eitaa logo
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
64 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
47 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
منافقین خانواده یک کارگر را به شهادت رساندند 🍃 🌷🍃
🌷🍃؛ 🍃؛ تروریست های منافق در شامگاه ۲۲ خرداد ۱۳۶۱ در تهاجم مسلحانه به منزلی در حوالی نواب تهران چهار انسان بی گناه را به خاک و خون کشیدند و بعد از ترور بی رحمانه آنها خانه را به آتش کشیدند شهدای این حمله تروریستی عبارتند از = 💞 🇮🇷 💞 ۱- پدر خانواده "شهید عباسقلی علی آبادی" 🌷 🍃 او در راه آهن کار می کرد و در آن شب به همراه خانواده اش مهمان منزل برادر زنش بود که در حمله منافقین به شهادت رسید 🌷 🍃 مزارش در گلزار شهدای شاهرود است 🍃 🌷 🍃 ۲- مادر خانواده "شهید بتول صفدری" 🍃 🌷 او خانه دار بود و به همراه همسر و فرزندش مهمان خانه برادرش بود که منافقین جنایتکار و‌ بی رحم او را در مقابل چشمان فرزندش به گلوله بستند و مظلومانه شهید شد 🌷 🍃 مزار = گلزار شهدای بهشت زهرا {س} قطعه ۲۶ / ردیف ۵۴ / شماره ۴۰ 🍃 🌷 🍃 ۳- دایی خانواده "شهید اسماعیل صفدری" 🌷 🍃 کارگر شرکت پارس خودرو و عضو انجمن اسلامی کارگران که منافقین به خاطر فعالیت های انقلابی اش نقشه ترور او را کشیدند و در حمله مسلحانه به منزلش او را به همراه خانواده خواهرش به خاک و خون کشیدند و منزل و‌ پیکر بی جان او را به آتش کشیدند 🌷 🍃 مزار = گلزار شهدای بهشت زهرا {س} قطعه ۲۶ / ردیف ۵۴ / شماره ۴۱ 🌷 🍃 ۴- کودک خردسال خانواده "شهید نجمه علی آبادی" 🌷 دختر بچه خردسال و بی گناهی که در کمال قساوت و بی رحمی منافقین بعد از قتل عام پدر و مادر و دایی اش در آتش سوزی عمدی خانه به دست منافقین زنده زنده در آتش سوخت 💞 🇮🇷 💞 مزار = گلزار شهدای بهشت زهرا {س} قطعه ۲۶ / ردیف ۵۴ / شماره ۳۹ 🌷 🍃 نمی گذاریم جنایات منافقین فراموش شود منافقین لکه ننگ بشریت هستند والسلام 🍃 🌷 سلام و صلوات هدیه به امام و شهدا و هدیه به شهدای مظلوم و گمنام ترور به خصوص شهیدان صفدری و علی آبادی الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 💞 🇮🇷 💞 🍃 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حاوی صحنه‌های دلخراش 🔺 سالانه بیش از ۳۰۰ هزار سقط جنین در ایران اتفاق می‌افتد که اگر اسمش را نسل‌کشی نگذاریم، می‌توان از آن به عنوان یک جنایت یاد کرد 🎥 سخنان رهبر انقلاب درباره سقط جنین 🌸🌸 🌸 🌸 💎کانال ↙️ ╔═🕊🍃═════╗ 🆔 @Negah_madar ╚═════🍃🌾═╝
12.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 اعتراف پزشکان برای جلوگیری از بارداری زنان ایرانی ❌ اعتراف به اینکه غلط است و نباید سونوگرافی بشن قابل توجه کسانی که با ما مخالف بودن و می گفتن شما خلاف علم صحبت می کنید 😏 بارداری یک عمل اشتباه است که با اعمال نفوذ در شبکه بهداشت کشور انجام داده اند و قطعا از سوی برخی پزشکان عمدی صورت می‌گیرد 💎کانال ↙️ ╔═🕊🍃═════╗ 🆔 @Negah_madar ╚═════🍃🌾═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
🔸تاریخچه حجاب🔸 قسمت سوم و چهارم : 🔹از ابتدای اسلام تا دوران صفویان 🔰 در پایان دوره #ساسانیان، پس ا
🔸تاریخچه حجاب🔸 قسمت پنجم: 🔹دوره قاجاریه 🔺از دوره فتحعلی شاه به بعد، در اثر آمد و رفت اروپائیان و مسافرت بعضی از افراد طبقات مرفه به اروپا به تدریج فرهنگ زنان ترویج شد. 🔺در دوره ناصرالدین شاه ارتباط بین ایرانیان و اروپایی ها شدت زیادی به خود گرفت؛ از طرف حکومت، دانش آموزانی جهت تحصیل به خارج اعزام شدند و در داخل ایران هم، مدارس جدیدی، با هدف ترویج اندیشه های اروپایی و غربی تأسیس شدند. 🔺در این مدارس، عمدتا فکر و اندیشه غربی به همراه آداب و رسوم و پوشش غربی و اروپایی که در نهایت، به کت و شلوار و لباس های تنگ و شبیه به لباس مردان می انجامید در اذهان دختران و زنان ایرانی، به جای پوشش های سنتی، به تدریج، جایگزین می شد و به تدریج برخی از دانش آموزان در این دوره، با روی باز و بدون نقاب در کلاس های درس، یا برخی مجامع عمومی دیگر حاضر می شدند و تدریجاً پوشش نقاب در این دوره، از دایره پوشش زنان ایرانی خارج می شد. و در این دوره، حتی عده ای معدود از زنان ایرانی، جرأت یافتند تا بدون چادر در جامعه یا در مدرسه ها، حاضر شوند. 🔺«کلاراکوسیور رایس» که شاهد این تحولات در ایران بوده، در این باره چنین می نویسد: اولین دختر مسلمان ایرانی در زمان ناصرالدین شاه، تنها آن موقع توانست چادر خود را بردارد که در مدرسه آمریکایی تربیت یافته بود...». 🔺در زمان مظفرالدین شاه و محمد علی شاه قاجار نفوذ و تأثیر اروپاییان در فرهنگ ایران شدت زیادتری به خود گرفت و در دوره احمد شاه قاجار، اقدامات عملی شدیدتری برای رفع حجاب و به ویژه مبارزه با چادر زنان ایرانی، آغاز گردید. 🔹سفرنامه آدام اولئاریوس صفحه۲۷۶-۳۰۶🔹 موضوع : نوع محتوا: رده سنی : مخاطب: 🍃 🍃 🌷🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲 قسمت دوم بعد از یک هفته که در اتاق انتهای باغ حبس بودم، گوگو آمد در را باز کرد
🎭🔪🚬🎲 قسمت سوم روزها بهانه مادرم را میگرفتم و شبها گریه میکردم بخاطر همین روز و شب تنبیه میشدم. وقتی صدایم پایین می آمد و هق هق ام خفه میشد، باز به مادرم فکرمیکردم. به اینکه الان چه کار میکند؟ تا به حال سرگردان کدام کوچه و خیابان شده؟ 😞 بعد صورت پدرم می آمد جلوی چشمم اینکه حتما تا آن موقع با مدیر بیخیال مهد دعوایش شده؟ و اوهم شانه ای بالاانداخته و اظهار بی تفاوتی کرده، مثل همان روزی که رهایم کرد و رفت بی آنکه لحظه ای به من فکر کند.🙎‍♀️ آخرش هم از فکر کردن به این خیالات خسته میشدم و از شدت گریه خوابم می‌برد. هفت سال بعد شبیه هزار سال گذشت. کم کم وارد نوجوانی شدم و قدکشیدم. بخاطر کتکهایی که از مشتری های مست و خمار گوگو می خوردم، بلاخره جلویش ایستادم که دیگر ساقی نمیشوم. 🔥 یکبارهم خواستم فرار کنم ولی فهمید و تهدیدم کرد مواد به من تزریق میکند. دیوانه شدن مشتری هایش را دیده بودم. از ترس خزیدم سرجایم. اما برعکس همیشه نه عصبانی شد و نه شیشه های مشروبش را توی سرم خورد کرد. رفت بیرون و زندانی ام کرد. 🚪 شب بایک لباس قشنگ اما کوتاه و تنگ آمد. گفت از فردا کارم عوض میشود. باید این لباس را بپوشم و با اسکورت اعظم در خیابانها ول بچرخم.⛓👗 از اعظم بدم می آمد حسابی روانی بود. یکبار دیده بود به بچه گربه داخل باغ غذا میدهم پرسید؛دوسش داری؟ با سر تایید کردم. او هم بچه گربه را جلویم زنده زنده سوزاند. 😣 از فردا شدم عروسک خیمه شب بازی آن عفریته. اول از پوشیدن آن لباس خجالت میکشیدم اما کم کم برایم عادی شد. حتی از ابراز توجه پسرها خوشحال میشدم. آشفتگی هیچ نگاهی هم برایم مهم نبود. 🚬 ادامه دارد.... "هر شب در کانال دنبال کنید" به قلم ✍️: سین. کاف. غین 🍃🌸🌼 💔 🌼🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲 قسمت سوم روزها بهانه مادرم را میگرفتم و شبها گریه میکردم بخاطر همین روز و شب ت
🎭🔪🚬🎲 قسمت چهارم روزهای آخر سال گوگو با خوشحالی گفت که یک هدیه برای خودش آورده. یک نفر که به جمع ما اضافه میشود. و من با خودم فکرکردم؛ یک زندانی دیگر!🕸 دختری که گوگو به آن باغ جهنمی آورد از من بزرگتر بود ولی سنش به بیست سال نمی رسید. چشمهای درشت و شادابی داشت و برخلاف من، قدش خیلی کوتاه بود. 👩‍🎤 گوگو نمیگذاشت با او حرف بزنم اما فهمیدن اینکه از خانه فرار کرده کار سختی نبود. روزهای اول او را در اتاق بزرگ طبقه بالا جادادند و او با شوق از آزادی هایی که دارد با دوست پسرش تلفنی حرف میزد. اما عمر این سرخوشی ها کوتاه بود. 💅 به هفته نکشید که همنشین من در اتاق آهنی ته باغ شد. ما به آن اتاقک تاریک، سنگ قبر و گاهی انفرادی میگفتیم. دوست که نه بیشتر شبیه هم سلولی ام بود. گفت پری صدایش کنم. پری شبها نمیتوانست بخوابد عین جغد مینشست بالای سرم و به من خیره میشد،👀 میپرسید: -چطور تحمل میکنی؟ +مجبورم -چرا فرارنمیکنی؟ +اون خونه ست که میشه ازش فرار کرد نه جهنم! طعنه ام دلش را شکست. پشیمان شدم. چشمهای خیسش را ازمن برگرداند.😔 گفتم: +تلخیمو بذار به حساب بدبختیام -دردم اینه که راست میگی +عادت میکنی -خودتم میدونی که نمیشه... کثافت اگه گوشیمو نگرفته بود لااقل الان صدای پرهامو میشنیدم.... باهم گریه کردیم هرکس به حال خودش! بیخبر از نقشه وحشتناکی که آن عفریته برایمان کشیده بود، شب را صبح کردیم.🦂 فردای آن روز با سروصداهای غیرعادی که از محوطه باغ می آمد، بیدار شدم. رفتم جلو گوشم را چسباندم به در، کمی بعد صدای گوگو را شنیدم خطاب به کسی می گفت: خیلی کمه خرج لباساشونم درنمیاد. اگر هردو رو میخوای باید قیمتو ببری بالا وگرنه فقط یکی رو میفرستم.👺👠 ادامه دارد.... "هر شب در کانال دنبال کنید" به قلم ✍️: سین. کاف. غین 🍃🌼🌸 💔 🌸🌼🍃