•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ دهم: همسر شهید میفرماید:«قرار بود عید به سوریه اعزام شوند، ولی به دلایل
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ یازدهم:
متن دست نوشته از این قرار است: «عزیزم دوست دارم دعا میکنم امتحانت را به خوبی پشت سر بگذاری و حالت هر روز از دیروز بهتر باشد ،من هم به یادت خواهم بود، توهم مرا یادکن؛امیدوارم فاصله جسم هایمان قلب هایمان را بع هم نزدیک تر کندتا بتوانیم ظرفیت عاشق شدن را پیدا کنیم . شنیدی می گویند:زنده بودن فاصله گهواره تا گوراست و زندگی کردن فاصله تا زمین.امیدوارم هرروز آسمانی تر شوی توهم مرا دعاکن،خداوند قلب هایمان را به رنگ خود درآورد و پاکمان کند.خ د د. عباس۱۳۹۵/۲/۲»
#ازولادتتاشهادت #شهید_مدافع_حرم
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ یازدهم: متن دست نوشته از این قرار است: «عزیزم دوست دارم دعا میکنم امتحا
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ دوازدهم:
مادر بزرگوارش درباره ی او میگوید: عباس من برای مردن حیف بود. او باید شهید می شد. این اواخر فوقالعاده شده بود، نماز خواندنش را خیلی دوست داشتم، خیلی زیبا نماز می خواند. با نگاه کردن به او هنگام نماز آرامش می گرفتم. یقین داشتیم عباس شهید می شود. وقتی پسرم رفت از خدا خواستم اگر عاقبت به خیری بچه ام در شهادت است، شهید و اگر در ماندن و خدمت کردن است بماند. عباسم از من خواسته بود برای شهادتش دعا کنم. هنگام دفن کردن پیکرش ، به او گفتم:« شیرم حلالت مادر! ازت راضیم. سربلندم کردی.»
#ازولادتتاشهادت #شهید_مدافع_حرم
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ دوازدهم: مادر بزرگوارش درباره ی او میگوید: عباس من برای مردن حیف بود.
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ سیزدهم:
یکی از خصوصیات بارز شهید دانشگر ؛ شجاع و نترس بودن او در دوران کودکی و نوجوانی اش بوده است. او همیشه خنده ای بر لب خود داشت و در ارتباط با دیگران روابط عمومی بالایی داشت .او در اولین برخورد انقدر گرم و صمیمی می شد که رابطه ای صمیمی و عاطفی با اطرافیان برقرار میکرد. عباس هیچوقت از کارها و کلاسهایش چیزی به خانواده اش نمیگفت. بعد از شهادتشان خانواده ی او گفتند:« که ایشان دورههای بینش مطهر را گذرانده و مدتی بود در دانشگاه، سطح ۱ بینش مطهر را تدریس میکرده است. یا اینکه مدرک کارشناسی ادوات نظامی را هم گرفته بود. از دوستانشان شنیدیم که مرتب در کلاسهای استاد پناهیان و دکتر عباسی شرکت میکرده است.»
#ازولادتتاشهادت #شهید_مدافع_حرم
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ سیزدهم: یکی از خصوصیات بارز شهید دانشگر ؛ شجاع و نترس بودن او در دوران
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ چهاردهم:
یکی از دوستان او میگوید:« در شب نیمه شعبان بود که مراسمی در مقری که مستقر بودیم گرفتیم و عباس از ساعت ۱۲ شب تا نزدیک اذان صبح در کنار پنجره مقر و زیر نور مهتاب احیا گرفت و دعا میخواند و گریه میکرد. این تنها جایی بود که دیدم عباس خلوت کرد , در صورتیکه او اصلا آدم گوشه گیر و ساکتی نبود. بعد از شهادتش که خاطرات را مرور میکردم, متوجه شدم که عباس آن شب برات شهادتش را گرفت.»
#ازولادتتاشهادت #شهید_مدافع_حرم
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ چهاردهم: یکی از دوستان او میگوید:« در شب نیمه شعبان بود که مراسمی در مق
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ پانزدهم:
عباس در ۲۰ خرداد ۱۳۹۵ در منطقه خلصه در حومه جنوبی حلب سوریه با موشک تاو آمریکایی به شهادت رسید. فرمانده اش سردار اباذری به او لقب " جوان مومن انقلابی" داد و با دلی پر از اندوه این چنین گفت:«مجموعه سپاه یکی از فرماندهان شجاع و مدیر خود را از دست داد.» پیکر مطهر شهید عباس دانشگر پس از تشییع باشکوه در دانشگاه امام حسین(ع) به زادگاهش سمنان آورده شد و در شهرستان سمنان هم پس از تشییع مردم شهید پرور در امامزاده حضرت علی اشرف(ع) به خاک سپرده شد.
#ازولادتتاشهادت #پاسدار_مدافع_حرم
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ پانزدهم: عباس در ۲۰ خرداد ۱۳۹۵ در منطقه خلصه در حومه جنوبی حلب سوریه با
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ شانزدهم:
دختر عموی شهید چند روزی بعد از شهادتش تعریف میکرد که: خواب دیدم عباس لباس احرام پوشیده و در میان جمعیتی که همه لباس سفید به تن دارند ایستاده است. با خودم گفتم تا آنجا که میدانم ، عباس مکه نرفته. خانمی کنارم بود و به من گفت: عباس امشب مهمان شهدای مناست. عباس خیلی بعد از حادثه منا بیقرار شده بود و تا مدتها آرامش نداشت. تا مدتها عکس شهدای منا را در اتاقش نصب کرده بود.
#ازولادتتاشهادت #پاسدار_مدافع_حرم
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ شانزدهم: دختر عموی شهید چند روزی بعد از شهادتش تعریف میکرد که: خواب دی
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ هفدهم:
پدر بزرگوار شهید:
عباس کلاس اول یا دوم ابتدایی بود که برای زیارت حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام با خانواده به مشهد مقدس رفتیم. از مسافرخانه ای که در آن اقامت داشتیم تا حرم، نزدیک به یک کیلومتر فاصله بود. برای رسیدن به حرم، باید از کوچه های پیچ در پیچ می گذشتیم و بعد از طی مسیری طولانی به حرم می رسیدیم. روز آخر به فرزندانم، عباس و مهدی و علیرضا گفتم بیاید برای زیارت وداع با هم به حرم برویم. به حرم که رسیدیم، کفش ها را یک جا به کفشداری تحویل دادیم و محلی را مشخص کردیم و قرار شد که نیم ساعت بعد همه دوباره آنجا جمع شویم. نیم ساعت گذشت و به محل قرار برگشتم اما عباس نیامده بود. با علیرضا و مهدی هر چه در حرم گشتیم، خبری از اون بود. به واحد گمشده ها رفتم و مشخصات عباس را دادم. یک ساعتی گذشت. از پیدا کردنش در حرم نا امید شدم. برگشتیم به مسافرخانه و در کمال تعجب دیدم که عباس در اتاق است! تعجبم از این بود که در آن سن کم، چطورپا برهنه و تنها، راه مسافرخانه را از میان کوچه های پیچ درپیچ پیدا کرده است. ذکاوتش را ستودم.
#ازولادتتاشهادت #پاسدار_مدافع_حرم
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ هفدهم: پدر بزرگوار شهید: عباس کلاس اول یا دوم ابتدایی بود که برای زیارت
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ هجدهم:
محمدمهدیدانشگر، برادر شهید:
صبح های جمعه به دعای ندبه مسجد الزهرا (س) یا مسجد المهدی (عج) سمنان می رفت. زمستان و تابستان هم نداشت. چشیدن سرمای یک صبح جمعه زمستانی را برای شرکت در دعای ندبه به گرمای رختخواب ترجیح می داد. عشق و علاقه خاصی به حضرت بقیه الله (عج) داشت. این عشق او را بی قرار می کرد. اعتقاد داشت که اگر توفیقی شامل حال ما شود و اگر در انسانیت به مقامی و کمالی هم برسیم، همه از برکت دعای آن حضرت است.
#ازولادتتاشهادت #پاسدار_مدافع_حرم
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ هجدهم: محمدمهدیدانشگر، برادر شهید: صبح های جمعه به دعای ندبه مسجد الزه
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ نوزدهم:
برادر شهید :
پدرم همیشه برایمان آیه ای از سوره جمعه را می خواند که در روز جمعه کسب و کار را رها کنید و به سوی نماز بشتابید و تذکر می داد که جمعه ها هر جا هستید درنماز جمعه شرکت کنید. روزهای جمعه پدرم همان اول صبح می گفت : «آماده باشید تا با هم به نماز جمعه برویم.» خانوادگی برای اقامه نماز جمعه به مسجد امام (ره) می رفتیم. من و عباس اول به زیارت حرم امامزاده یحیی بن موسی (ع) و قبور شهدا که در مجاورت امامزاده بود می رفتیم و بعد نماز جمعه را در مسجد امام اقامه می کردیم. نماز جمعه برای ما واقعا یک میعادگاه بود هم جایی بود برا شنیدن وعظ
و خطابه و هم محلی برای دیدار
با رفقا و دوستان.
#ازولادتتاشهادت #پاسدار_مدافع_حرم
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ نوزدهم: برادر شهید : پدرم همیشه برایمان آیه ای از سوره جمعه را می خواند
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ بیستم:
محمدمهدیدانشگر ،برادرِ شهید :
عباس همان طور که به نماز اول وقت مقید بود به ورزش هم بسیار علاقه مند بود. با دوستان خوبی که در مسجد داشت قرار می گذاشت و با هم فوتبال بازی می کردند و اصلا همین علاقه به ورزش بود که او را سرزنده و سرحال و شاداب نگه می داشت. منتظر نمی ماند که اتفاقی بیفتد و روحیه اش را عوض کند، خودش دست به کار می شد. گاهی در خانه با هم کشتی می گرفتیم! گاهی هم در حیاط خانه فوتبال بازی می کردیم. بیشتر اوقات هم من می بردم! او حرفه ای بازی می کرد اما من شوت میزدم و گل می شد!
#ازولادتتاشهادت #پاسدار_مدافع_حرم
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیستم: محمدمهدیدانشگر ،برادرِ شهید : عباس همان طور که به نماز اول وقت
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ بیستویکم:
محمد ترحمی، دوست شهید:
در ایام محرم و ماه مبارک رمضان که در سطح شهر مجالس پر شماری برگزار می شد ، عباس به دنبال آن مجالسی بود که بتواند ازحرف های سخنرانش استفاده کند. با پرس و جو به دنبال مجلس یک سخنران توانمند بود. غالبا هم با اشتیاق به مجلس سخنرانی کسانی می رفت که اهل علم و عمل بودند و روحیه جوان گرایی داشتند. اگر پای منبری می رفت که برایش دلچسب نبود، شب دیگر به مجلس دیگری می رفت. برایش مهم بود که به مجلسی پا بگذارد که از آن حظ معنوی، روحانی و علمی ببرد. برای انتخاب مجالس مداحی هم همین گونه عمل میکرد. مداحی را دوست داشت که هم شور ایجاد کند و هم شعور و آگاهی.
.
#ازولادتتاشهادت #جوان_مومن_انقلابی
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیستویکم: محمد ترحمی، دوست شهید: در ایام محرم و ماه مبارک رمضان که در
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ بیستودوم:
مادر بزرگوار شهید :
از بیکاری حوصله ام سر میره، دوست دارم یه جایی باشه برم کارکنم _فکر خوبیه پول تو جیبت در میاد! سال اول یا دوم دبیرستان بود و تازه از امتحانات فارغ شده بود. با برادرش محمد مهدی رفتند دنبال کار . بالاخره یک روز آمدند و کاری پیدا کرده بودند. قرار بود از طریق بسیج سازندگی بروند و درخت های پارک کومش سمنان را هرس و آبیاری کنند. ۷ صبح می رفتند و ۲:۳۰ ظهر برمیگشتند. مختصر نان و. پنیر و آب سردی هم همراهشان می بردند. از سر کار که بر می گشتند صورتشان قرمز بود و عطش، بی طاقتشان کرده بود. بعدها متوجه شدم که این کار کردن، در روحیه آن ها بسیار تاثیر گذاشته بود. روحیه کار، مقاومت آن ها را در سختی ها و ناملایمات زندگی بیشتر کرده بود. حالا که به سال ها قبل نگاه میکنم می بینم که همین روحیه بود که مسئولیت پذیری را در وجودشان دمید.
#ازولادتتاشهادت #جوان_مومن_انقلابی
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیستودوم: مادر بزرگوار شهید : از بیکاری حوصله ام سر میره، دوست دارم
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ بیستوسوم:
مادر بزرگوار شهید:
سال ۱۳۸۵ بود و عباس ۱۳ سال بیشتر نداشت، روزشماری می کرد تا روز موعود فرا برسد. قرار بود حضرت آیت الله خامنه ای به سمنان سفر کنند. دل توی دلش نبود که حضرت آقا را از نزدیک ببیند. روز موعود از همان صبح زود به سمت میدان سعدی حرکت کرد. برای اقا نامه ای نوشته بود و از علاقه اش به ایشان گفته بود. در نامه چفیه متبرک حضرت آقا را طلب کرده بود. بیقرار پاسخنامه، لحظه شماری می کرد. دوهفته که گدشت از طریق پست چفیه را جلوی در آوردند. بال در آورده بود! چفیه را که دید آن را بوسید و به چشم ها و پيشانی اش مالید.
#ازولادتتاشهادت #جوان_مومن_انقلابی
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیستوسوم: مادر بزرگوار شهید: سال ۱۳۸۵ بود و عباس ۱۳ سال بیشتر نداشت،
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ بیستوچهارم:
پدر بزرگوار شهید:
از خوشحالی در پوستش نمی گنجید؛ وقتی به او خبر دادم که اسمت را برای سفر کربلا نوشته ام. سوم راهنمایی بود. روز موعود، وسایلش را با ذوق و شوق جمع کرد، خودش لباس هایش را شستو برای اصلاح موهایش پیرایشگاه رفت و همراه مادرش رهسپار کربلا شد. از عراق که برگشت به فکر تهیه پذیرایی بودم. تصور می کردم که فقط ده پانزده نفر از دوستانش به دیدار او خواهند آمد. اما زنگ خانه به صدا در آمد و حدود ۴۰ نفر از دوستانش وارد خانه شدند! با شور و نشاط
و علاقه، همدیگر را در آغوش گرفتند و
می خندیدند.
#ازولادتتاشهادت #جوان_مومن_انقلابی
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیستوچهارم: پدر بزرگوار شهید: از خوشحالی در پوستش نمی گنجید؛ وقتی به
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ بیستوپنجم:
محمد ترحمی، دوست شهید:
صبح های جمعه با عباس برای رفتن به دعای ندبه قرار داشتم. قرارمان این بود که اگر من زودتر بیدار شدم به او یک تک زنگ بزنم و بالعکس! وقتی به هم زنگ می زدیم، ده دقیقه بعد سر خیابان منتظر هم بودیم. سر صبح، با خنده و شوخی به مسجد الزهرا علیه السلام می رفتیم و در دعای ندبه شرکت می کردیم. آن روزها من تصور کردم که نزدیک ترین دوست عباس هستم؛ چون هم کلاسی بودیم و هم محلی. اما وقتی در مراسم یا کلاس های بسیج شرکت می کردیم متوجه می شدم که عباس دوستان زیادی دارد. او با لطافت قلبی اش دیگران را به خود جذب می کرد.
#ازولادتتاشهادت #جوان_مومن_انقلابی
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیستوپنجم: محمد ترحمی، دوست شهید: صبح های جمعه با عباس برای رفتن به د
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ بیستوششم:
مصطفی عبدالشاه، دوست شهید:
عید غدیر سال ۱۳۸۶بود. امام جماعت بعد از نماز ظهر بلند شد و گفت امروز دوبه دو دست. بدهید. می خواهیم صیغه برادری بخوانیم تا در دنیا و آخرت یار و یاور هم باشیم. هنوز حرف های امام جماعت به پایان نرسیده بودکه نماز گزاران به بغل دستی هایشان نگاه میکردند و میسنجیدند که میخواهند با چه کسی برادر شوند! من نگاهی به سمت راستم انداختم. عباس کنار من نشسته بود. آن روزها قد کوتاه و بدن ضعیفی داشت اما خوش برخورد بود. با خودم فکر می کردم که او چطور می خواهد برای من برادری کند؟. صیغه برادری را با او خواندم. چند ماه بعد که عباس را دیدم به او گفتم:« بین ما عقد برادری خونده شده؛ شما واسه من چیکار کردی تو این مدت؟!» جوابی داد و گذشت. دوسه ماه بعد که دوباره او را در مسجد دیدم باز هم به او گفتم:« تو درحق برادرت چه کار کردی؟» وقتی دید حرفم جدی است، گفت:« تو دعا کن من شهید بشم، به اذن خدا شفاعت میکنم!»
#ازولادتتاشهادت #جوان_مومن_انقلابی
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیستوششم: مصطفی عبدالشاه، دوست شهید: عید غدیر سال ۱۳۸۶بود. امام جماعت
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ بیستوهفتم:
پدر بزرگوار شهید:
دوره راهنمایی را در مدرسه الغدیر سمنان که در منطقه جهادیه و در جنوب شهر واقع شده بود، می گذراند. روزی برای اطلاع از وضعیت تحصیلی اش به مدرسه رفتم. معاون مدرسه نمرات را نشانم داد. معدلش ۱۹ شده بود. در زنگ تفریح وقتی معلم ها به دفتر آمدند از تک تک آن ها درباره وضعیت تحصیلی عباس سوال کردم. همه از اخلاق و رفتار او راضی بودند و او را شاگرد ممتاز کلاس می دانستند. معلم آیین و نگارش عباس از من پرسید : « شما نویسنده هستید؟» جواب منفی ام را که شنید گفت : «عباس در نوشتن ذوق هنری دارد و اگر همین طور پیش برود در آینده نویسنده ای توانا خواهد شد.»
#ازولادتتاشهادت #جوان_مومن_انقلابی
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیستوهفتم: پدر بزرگوار شهید: دوره راهنمایی را در مدرسه الغدیر سمنان ک
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ بیستوهشتم:
محمد جواد موحدی، همکار شهید:
به ما رحم نمیکنی به این دانشجوها رحم کنید. از اول هفته تا آخر هفته، از سر صبح تا دم غروب، براشون کلاس و برنامه و آموزش گذاشتین، لااقل یه جمعه رو بهشون استراحت بدین!.. از روی ناراحتی این حرف ها را به عباس زدم. وقتی که می دیدم صبح های جمعه دانشجوها را برای شرکت در دعای ندبه ترغیب می کند. گفت: « از اول هفته تا آخر هفته واسه کی کار میکنن؟! خدایا دل خودشون؟! جواب دادم: «ان شاء الله واسه خدا» گفت: «اینم روش! » تا خواستم جوابی بدهم گفت : «حضرت آدم یه لحظه واسه دل خودش کار کرد و از عرش به فرش رسید.»
گفتم : «عباس آقا ما عرش نمی خوایم! این فرش رو ازمون نگیر! بزار جمعه ها بخوابیم!» خندید و گفت : «بعد از های ندبه بگیر راحت بخواب!»
#ازولادتتاشهادت #جوان_مومن_انقلابی
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیستوهشتم: محمد جواد موحدی، همکار شهید: به ما رحم نمیکنی به این دانشج
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ بیستونهم:
مرتضی معاضد فرد، همکار شهید:
در دوران آموزشی، یک روز فرمانده گروهان به دانشجویان گفت که یکی از سالن های دانشگاه را نظافت کنند. آن روز یکی از دانشجوها شیطنت کرد و کار نظافت خوب پیش نرفت.فرمانده گروهان بسیار عصبانی شد و با مشتی از خجالت آن دانشجو در آمد! لحظاتی بعد، عصبانیتش فروکش کرد و چند برگه کوچک به دست دانشجویان داد. از همه معذرت خواهی کرد گفت : « توی این برگه ها هر چی می خواید بنویسید ؛ چه نصیحت، چه فحش...» هر کس چیزی نوشت یادم هست که عباس نوشته بود : « ما شنیده بودیم که فرمانده بد دهن باشه، شنیدیم که فرمانده تنبیه و توبیخ می کنه اما نشنیدیم که فرمانده نیروی خودش رو بزنه. به نظر من شما که این دانشجو را جلوی جمع زدید، باید جلوی جمع از ایشون معذرت خواهی کنید.» فرمانده گروهان، نوشته عباس را که خواند، گفت : «فردا همه بایدبیان نمازخانه گردان شهید باکری.» فردای آن روز وقتی همه درنماز خانه جمع شدند، فرمانده گروهان از آن دانشجو معذرت خواهی کرد و ستش را بوسید.
#ازولادتتاشهادت #جوان_مومن_انقلابی
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیستونهم: مرتضی معاضد فرد، همکار شهید: در دوران آموزشی، یک روز فرماند
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ سیام:
حمید درسی، همکار و دوست شهید:
شاید اولین بار بود که عباس با سردار اباذری صحبت می کرد؛ مهرماه سال۱۳۹۱، چارت و شرح وظایف کانون اندیشه مطهر را نوشته بودیم و به عباس داده بودیم تا آن را به سردار بدهد. چارت را شبانه و روی کاغذهای کاهی نوشته بودیم. عباس خجالتی بود و بسیار مأخوذ به حیا و مودب، اولش گفت:« حمید من نمی رم! » گفتم:«نه تو باید ببری!» پیش از ساعت هفت صبح به دفتر سردار رفته بود و درباره طرح با سردار صحبت کرده بود. سردار نگذاشته بود که برود! یک ساعتی با او صحبت کرده بود. وقتی برگشت به من گفت:« حمید! حاجی به من گفت خیلی با حیا و خوشفکر هستی!» از همان جا رابطه سردار و عباس آغاز شد و تا آخر هم عباس به عهدش با سردار پایبند بود. او واقعا به سردار کمک می کرد و زحمت می کشید. در براهه ای که تغییر ساختار سازمانی دانشگاه صورت گرفته بود، سردار بیشتر وقت شب و روز را جلسه داشت! هماهنگی یک جلسه هم کار ساده ای نیست اما عباس از پس امور دفتر بر می آمد.
#ازولادتتاشهادت #جوان_مومن_انقلابی
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ سیام: حمید درسی، همکار و دوست شهید: شاید اولین بار بود که عباس با سرد
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ سیویکم:
مهرداد پاکار، همکار و دوست شهید:
مدتی از شهادت عباس گذشته بود که برای مأموریتی به سوریه اعزام شدم در هفتهٔ اول حضورم در سوریه ، احساس تنهایی می کردم ؛ چون نیروهای مقاومت از کشورها با زبان های مختلفی به سوریه آمده بودند به همین جهت ارتباط گفتاری با آنان نداشتم ، احساس غربت می کردم و روزهای سختی را می گذراندم در سحرگاه یکی از همان روزها ، نزدیک اذان صبح بود که عباس پیش من آمد یک دیگر را در آغوش گرفتیم بازویم را گرفت و لحظه ای مکث کرد و گفت :« وقتی من کنارتم ، چرا احساس تنهایی می کنی؟ »
این جملهٔ عباس برایم قوت قلبی شد ؛ آن قدر که آن مأموریت را تا پایان با امیدواری و آرامش سپری کردم.
#ازولادتتاشهادت #شهید_عباس_دانشگر
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ سیویکم: مهرداد پاکار، همکار و دوست شهید: مدتی از شهادت عباس گذشته بود
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ سیودوم:
یکی از دستنوشتههای فاخر شهید:
شکایت دارم از خودم؛ از همتم شکایت دارم؛ همتم محکوم است. در دادگاه عقل انصاف نسبی است. همتم نسبت به آرمانم محکوم است. تلاش و جهدم نسبت به تکلیفم محکوم است. همتم نسبت به ادعایم محکوم است. قلبم مدعی حقش شده است، قلبم عشقی طلب میکند که عقل به او نداده است. آری عشق قدم اولش عقل است. گاهی درونم جنگ بالا میگیرد. سخنم زاییده جنگ است. عشق طلبکار است،عقل طلبکار است، من بدهکارم، اما من چه کسی هستم؟ چگونه میتوانم حسابم را صاف کنم؟ خدایا تو مسیر را نشانم بده. تنهایی ام در این گیر و دار افزون شده است. کاش میتوانستم قلبم را مملو از عشق کنم؛ یا عقلم را سرشار از اندیشه زلال کنم، تا صلح درونم آرامش را به من هدیه بدهد. بار خدایا ستاره راهنمای من باش؛ حق تعالی دست خالی و دلم حالی بد دارد، کمکم کن.
۱۳۹۴/۱۱/۲۶،ساعت:۲۳:۰۰
#ازولادتتاشهادت #شهید_عباس_دانشگر
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ سیودوم: یکی از دستنوشتههای فاخر شهید: شکایت دارم از خودم؛ از همتم
🌹•{از ولادت تا شهادت}•
🍃برگ سیوسوم/آخر:
وصیتنامه ی شهید:
آخر من کجا و شهدا کجا خجالت میکشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم من ریزه خوار سفره ی آنان هم نیستم، شهید شهادت را به چنگ می آورد راه درازی را طی میکند تا به آن مقام می رسد اما من چه! سیاهی گناه چهرهام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده. حرکت جوهره ی اصلی انسان است و گناه زنجیر، من سکون را دوست ندارم. عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است؛ سکونم مرا بیچاره کرده. در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی دست و پایم را اسیر خود کرده، انسان کر میشود، کور میشود، نفهم میشود، گنگ میشود و باز هم زندگی میکند. بعد از مدتی مست میشود و عادت میکند به مستی. خدایا تو هوشیارمان کن، تو مرا بیدار کن، صدای العطش میشنوم صدای حرم می آید گوش عالم کر است. خیام میسوزد اما دلمان آتش نمیگیرد. مرضی بالاتر از این چرا درمانی برایش جستجو نمیکنیم، روحمان از بین رفته سرگرم بازیچه دنیاییم. الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم؛ مرده ام تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم تو بیدارم کن. خدایا؛ به حرمت پای خسته ی رقیه(س) به حرمت نگاه خسته ی زینب(س) به حرمت چشمان نگران حضرت ولیعصر(عج) به ما حرکت بده! ۱۳۹۵/۵/۵
#ازولادتتاشهادت #شهید_عباس_دانشگر
#شــهـیدانهـ #نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮
✓کانالمکتبشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@maktababbasdanshgar
✓کانالکانونشهیدعباسدانشگر↓↓
🆔@kanoon_shahiddaneshgar ╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
همراهمان باشید با «از ولادت تا شهادت»☝️🏻 میخواهیم از سالگرد ولادت تا سالگرد شهادت شهید عباس دانشگر ق
💢امسال به بهانه ی سالگرد ولادت و سالگرد شهادت عباسِ عزیزمان سی و سه برگ از درخت شکوهمند زندگی او را خواندیم ؛
و امروز میرسیم به مسابقه ای که
خاتمهی این تجربهی زیباست!...
💢لینک مسابقه سالگرد شهادت راس ساعت ۱۹:۰۰ در کانال ارسال میگردد و تا ساعت ۲۳:۳۰ فرصت پاسخگویی باقی است. ان شاء الله بلافاصله بعد اتمام مهلت پاسخگویی بطور خودکار بین برندگان قرعه کشی انجام خواهد شد.
#کانونومکتبشهیدعباسدانشگر
#مسابقه #ازولادتتاشهادت
@kanoon_shahiddaneshgar
@maktababbasdanshgar
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
🔸💠🔸 -﷽ـ 📢 جهت شرکت در مسابقه «از ولادت تا شهادت» بمناسبت هشتمین سالگرد شهادت ، کانون و مکتب شهید دان
🌹تا دقایقی دیگر (رأس ۲۳:۳۰) میتوانید به طور زنده اعلام نتایج قرعه کشی و اسامی برندگان مسابقه رو در لینک ذیل مشاهده فرمایید:
https://digiform.ir/lottery/w6c4bfbd5
🖇:/ لازم به ذکر است ، قرعه کشی این مسابقه بین افرادی که امتیاز ۸ به بالا آوردهاند انجام میشود و پس از اعلام نتایج ان شاء الله پاسخ های صحیح در کانال قرار خواهد گرفت!
#کانونومکتبشهیدعباسدانشگر #مسابقه
#ازولادتتاشهادت #هشتمینسالگردشهادت