به مناسبت ولادت حضرت زینب(سلام الله علیها) و شادی دل عمه زینبم❤️
.🌸
.🌸
.🌸
.🌸
تا فردا ۱۸ آبان اذان ظهر بزرگوارانی که هم نام مبارک حضرت زینب (س) هستند.
بهشون کارت شارژ (ایرانسل یا همراه اول)
هدیه میدیم.🎁
فقط اینکه اعضای قدیمی کانال میدونن
باید عکس از شناسنامه یا کارت ملی تون رو برامون بفرستید 👇
@abdezaiife
فقط قسمت اسمش برامون مهمه،
اطلاعات رو محو کنید🤌
✌️کانال مکتب حاج قاسم 🇮🇷
https://eitaa.com/maktabehajghasem
🇮🇷مکتب حاج قاسم🇵🇸
به مناسبت ولادت حضرت زینب(سلام الله علیها) و شادی دل عمه زینبم❤️ .🌸 .🌸 .🌸 .🌸 تا فردا ۱۸ آبان اذان ظ
دقت کنید شارژها تا فردا شب براتون ارسال میشه
نکته دیگه اینکه هنگام ارسال تصویر کارت شناسایی حتما ذکر کنید خط تون ایرانسل یا همراه هست.
May 11
🇮🇷مکتب حاج قاسم🇵🇸
این بزرگواران نمره کامل گرفتن شاید سه برابر اینا رو نمرات پایین گرفتن...
این نمونه مسابقه هامون هست
هدایت شده از 🇮🇷مکتب حاج قاسم🇵🇸
به مناسبت ولادت حضرت زینب(سلام الله علیها) و شادی دل عمه زینبم❤️
.🌸
.🌸
.🌸
.🌸
تا فردا ۱۸ آبان اذان ظهر بزرگوارانی که هم نام مبارک حضرت زینب (س) هستند.
بهشون کارت شارژ (ایرانسل یا همراه اول)
هدیه میدیم.🎁
فقط اینکه اعضای قدیمی کانال میدونن
باید عکس از شناسنامه یا کارت ملی تون رو برامون بفرستید 👇
@abdezaiife
فقط قسمت اسمش برامون مهمه،
اطلاعات رو محو کنید🤌
✌️کانال مکتب حاج قاسم 🇮🇷
https://eitaa.com/maktabehajghasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 #درس_اخـــلاق
🔻اگر میخواید درهای غیب به روی شما باز بشه و ملائکه به کمکتون بیان باید اینطوری پیش خدا برید.
🔻استاد محمد شجاعی
✌️کانال مکتب حاج قاسم 🇮🇷
https://eitaa.com/maktabehajghasem
🇮🇷مکتب حاج قاسم🇵🇸
به مناسبت ولادت حضرت زینب(سلام الله علیها) و شادی دل عمه زینبم❤️ .🌸 .🌸 .🌸 .🌸 تا فردا ۱۸ آبان اذان ظ
جوایز بزرگواران از دیشب در حال ارسال است....
میخوام داستان مختصر ولی در عین حال حدودا زندگی ۲۶ ساله یه خانواده رو بگم....
داستان عاشقانه های حسین و منیژه❤️
به نام خداوند قاصدک ها 🕊
داستان عاشقانه های حسین و منیژه❤️
خلبان آزاده حسین لشکری، ملقب به سیدالاسراء ایران، در سال ۱۳۳۱ در روستای ضیاء آباد شهرستان قزوین به دنیا آمد.
وی دوره تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش به پایان رساند و برای ادامه تحصیل به قزوین رفت. در سال 1350 پس از اخذ دیپلم برای انجام خدمت سربازی به لشکر 77 خراسان اعزام شد.
همان موقع با درجه گروهبان سومی در رزمایش مشترکی که بین نیروی زمینی و هوایی انجام میگرفت، حضور داشت و با خلبانان شرکت کننده در رزمایش آشنا شد.
ادامه...
پس از آن شور و شوق فراوانی به حرفه خلبانی در وی ایجاد شد؛ به طوری که پس از پایان دوره سربازی در آزمون دانشکده خلبانی شرکت کرد و پس از موفقیت به استخدام نیروی هوایی درآمد.
در سال 1354 پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا اعزام شد و با درجه ستوان دومی به ایران بازگشت و به عنوان خلبان هواپیمای شکاری اف - 5 مشغول به خدمت شد.
ابتدا در پایگاه تبریز مشغول به کار بود ولی با شدت گرفتن تجاوزات رژیم بعث عراق به پاسگاههای مرزی جنوب و غرب کشور، برای دفاع از حریم هوایی میهن اسلامی به دزفول منتقل شد.
حسین لشکری با آغاز جنگ تحمیلی به خیل مدافعان کشور پیوست و پس از انجام 12 ماموریت هواپیمای وی مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و مجبور به ترک هواپیما شد که نهایتاً در خاک دشمن به اسارت نیروی بعث عراق درآمد.
ادامه ...
لشگری با شروع جنگ ایران و عراق پس از انجام ۱۲ مأموریت، سرانجام مجبور به ترک هواپیمایش که مورد اصابت موشک قرار گرفته بود، شد و در خاک عراق به اسارت درآمد. دولت عراق مدعی بود هواپیمای وی ۱۹ شهریور ۵۹ و قبل از حمله عراق به خاک ایران ساقط شده است؛ برای همین او را به عنوان سند برجسته ای که نشانگر آغاز جنگ توسط ایران بود حتی پس از قطعنامه نگه داشتند.
از آغاز جنگ تا زمستان ۱۳۵۹ در سلول انفرادی بود و پس از آن در مدت ۸ سال با حدود ۶۰ نفر دیگر از همرزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری شد. پس از پذیرش قطعنامه، لشگری را از سایر دوستانش جدا کردند و قسمت دوم دوران اسارتش ۱۰ سال طول کشید.
در طی سالهای اسارت، همسرش منیژه لشگری به همراه تنها پسرش (علی) که در زمان رفتن پدرش چندماهه بود، چشمانتظار او بودند. منیژه لشگری در کتاب خاطراتش درباره آن روزهای سخت مینویسد: «بعد از قبول قطعنامه در سال ۱۳۶۷، زمزمه آمدن اسیران همه جا پیچید. خانواده روادگر همسایه طبقه اول ما بودند. آقای روادگر اسیر بود. او از طرف صلیب سرخ ثبت نام شده بود و به همسر و بچههایش نامه مینوشت. تابستان سال ۱۳۶۹ تابستان گرمی بود. از نیروی هوایی آمدند و ساختمان، ورودی ها، درها و پنجره ها را رنگ زدند. در و دیوار ساختمان پر شده بود از پلاکاردهای خوشآمدگویی. آقای روادگر آمد اما حسین نه! رفتم منزلشان تا از او بپرسم آیا حسین را دیده است؟ اما احساس کردم با من راحت نیست و موقع صحبتکردن سرش را پایین میاندازد. گفت: نه خانم لشگری! آقای لشگری جزء اسیران مخفی بود. ما از اونها جدا بودیم، ایشون رو ندیدم.»
منیژه اما همچنان چشمانتظار است: «خلبانها آخرین گروه اسرا بودند که آزاد شدند و من همچنان منتظر. هر روز جلوی یک ساختمان گوسفند میکشتند و هلهله و چراغانی و یک اسیر میآمد، اما حسین نیامد! به نیروی هوایی رفتم. گفتند «آقای لشگری جزء اسرای خلبان مخفی است. او را به خاطر تاریخ جنگ نگه داشتهاند. اعلام نمیکنند زنده است. اما اطلاع داریم حسین لشگری زنده است». نیروی هوایی صریح گفت که فعلا منتظر حسین نباشم. چندماه بعد از آزادی کامل اسرا، حدود پنجاه شصت اسیر مخفی هم آمدند اما حسین نیامد. طاقتم طاق شد. راه افتادم به منزل آزادههای خلبان. بیشترشان میگفتند وقتی قطعنامه قبول شد، حسین مدتی کنار ما بود و بعد منتقل شد. نمیدانیم او را کجا بردند.»
ادامه...
منیژه اما همچنان دلش پرامید است: «پسرم از این همه رفتوآمدم به منزل آزادهها و شنیدن جوابهای مشابه خسته شده بود. یک روز گفت «مامان، بسه دیگه! خودت میفهمی رفتارهات کاملاً عصبی و غیرارادی شده؟» علی راست میگفت؛ طوری شده بود که کاری نداشتم آیا این آزاده خلبان بوده، جزء نیروی هوایی بوده یا نه؛ حتی منزل آزادههایی که جزء نیروی دریایی و زمینی ارتش هم بودند رفتم و سراغ حسین را گرفتم. میخواستم بدانم آخرین نفری که او را دیده کجا و کِی بوده و حسین چه شرایطی داشته؟ وقتی یک نفر یک کلمه میگفت که «او را دیدهام»، امیدوار و خوشحال میشدم. وقتی دیگری هیچ نشانی از حسین نداشت، ناامید مطلق میشدم. غذا نمیخوردم. شبها یک ساعت هم خوابم نمیبرد. منتظر بودم صبح بشود. همه یک جواب می دادند: حسین لشگری را به خاطر تاریخ شروع جنگ نگه داشتهاند.»
منیژه لشگری روزهایش را دراضطراب و بیخبری طی میکند تا اینکه خردادماه سال ۱۳۷۴ با او تماسی از نیروی هوایی میگیرند و میگویند که حسین لشگری اجازه نامه نوشتن پیدا کرده است. اولین نامه به دست منیژه میرسد که در آن نوشته شده بود: «من زندهام ... نمیدانم شما کجا هستید ... از هیچ چیز خبری ندارم ... نمیدانم به چه آدرسی باید نامه بنویسم؛ به خاطر همین نامه را به آدرس نیروی هوایی مینویسم ... منیژه جان، هر جا هستی از وضع خودت و بچه برایم بنویس ... تا امروز امکانش نبود این را به تو بگویم. الان که این امکان را دارم برایت مینویسم. وضع من اصلاً معلوم نیست و تو مختاری ازدواج کنی.»
منیژه و حسین، سه سال برای هم فقط نامه مینویسند. صبح فرودین ۱۳۷۷ تلفن خانه منیژه زنگ میخورد: «مژده بده خانم لشگری! حسین آزاد شد.»
در عرض چند ساعت، خانه منیژه پر از جمعیت اقوام، خبرنگارها و عکاسها میشود تا آنان اولین تماس تلفنی خود را برقرار کنند. فردای آن روز همه به فرودگاه میروند و لحظه دیدار بالاخره میرسد: «حسین نزدیک شد؛ خیلی نزدیک. همه فامیل و دوست و آشنا دور او ریخته بودند و ماچش میکردند. یکی آویزانش میشد، یکی دستش را میگرفت، یکی به پایش افتاده بود. کاملاً احساس میکردم که حسین از بالای سر همه آنها دنبال کسی میگردد. فقط به او خیره شده بودم. صدایی بلند گفت: لطفاً برید کنار! اجازه بدید همسرش اون رو ببینه! دریای جمعیت کنار رفتند و برای من راه باز کردند. خبرنگارها با دوربینهایشان دویدند. روبهروی هم قرار گرفتیم. دست مرا گرفت و گفت: حالت چطوره؟ گفتم: خوبم! پیشانیام را بوسید و یکدفعه سیل جمعیت من و حسین را از هم جدا کرد. در همین دقایق، خبرنگارها چند بار دورم جمع شدند؛ تلق تلق عکس میانداختند. پرسیدند: خانم لشگری، در این لحظه احساستون چیه؟ جوابی ندادم؛ فقط سکوت کردم. چقدر این سؤال برایم رنجآور بود. خسته شده بودم. سرگیجه و سردرد داشتم. به این نوع شلوغیها عادت نداشتم. سالهای سال زندگی ساکت و خلوتی داشتم. ما سه نفر انگار در یک تصادف شدید ضربه سختی خورده باشیم و بعد از هجده سال از کُما بیرون آمده باشیم. فقط احتیاج داشتیم ساعتها بنشینیم و به یکدیگر نگاه کنیم؛ ببینیم از لحاظ ظاهری چه تغییری کردهایم تا یخمان آب شود و بعد تازه بتوانیم با هم صحبت کنیم. تعجب میکردم در آن جماعت انبوه هیچکس این را نمیفهمید ...»
فصل جدیدی از زندگی حسین و منیژه آغاز شد؛ این بار با رنگ و بویی دیگر.
ادامه....
حسین لشکری در مصاحبه با رسانههای جمعی در سال 1387 (مقارن با سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی) گفته بود:
اعتقادات مذهبی و مکتبی سربازان ایرانی مهمترین عامل مقاومت آنها در مقابل فشارهای روحی، روانی و جمسی بعثیها بود. الان هر یک از ما به عنوان نماینده جمهوری اسلامی در هر جای دنیا که باشیم باید با نوع نگرش و رفتارمان اذهان عمومی را نسبت به مسائل ایدئولوژیکی نظام روشن کنیم. لذا وقتی به اسارت دشمن درآمدیم با تاسی به سیره اهل بیت(ع) و به خصوص حضرت موسی بن جعفر (ع)، تمسک به دین و اهداف آن و بررسی و تفکر در آن خود را از گزند ترفندهای دشمن حفظ کردیم.
همچنین شهید لشکری گفته بود: وقتی به جبهه رفتم علی دندان نداشت، وقتی برگشتم دانشجوی دندانپزشکی بود.
حسین لشکری دارای لقب «سید الاسرای ایران» بود و با موافقت فرمانده کل قوا در تاریخ 27 بهمن 1378درجه نظامی وی به سرلشگری ارتقاء یافت.
ادامه...
خلبان آزاده حسین لشکری در دوران اسارت خویش سالها به دور از چشم نیروهای صلیب سرخ و بدون آنکه خبری از او در اختیار خانوادهاش گذاشته شود، غریب و تنها بود و در سال ۱۳۷۴ حدود پانزده سال پس از اسارت، نخستین نامهاش را برای خانواده و همسرش فرستاد.
متن نامه به این شرح است:
اولین نامه به ایران برای همسرم
(۱۳ /۳/ ۱۳۷۴) ـ ۱۹۹۵/۶/۴
به نام خدا
همسر عزیزم سلام، حالت چطور است. ان شاءالله که خوب هستی. حال علی چطور هست و به یاری خدا او هم که خوب هست.
من این نامه را برای اولین بار برایت می نویسم. امروز ملاقات با نمایندهٔ صلیب سرخ داشتم و مشخصات مرا ثبت کرد و گفت که از این به بعد می توانم نامه برایت بنویسم. من نمی دانم که چقدر این حرف ها درست هست و ما می توانیم نامه برای همدیگر بنویسیم ولی من هنوز شک دارم و اگر آن نامه به دست تو رسید، برایم آدرس محل زندگی خودت را بنویس تا نامه های بعدی را به آنجا بفرستم. از آنجا که نمی دانم هنوز آنجا هستید یا نه و در کجا منزل و مکان دارید، نامه را برای نیروی هوایی نوشتم. امید دارم که آن ها هم سعی بکنند و به دست شما برسانند.
خودم هم باور ندارم که نامه می نویسم. وضعیت من معلوم نیست و تو شرعاً و عرفاً اجازه داری که اگر خواستی ازدواج بکنی، میدانم که خیلی سخت هست ولی چاره چیست، در تربیت علی کوشا باش و من راضی به راحتی و آسایش شما هستم.
حسین لشکری
ادامه...
همسر صبور این خلبان آزاده نیز در پاسخ به این نامه این گونه نوشت:
به نام خدا
حسین عزیزم سلام، حالت چطور است؟ نامهات رسید و خیلی خوشحال شدم. پس از ۱۶ سال حیرانی و بیخبری از تو نامه دریافت کردم. نامهات خیلی خشک بود، نمیدانم روزگار چطور برایت میگذرد. من ۱۶ سال در اوج بیخبری برای تو صبر کردم و با مشکلات زندگی مبازه کردم و تو خیلی راحت مینویسی بروم و ازدواج کنم. بنیاد شهید از سالها قبل و همچنین بعضی از اقوام گفتند بروم و ازدواج کنم گرچه تو نوشتی مخیر هستی ولی وقتی خودم فکر میکنم که در این میان علی را داریم، او موجودی بیگناه است، چه تقصیری دارد که باید سرنوشت ناپدری را داشته باشد، من هم وقتی در میهمانیهای فامیل میبینم که هر کس با شوهرش هست و من تنها هستم به این مسئله فکر میکنم، آیا میتوانم ازدواج کنم یا نه؟ ولی چهره معصوم و بیگناه علی را میبینم. آیا سرنوشت برای او چه نوشته است لذا از ازدواج پشیمان میشوم. زندگی برایم سخت شده ولی چه باید بکنم سعی خودم را میکنم، تو هم دعا کن و از خدا کمک بخواه. ناراحت نشوی من هم احساس دارم.
قربانت ـ منیژه لشکری
ادامه...
یکی دیگر از نامههای شهید لشکری نیز که پس از گذشت سالها غربت و در اوج تنهایی و رنج دوران سخت اسارت، هنوز تاریخ تولد نخستین فرزندش را به یاد دارد و جشن تولد او را تبریک میگوید:
همسر عزیز و صبورم، سلام. نامهٔ تو را دریافت کردم. بسیار خوشحال شدم. حال من خوب است و دعاگوی شما هستم.
سال نو و عید نوروز را به شما تبریک میگویم.
پنج قطعه عکس میفرستم. مواظب خودتان باشید. میدانم سخت است. ولی چه باید کرد؟ خدا این طور خواسته. ما هم صبر میکنیم. هر وقت دلتنگ شدی، نماز بخوان، قرآن بخوان و توجه به خدا بکن، خدا صبر میدهد. انشاءالله همدیگر را میبینیم.
تاریخ تولد علی ۹ /۲ /۱۳۵۹ میباشد. شانزدهمین سالگرد تولدش را به او تبریک بگو.
همسرت ـ حسین لشکری ۲۸ /۱۲/ ۷۴
ادامه...
شهید حسین لشکری مردی که بهترین خاطره اش از اسارت لیوان آب خنکی است که از سرباز عراقی در نوروز 74 میگیرد 12 سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره و حسرت 5 دقیقه آفتاب بود.
شهید حسین لشکری بعدها در یادآوری دوران اسارت و تحمل شکنجهها و آزارهای آن دوران گفته است: شکنجهها دو نوع بود، روانی و فیزیکی، بازجوییهای شدید، بیخوابی، توهین، شوک برقی، اعدام صوری. امام(ره) گفتند که جنگ برای ما نعمت است، من در اسارت معنی این را فهمیدم، من در اسارت، زندگی را دوباره شناختم، خدا را دوباره شناختم، خودم را دوباره شناختم.