اربعین به برکت خون شماست...❤️
"حضور شهید عباس دانشگر
در پیاده رویی اربعین"
#کربلا #طریق_الاقصی
#شهید_عباس_دانشگر
شهید مجید پازوکی میگفت
آدمها سه دستهاند:
•خام
•پخته
•سوخته
خامها که هیچ..
پختهها هم عقل معیشت دارند و
دنبال کار و زندگی حلالاند.
سوخته ها عاشقاند.
چیزهای بالاتری میبینند و میسوزند
در همان عشق.
#شــهـیدانهـ 💫
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
۲۶۱ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش سوم محبت شهید به خواهران 🔹خانم زارعی : دلم
۲۶۲ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش سوم
محبت شهید به خواهران
🔹آیدا، استان کرمان :
شهادت عشق به وصال محبوب و معشوق در زیباترین شکل است. هرچه امروز کشور ما دارد، هرچه در آینده به دست بیاورد، بهبرکت خون این جوانان شهید است. نمیدانم از کجا شروع کنم. آنقدر حرف نگفته در دل دارم... اما برای بیان تکتک حرفهایم زبانم قاصر است. آخر از کجا شرح دهم این قصههای شیرین را! شرح شرح قصۀ رشادتها و مهربانیها و رفاقتهای شهیدی است که با لطف و عنایتهای فراوانش دنیایم را دگرگون کرده است.
شهید عباس دانشگر یا بهتر است بگویم شهیدِ ماهِ مبارک، شهیدِ رمضانی. آخر قصۀ آشنایی من در یکی از روزهای ماه مهمانی خدا بود و خدا چه هدیۀ قشنگی را در این ماه به من هدیه داد! کسی که همیشه بهعنوان برادر نداشتهام دوستش دارم... کسی که در تمام روزهای بیکسیام دست مرا گرفته است و مرا در تنگنای مشکلاتم نجات داده است. کسی که هرموقع صدایش زدم و پیشش درددل کردم، مرا رد نکرد. آنقدر مهربان و باوفاست که همیشه هوایم را دارد...
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #برادر_شهیدم
#مکتبشهیدعباسدانشگر
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
۲۶۲ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش سوم محبت شهید به خواهران 🔹آیدا، استان کرما
۲۶۳ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش سوم
محبت شهید به خواهران
... در یکی از روزهای ماه رمضان، مستندی را دیدم که با همۀ مستندهایی که تاکنون دیده بودم فرق داشت و مرا مجذوب خود کرده بود: مستند «نامهای از دمشق». بعد از دیدن آن مستند، خیلی تغییر کردم. خلوص و ارادتم و همچنین توسلم به شهدا بیشتر و بیشتر شد. هرچه که میگذشت، شهدا را بهتر میشناختم و چقدر خوشحال بودم که شهید به من عنایت داشته که بهواسطۀ او زندگیام رنگ شهدایی به خود گرفته است. بعدازآن، حسوحالهای گوناگون. برایم پیش آمد احسِاس شرمنده بودن از شهدا و خانوادههایشان. اینکه ما بهراحتی زندگی میکنیم، ولی دلاورمردانی غیور هستند که جان خود را به وصالی شیرین، به عشق، به شهادت تقدیم میکنند.
بهراستی، خوابیم یا بیدار؟ چرا خودمان را به بیهوشی و کر بودن زدهایم؟! مگر میشود کسی بهترین هستیاش را، جانش را در مقابل پول بدهد؟ همه و همۀ اینها عشق و شوری است برای وصالِ آخرِ شهادت. وصالی که ختم به حضرت زینب(سلامالله علیها) میشود و خوشا به سعادتشان که مدافع حرم خانم حضرت زینب(سلامالله علیها) شدند. و وای به حال ما که مست این زندگی چندساله، چندماهه و چندروزهایم...
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #عزیز_برادرم
#مکتبشهیدعباسدانشگر
‹🌸🖇›
[هروقتڪهنمازتقضاشد؛
ونخواندۍ...!
بهاینفڪرنباش؛
کهوقتنمازخواندننیافتۍ..!
بلڪهفکرکنچہگناهۍمرتڪبشدی؛
کهخداوندنخواستدرمقابلشبایستۍ]
🌸🖇¦⇢ #ٺݪـݩـگࢪآݩـہ
«💛ـ🕊»
بسمربالمهدی|❁
بجزوصــٰآلِتوهیچازخُــدٰانخواستهایم
کهحٰاجتۍنتوٰآنازخُـدٰاخواستجزتو...
💛¦↫#السلامعلیڪیابقیةاللھ
🕊¦↫#جمعہانتظار
⟨ 🆔@maktababbasdanshgar ⟩
11.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیرین تر از بغل مادر
حرم حسین...
بره بالا تر علم حسین
علم حسین...
🌹🫂
#امام_حسین #اربعین
#مکتبشهیدعباسدانشگر
✓مکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
⟨ 🆔@maktababbasdanshgar ⟩
••وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيًّا••
و پروردگارت هیچگاه فراموشكار
نبوده است.
📙سوره مریم/آیه ۶۴
❞آن سوی دلتنگیها
همیشه خدایی هست که داشتنش
جبران همهی نداشتنهاست🕊❝
#آیهگرافی #خـدایاشـکرتــــ
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
۲۶۳ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش سوم محبت شهید به خواهران ... در یکی از رو
۲۶۴ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍بخش سوم
محبت شهید به خواهران
... خوشا به حال بندگان مخلص خدا، که عشق معبود و ابدیت را از هر چیزی برتر دانستند و با تمام اشتیاق به عشق حقیقی و معبودشان رسیدند.
یادم است در همین حوالی راه، در جدال احساسهای مختلف در وجودم و همچنین تأثیری که از آن مستند گرفتم، شبی خوابی دیدم که مدتها بعد تعبیرش را فهمیدم که واقعاً برایم دلنشین و زیبا بود! خواب دیدم که عروسی شهید دعوت شدهام. همهچیز برایم گنگ و مبهم بود. آخر من کجا و آنجا کجا! شهید با همان لبخند همیشگیاش در کنار همسرش بود. هر دو آراسته و ظاهر قشنگی داشتند. جلویشان پر بود از میوه و شیرینی. میخندیدند و شاد بودند. من گوشهای نشسته بودم به تماشای آن دو... در همین حین، به من گفتند که بیا کنار ما بشین. آنجایی که ما بودیم، حالت سکو مانند بود. چند بار به من گفتند: «بیا کنار ما بشین تا از پرتگاه نیفتی...» واقعاً عجیب بود! پرتگاه؟ بعدها وقتی آن را در ذهنم مرور میکنم، فقط و فقط به این نتیجه میرسم که منظور از پرتگاه، پرتگاه پرپیچوخم مشکلات و دنیا بوده است که از آن بهسوی گناه نیفتم و غرقِ گناه نشوم!
عباسجان، برادرم، حال که آنقدر حواست به من بوده و هست، از تو میخواهم که هیچگاه لطف و محبتت را از منِ روسیاه دریغ نکنی و بگذاری که در هوایت نفس بکشم و در مسیرت قدم بردارم...
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #داداشعـباس
#مکتبشهیدعباسدانشگر