سردار اباذری دستور داده بود که در دانشگاه امام حسین علیه السلام بوفه ای را بدون فروشنده برپا کنند و هر کس هر چه می خواهد بردارد و مبلغ آن را در صندوق بوفه بگذارد. چند روزی که از برپایی این بوفه گذشت و من و عباس متوجه شدیم که پول ها کم آمده! با هم تصمیم گرفتیم که در جمع دانشجویان درباره این موضوع صحبت کنیم و به آن ها بگوییم که سردار گفته بچه ها باید امین خودشان باشند و اگر پول بوفه کم بیاید خودم آن را پرداخت میکنم! حالا که سردار تا این اندازه برای ما ارزش قائل شده است، صلاح این است که وقتی چیزی بر می داریم کمی بیشتر پول در صندوق بگذاریم. صحبت هایمان با دانشجوها جواب داد. بار دیگرکه پول ها را شمردیم، زیاد آمده بود.
👤به نقل از↓
″ مرتضی معاضدفرد ،همکارِشهید ″
📚 برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۲ ″
#خاکــریزخاطـرات #داداشعـباس
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
هرچه از دوره هشت افسری میگذشت تعدادی از دانشجوها بیشتر خودشان را نشان می دادند. ارتباطات من هم با این دسته از دانشجویان بیشتر و بیشترمی شد. برای من شوق انگیز بود که چنین جوانانی به سپاه می آیند. به ویژه دانشجویانی که مثل عباس، ایمان و نجابت را با تخصص آمیخته بودند.
این دانشجوها بیشتر پیش من می آمدند. تقریبا هر یکی دو هفته یک بار به بهانه های مختلف به دفتر من می آمدند نشستی با آن ها داشتم. من متوجه شدم که عباس در کانون اندیشه مطهر که بعدها به اندیشه امین تغییر نام داد، فعالیت می کند و دبیری کانون را به عهده گرفته است. در این کانون، بچه های سن بالاتر و حتی دانش آموخته هم داشتیم؛ اما عباس به دلیل فعالیت و وقت زیادی که در این حوزه میگذاشت، دبیر کانون شده بود. همین ویژگی ها باعث شده بود که من نسبت به او علاقه مند تر شوم.
👤به نقل از↓
″ سردار حمید اباذری ،فرماندهی شهید ″
📚برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۳ ″
#خاکــریزخاطـرات #عزیز_برادرم
#شهید_مدافع_حرم
شاید اولین بار بود که عباس با سردار اباذری صحبت می کرد؛ مهرماه سال۱۳۹۱، چارت و شرح وظایف کانون اندیشه ولایی و مطهر را نوشته بودیم و به عباس داده بودیم تا آن را به سردار بدهد. چارت را شبانه و روی کاغذهای کاهی نوشته بودیم. عباس خجالتی بود و بسیار مأخوذ به حیا و مودب، اولش گفت: « حمید من نمی رم! » گفتم : «نه تو باید ببری!» پیش از ساعت هفت صبح به دفتر سردار رفته بود و درباره طرح با سردار صحبت کرده بود. سردار نگذاشته بود که برود! یک ساعتی با او صحبت کرده بود. وقتی برگشت به من گفت: « حمید! حاجی به من گفت خیلی با حیا و خوشفکر هستی!» از همان جا رابطه سردار و عباس آغاز شد و تا آخر هم عباس به عهدش با سردار پایبند بود. او واقعا به سردار کمک می کرد و زحمت می کشید. در براهه ای که تغییر ساختار سازمانی دانشگاه صورت گرفته بود، سردار بیشتر وقت شب و روز را جلسه داشت! هماهنگی یک جلسه هم کار ساده ای نیست اما عباس از پس امور دفتر بر می آمد.
👤به نقل از↓
″ حمید درسی ،همکار شهید ″
📚برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۳ ″
#خاکــریزخاطـرات #جوان_مؤمن_انقلابی
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
عباس با شور و شوق خاصی در دورههای آمادگی برای اعزام شرکت میکرد. هرچه اساتید میگفتند یادداشت میکرد و زیاد سوال میپرسید. در کلاسها حتی یک دقیقه هم او را آرام نمیدیدی. دغدغه این را داشت که استاد بیشتر درس بدهد و او بیشتر یاد بگیرد. از بقیه هم میپرسید تا درباره موضوع درس، چیزی فراتر از آنچه که گفته شده بود، بداند. یکی از ویژگیهای خوبش این بود که اگر مطلبی را نمیدانست، راحت میگفت نمیدانم! این شاخصه افرادی است که روحشان درجات بالایی از معرفت را چشیده باشد. وجود این شاخصه در عباس در این سن و سال مرا به وجد میآورد. همین ویژگیها بود که علاقه مرا به عباس بیشتر و بیشتر میکرد. دورهها را که گذراندیم قرار شد تا در ایام عید نوروز اعزام شویم. اکثر افراد دوست دارند که در این ایام در کنار خانواده باشند اما عباس وظیفهاش را خوب میشناخت.
📌شهید حسین جوینده ،همرزم شهید
#خاکــریزخاطـرات #پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_عباس_دانشگر
چهره اش بچه سال بود و برای من جالب بود که با این سن کم، این همه طرح و نظر در ذهنش وجود دارد. پیش از اینکه دبیری کانون اندیشه مطهر را بپذیرد، به عنوان فعال کانونی زیاد به دفتر من می آمد وطرح می آورد. با رفقایش تیمی تشکیل داده بودند و فعالیت و برنامه ریزی می کردند. من با خودم فکر می کردم آن نوجوانی که در هتلی در مشهد با او شوخی کردم، چقدر نوجوان پخته ای است. آن اوایل دو سه دیدار غیر رسمی داشتیم و در همان دیدار ها علاقمند شده بود که من را ببیند. اولین بار که تنها به اتاقم آمد و درباره طرح هایش صحبت کرد احساس کردم که طرح ها بهانه است و او آمده تا مرا ببیند. بعد از اینکه صحبت هایش درباره طرح ها تمام شد، باب گفتگو و خوش و بش باز شد. همان جا فهمیدم که قلب صاف و بسیار زلالی دارد.
👤به نقل از↓
″ سردار حمید اباذری ،فرماندهشهید ″
📚برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۳ ″
#خاکــریزخاطـرات #برادر_شهیدم
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
عباس دانشجو بود که با پدرش آشنا شدم. این ارتباط به رفت و آمدهای خانوادگی هم منجر شد. من در این رفت و آمدها بود که فهمیدم، خانواده عباس، خانواده ای بسیار ارزشی هستند. آن ها پیش از عباس هم شهید داده بودند و دایی مادر عباس از شهدای هشت سال دفاع مقدس است. بنابراین روئیدن این گل صالح در چنین خانواده ای بعید نبود. آدم گاهی نجابت را در همان نگاه اول در سیما و جبین برخی از جوان ها می بیند. من در همان دیدار چند لحظه ای در راه پله هتلی در مشهد، متوجه شدم که عباس نجیب و با حیاست و بعدها که بیشتر با او آشنا شدم، نجابت را در سر تا سر وجودش احساس می کردم. طبیعی است که نجابت در وجود کسی که در خانواده ای اصیل و نجیب پرورش پیدا کرده باشد، موج بزند.
👤به نقل از↓
″ سردار حمید اباذری ،فرماندهشهید ″
📚 برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۳ ″
#خاکــریزخاطـرات #داداشعـباس
#اللهمارزقناشهادةوجهادةفیسبیلک
اوایل مهر ماه۱۳۹۴بود و زمان فارغ التحصیلی عباس. دوستان کانون های دانشجویی از من در خواست کردند که سه نفر از بچه ها را در دانشگاه نگه دارم که عباس یکی از آن ها بود. این سه نفر مدنظر من هم بودند. بعدا فهمیدیم که فقط با ماندن دو نفر از این سه نفر موافقت می شود. عباس بالافاصله پیش من آمد و گفت اگه قرار بر ماندن دو نفر است من می روم تا بقیه بمانند. علت را که سوال کردم گفت آن دو نفر از من اولی ترند و بهتر است که من به سمنان بروم. این تواضع را می شد دروجودش دید. نگفتم تلاشم را می کنم. اگر امکان ماندنت بود که هیچ و اگر رفتنی شدی هم که ان شاء الله آینده خوبی در سمنان داشته باشی. تلاشم را کردم وهر سه نفرشان ماندنی شدند.
👤به نقل از↓
″ سردار حمیداباذری ،فرماندهیشهید ″
📚برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۳ ″
#خاکــریزخاطـرات #پاسدار_مدافع_حرم
#داداشعـباس #جوان_مؤمن_انقلابی
یک روز به من گفت : « حاجی! من در کانون های دانشگاه رشد کردم، نه اینکه کلاس ها چیزی یاد نگرفته باشم، اما حاصل فعالیت های کانونی، ارتباط با فرمانده جهادی، دعوت از سخنران ها و برگزاری جلسات برای من بسیار موثر تر از کلاس ها بود. من در مدتی که در دانشگاه بودم، بیشترین تاثیر را از کانون ها گرفتم.» نفس این فعالیت ها اورا پخته و با تجربه کرده بود. محتوای فعالیتش هم اندیشه او را بارور میکرد. دبیر کانون اندیشه مطهر بود و همین اورا با اندیشه های شهید مطهری پیوند می داد. خانواده اش هم گفتند که او کتاب های شهید مطهری را می خواند و یادداشت برداری می کرد! شاید عباس آنجا که شهید مطهری درکتاب هایش از «نشاط شهادت» حرف می زند را خوانده بود که این گونه عاشق شهادت شده بود. با آن تجربه و پختگی، با آن روحیات و اندیشه ها و با آن نشاط به سوریه اعزام شد؛ اما هر بار که تماس میگرفت صدایش گرفته بود. در آخرین تماس اما بسار شاداب و خوشحال بود. آخرین حرفش به من این بود که : « حاجی! خیلی حرف ها برای گفتن دارم!»
👤به نقل از↓
″ سردار حمید اباذری ″
📚برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت، فصل۳ ″
#خاکــریزخاطـرات #شهید_عباس_دانشگر
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
کارت پایان دوره را گرفته بودیم و قرار بود به عنوان نیروهای کادری در دانشگاه بمانیم. می خواستیم سه نفری کار فکری و تربیتی را آغاز کنیم. روزهای اول در اتاق دانشجویی بودیم اما فضای انجابسیار شلوغ بود و نمی شد درآن فضا با آرامش فکر کرد. در دانشگاه به دنبال اتاق آرامی می گشتیم. بالاخره بعد از جست و جوی بسیار اتاق را پیدا کردیم که دیوارهایش از فرط کثیفی سیاه شده بود! باور نمی کردم که بشود ازچنین اتاقی محلی برا اقامت ساخت! اما آستین ها را بالا زدیم وشروع کردیم. سر تا پایمان را خاک گرفته بود. کار که تمام شد، یک قالی پیدا کردیم و کمدی گرفتیم تا حداقل های اقامت در یک اتاق را فراهم کرده باشیم.
دل عباس اما هنوز راضی نبود. می گفت دیوار ها هنوز کار دارند! هر چه تلاش کردم که از این قلم کوتاه بیاید افاقه نکرد. می گفت وقتی می شود وضعیت اتاق را از این بهتر کرد چرا نکنیم؟ بالاخره کسی را از بیرون دانشگاه آوردیم تا دیوار ها را مطابق میل عباس رنگ یاسی بزند!اتاق حالا روشن و دلپذیر شدهبود. بعداز شهادت عباس هر وقت از جلوی آن اتاق رد می شوم خاطرات آن روز ها برایم زنده می شوند و تلاش وهمت بلند عباس را بهتر درک میکنم.
👤به نقل از↓
″ مجتبی حسینپور ،همکارِشهید ″
📚 برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۳ ″
#خاکــریزخاطـرات #شهید_مدافع_حرم
#داداشعـباس #جوان_مؤمن_انقلابی
خاطره ای از رفیق مشهدی
خاطره ای از رفیق مشهدی4_5848044783246774379.mp3
زمان:
حجم:
12.44M
🎧 فایل صوتی
خاطره شنیدنی این برادر بزرگوار ، که شهید عباس دانشگر را واسطه قرار داد تا از ابرو وعزتی که دارد از آقاعلی بن موسی الرضا علیه السلام بخواهد تا مشکل او حل شود و چه زیبا و قشنگ مشکل او حل شد،....
#خاکــریزخاطـرات 🩷
#برادر_شهیدم #صوتِدݪــــــے
📌توصیه شهید دانشگر
با خودم میگفتم:« میشود عباس را در خواب ببینم و از او بپرسم که تو چطور به این مقام رسیدی؟»
این فکر از زمانی که عباس شهید شده بود در سرم میپیچید. مدتی گذشت تا بالاخره او را در خواب دیدم. خوشحال بود و مثل همیشه خندان. از عباس پرسیدم:« من باید چه کنم تا رحمت و لطف خدا شامل حالم بشود؟» سه بار گفت:« کار کنید، کار کنید، کار کنید!»
و بعد گفت:« اگر میخواهید لذت معنوی کارکردن را تجربه کنید، نماز شب بخوانید!»
#خاکــریزخاطـرات #کـلامشـهید🌹
مبنای ما در دانشگاه این نیست که نیروها را بعد از دوره تحصیل نگه داریم. بعد از دوره آموزش نیروها به حوزه مأموریتشان فرستاده می شوند. به ندرت اتفاق میافتد که ما از بین دانشجویان یک یا دو نیرو را به خدمت بگیریم. عباس یکی از آن ها بود. برجستگی های اخلاقی عباس و دو پاسدار دیگر، فرماندهان آموزش را متقاعد کرده بود که آن ها را به عنوان نیروی کادری در دانشگاه نگهدارند و در سال ۱۳۹۲ این اتفاق رسما افتاد. عباس در دانشگاه به عنوان فردی شناخته می شد که برای رشد و تکامل معنوی دانشجوها دغدغه داشت. بعد از شهادتش ثابت شد که انتخاب او از میان دانشجویان، انتخاب درست و به جایی بوده است....
🖇به نقل از↓
″ سردارمرتضیصفاری ،فرماندهدانشگاهامامحسینع ″
📚برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۴ ″
#خاکــریزخاطـرات #برادر_شهیدم
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم