خداوند گشايشى در كار ما ايجاد كند. 📚 پی نوشتها 992 - اين شش نفر با يك نفر چوپان، همان اصحاب كهف هستند كه در باطن ايمان به خدا داشتند، ولى در ظاهر تقيه مى‏كردند، چنان كه خواهيم گفت. ❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣ ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @maktab_ommeabiha ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯ 🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃 های قرآن ذوالقرنین ⃣ داستان ذوالقرنين در قرآن‏ قبلاً در داستان اصحاب كهف، ذكر شد كه كفار قريش در مكه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمده و اين سه سؤال را طرح كردند: 1 - اصحاب كهف كيانند؟ 2 - ذوالقرنين كيست؟ 3 - روح چيست؟ سوره كهف نازل شد و ماجراى كهف و ذوالقرنين را بيان نمود... داستان ذوالقرنين نيز در قرآن به طور فشرده (چنان كه در قرآن معمول است) ذكر شده است، در اين جا نظر شما را به خلاصه داستان ذوالقرنين با اقتباس از قرآن و بعضى از روايات جلب مى‏كنيم. لشگر كشى ذوالقرنين به سمت غرب‏ ذوالقرنين پادشاه عادلى بود، تصميم گرفت با همت قهرمانانه بر شرق و غرب جهان، حركت كند و همه را زير پرچم خود آورد و در پرتو حكومت مقتدرانه خود، جلو ظلم و طغيان ظالمان و ستمگران را بگيرد، و تا آخرين حد توان خود از حريم مستضعفان دفاع نمايد. مركز او (ظاهراً) سرزمين فارس بود.(1012) سه جنگ و لشگركشى بزرگ داشت: 1 - به سوى غرب 2 - به سوى شرق 3 - به سوى منطقه‏اى كوهستانى، بين شرق و غرب. خداوند همه اسباب كار و پيروزى را در اختيارش قرار داده بود. او با لشگر مجهز و بيكرانى به سمت غرب حركت كرد، همه ناهموارى‏ها در برابرش هموار شدند، و همه گردنكشان در برابرش تواضع كردند، او همچنان به فتوحات ادامه داد. شب و روز به پيش رفت تا به چشمه آبى رسيد، كه آب و گلش به هم آميخته بود، چنين به نظر مى‏رسيد كه خورشيد در آن غروب مى‏كند، و تصور مى‏كرد كه ديگر پس از آن، جنگ و فتح باقى نمانده است. ولى در آن سرزمين قومى را ديد كه كفر و طغيان و ظلمشان موجب آزار مستضعفان مى‏شد و همه را به ستوه آورده بود، آن قوم به ستمگرى و قتل و غارت معروف بودند. ذوالقرنين از درگاه خداوند خواست تا او را در هدايت و رهبرى مردم، يارى كند، و تكليفش را در مورد آن قوم وحشى و ستمگر روشن سازد. خداوند ذوالقرنين را در ميان دو كار مخير ساخت: 1 - با شمشير آن‏ها را كيفر و سركوب كند 2 - به دعوت و راهنمايى آن‏ها بپردازد، مدتى به آن‏ها مهلت دهد، شايد هدايت گردند، و از ستم و طغيان دست بردارند. ذوالقرنين راه دوم را برگزيد و گفت: هر كه ستم كند، او را مجازات خواهيم كرد سپس به سوى پروردگارش باز خواهد گشت، و خدا او را به عذابى سخت دچار خواهد ساخت، ولى هر كس كه به حق بگرود و كار شايسته انجام دهد، براى او پاداش نيك خواهد بود، و ما به گشايش كارش اقدام مى‏كنيم. ذوالقرنين مدتى در آن جا ماند، و از ستم ستمگران جلوگيرى نمود، و به نيكوكاران پاداش داد، و پايه عدالت و صلح را در آن جا پى‏ريزى كرد و پرچم اصلاح را برافراشت. 📚پی نوشتها 1012 - و طبق پاره‏اى از روايات در دومة الجندل، منطقه مرزى شام و عراق. ❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣ ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @maktab_ommeabiha ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯ 🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃