eitaa logo
رسانه فرهنگی،اجتماعی مکتب المهدی(عج)
1.1هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
6 فایل
باسلام وخوش آمدبه شماعزیزان😃 کانال جهت اطلاع رسانی برنامه های مجموعه مکتب المهدی(عج)میباشد📢 همچنین مسابقات مجازی وحضوری مطالب متنوع ومختلف هم بارگذاری میشود✅ مفتخریم که ازهمه جای کشور (خانم وآقا)عضوهستند👌😎 تشکرازحضورگرمتان☺️🌹 ارتباط: @Masoud_hamidi18
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸شاد‌ترین افراد لزوماً بهترین چیزها را ندارند، فقط از آنچه که دارند، بهترین استفاده‌ها را می‌کنند...🌸 •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈• مطالب بیشترومتنوّع درکانال👇 @maktabalmahdihamedan 👈لطفأانتشاردهید☺️
🔹خانمی یک طوطی گران‌قیمت خرید، اما روز بعد دید صحبت نمی‌کند و آن را به مغازه برگرداند. صاحب مغازه گفت: آیا در قفسش آینه هست؟ طوطی‌ها عاشق آینه هستند، آن خانم یک آینه خرید و رفت. روز بعد باز آن خانم برگشت و گفت طوطی هنوز صحبت نمی‌کند. صاحب مغازه پرسید: نردبان چه؟ آیا در قفسش نردبانی هست؟ طوطی‌ها عاشق نردبان هستند. آن خانم یک نردبان خرید و رفت. اما روز بعد باز هم آن خانم آمد. صاحب مغازه گفت: آیا طوطی شما در قفسش تاب دارد؟ گفت: نه. صاحب مغازه گفت خب مشکل همین است. آن خانم با بی‌میلی یک تاب خرید و رفت. روز بعد، خانم با ناراحتی آمد و گفت: طوطی مُرد. صاحب مغازه شوکه شد و پرسید: آیا او حتی یک کلمه هم حرف نزد؟ آن خانم گفت: چرا، درست قبل از مردنش رو به من کرد و با صدای ضعیفی گفت آیا در آن مغازه غذایی برای طوطی‌ها نمی‌فروختند؟! 💠 داستان زندگی برخی از ما همین‌طور است، نیازهای اصلی یکدیگر‌ را فراموش کرده‌ایم و فقط نظر به حاشیه‌ها دوخته‌ایم! از نیاز اصلی همسر و فرزندانمان غافل نشویم. نیاز به ، درک طرف مقابل، همدردی، ، کمک‌کار یکدیگر بودن و ده‌ها نیاز اصلی دیگر را از یاد نبریم. @maktabalmahdihamedan
حیله کثیف انگلیس زمانبر بودن کار تربیتی و فرهنگی صبر داشتن انگلیسی ها در ماموریت های فرهنگی تا به نتیجه دلخواه برسند. 💎مرد هندی و افسر انگلیسی! ▫️در زمان اشغال هند توسط بریتانیا، روزی افسر انگلیسی بدون هیچ دلیلی سیلی محکمی به یک شهروند هندی زد. شهروند ساده هندی چنان با مشت به روی افسر بریتانیایی زد که او از اثر شدت ضربه وارده به زمین افتاد. افسر بریتانیایی از این عکس‌العمل هندی وحشت‌زده و خشمگین شده بود؛ ولی چون تنها بود چیزی نگفت و به‌ طرف مقر سربازان بریتانیایی رفت تا با گرفتن نیرو برگردد و جواب مرد هندی را بدهد که جرئت کرده به افسر امپراطوری سیلی بزند که آفتاب در قلمرو آن غروب نمی کند.. پیش ژنرال انگلیسی رفت و از او خواست تا سرباز به او بدهد تا برگردد و جواب این بی‌ادبی را به هندی دهد، اما ژنرال انگلیسی بدون این که جواب او را بدهد، او را به اتاقی برد که در آن پول نگهداری می‌شد و گفت: 50000 روپیه بردار و برو نزد آن هندی و در مقابل کاری که انجام دادی به او بده و معذرت بخواه! افسر با شنیدن این حرف معترضانه گفت: هندی بدبخت به یک افسر ملکه سیلی زده است و این یعنی بی احترامی به امپراطوری انگلیس، ولی شما به‌جای مجازات به من می گویید به او پول بدهم و عذر بخواهم؟! ژنرال با خشم گفت: این یک دستور است، باید بدون چون و چرا اجرا کنی. افسر به ناچار پول را به مرد هندی داد و عذر خواست. هندی پذیرفت و با خوشحالی تمام پول را از او گرفت و یادش رفت که او حق داشته اشغالگر وطنش را بزند! پنجاه هزار روپیه آن زمان پول هنگفتی بود و او با آن خانه خرید و با بقیه‌اش چندین ریکشا (وسیله‌ی حمل و نقل درون شهری در هندوستان) گرفت و با استخدام چند راننده آن‌ها را به کرایه داد... روزگار گذشت و وضع زندگی او بهتر شد تا این که به یکی از تجار در شهر خود تبدیل شد. او فراموش کرده بود که با گرفتن پول از کرامتش گذشته ولی انگلیسی‌ها آن سیلی او را فراموش نکرده بودند. روزی ژنرال انگلیسی، افسرِی را که از هندی سیلی خورده بود فراخواند و به او گفت: آیا آن هندی را که به تو سیلی زده بود به یاد داری؟ افسر پاسخ داد: بلی چگونه می‌توانم او را فراموش کنم. ژنرال گفت: حال وقتش است که بروی و انتقام آن سیلی را ازش بگیری، ولی او را در حالی با سیلی بزن که مردم در دور و برش جمع باشند. افسر گفت: آن روز که هیچ کسی نداشت مرا از زدن او بازداشتی حال که صاحب جاه و جلال و خدمه شده است می‌گویی برو او را بزن؟ می ترسم افرادش مرا بکشند. ژنرال گفت: خاطرت جمع باشد، نمی کشند، فقط برو و آن چه را که گفتم انجام بده و برگرد. وقتی افسر انگلیسی داخل خانه هندی شد او را در میان جمع کثیری از مردم یافت در حالی که خادمان و محافظانش او را احاطه کرده بودند، بدون مقدمه به طرف او رفت و با سیلی چنان محکم به رویش کوبید که بر زمین افتاد، افسر ایستاده بود تا عکس‌العمل او را ببیند ولی هندی بدون هیچ عکس‌العملی از جایش هم بلند نشد و به طرف انگلیسی حتی چشم بالا نکرد! افسر از تعجب دهنش باز مانده بود ولی خوشحال از گرفتن انتقام نزد ژنرال خود برگشت. ژنرال به افسرش گفت : خیلی خوشحال به نظر می آیی و فکر می‌کنم متعجب شدی. افسر پاسخ داد: بلی برای بار اول که او را با سیلی زدم او از من محکم‌تر بر رویم کوبید در حالی که فقیر بود، ولی امروز که او صاحب جاه و جلال و خدمه است حتی پاسخ سیلی‌ام را با حرف هم نداد، این مرا به تعجب واداشته است. ژنرال در پاسخ افسرش گفت: دفعه اول او «کرامت» داشت و آن را بالاترین سرمایه خویش می پنداشت، برای همین از آن دفاع کرد. ولی دفعه دوم، او کرامت خود را به پول فروخته بود، برای همین از آن نتوانست دفاع کند «چون می‌ترسید که مصالح و منافع خود را از دست بدهد ╭┅────*==*────┅╮ 🆔@maktabalmahdihamedan ╰┅────*==*────┅╯