من به صورتش نگاه نمی کردم چون خیلی دوستش داشتم و اگر نگاه میکردم، دلم به حالش می سوخت، گفتم حالا بمون اگر نری بهتره، دیدم گریه کرد و به التماس افتاد، من هم گریهام گرفت آخرش نتونستم مقاومت کنم، گفتم باشه ایراد نداره حتی به شوخی هم گفتم نری شهید بشی!
خندهاش گرفت، گفت: نه الان زوده، من میخواهم 30-40 سال خدمت کنم و بعد شهید بشم، با این حرفهاش میخواست من را آرام کنه، گفت هیچ خطری نیست، نگران نباش اما من میدونستم که آقاسجاد ماندنی نیست.
پدرشهید: من هم به خاطر خانومش گفته بودم بمونه، دو روز بعد بره ولی تو وصیت نامهاش جمله تکاندهندهای نوشته بود؛ نوشته بود که اگر میماندم و بچهام دنیا میآمد، احتمال داشت دوست داشتن او مانع رفتنم شود.
میتونست بمونه و بعد از تولد فرزندش بره ولی گفته بود من صدای کودکان شیعه سوریه را می شنونم و باید برم.
#شهید_سجاد_طاهرنیا💐
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
صوت.mp3
1.08M
🌹صدای دلنشین سردار شهید آقامهدی زین الدین عزیز فرمانده محبوب لشگر ۱۷ امام علی بن ابی طالب(علیه السلام) در دوران دفاع مقدس
🌷ارواح مطهر و منور آقامهدی و برادر عزیزشان آقامجید شاد...
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
علاقه شهید آبشناسان به امام رضا(ع)
سربازی در لشگر بود که صدای خوبی برای مداحی و خواندن دعا داشت. یک بار شهید آبشناسان صدای او را شنید و گفت: «ترتیبی بده که این سرباز بیاید به سوله فرماندهی. می خواهم این سرباز در اختیار خودم باشد.» از آن پس هر چند وقت آن سرباز را صدا می زد و می خواست ذکر مصیبت بخواند. خودش هم می نشست یک گوشه و دست راستش را مشت کرده می گذاشت روی صورتش. آن قدر اشک می ریخت که سر آستین لباس نظامی اش کاملاً خیس می شد.
ارادت عجیبی به حضرت امام رضا(ع) داشت. قبل از هر کار مهمی که می خواست به انجام برساند، می گفت: «باید بروم از آقا اجازه بگیرم.» و بعد به همراه خانواده اش عازم مشهد می شد. نمی دانم در مشهد بین او و امام رضا (ع) چه می گذشت که می نشست در گوشه ای از حرم راز و نیاز می کرد. بی سر و صدا سر در گریبان خود فرو می برد و مدت ها همان طور می نشست. زمانی هم که فرماندهی لشگر نوهد به او پیشنهاد شد، گفت: «تا اجازه نگیرم، چیزی نمی گویم.» و راهی شد...
#شهید_حسن_آبشناسان🦋
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار رحیم نوعی اقدم فرمانده قرارگاه حضرت زینب (س):
یک بار دو نفری بر سر موضوع فرماندهی سوریه صحبت میکردیم؛ حاج قاسم در حالی که تبسم میکرد فرمودند: فرمانده کل قوا در سوریه، حضرت زینب (س) است. حاج قاسم با آن اقتدار و بزرگی، زمانی که به در آستانه حرم حضرت زینب (س) میرسیدند چنان متواضعانه و متضرعانه و مؤدبانه صورت بر زمین میگذاشتند و گریه میکردند که قطرات اشک بر روی کاشی حرم سر میخورد. معتقدم حاج قاسم توانست قدرتمندانه در سوریه فرماندهی کند، چون به این موضوع باور داشت که فرمانده کل قوا در سوریه حضرت زینب (س) است.
#شهید_قاسم_سلیمانی♥️
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
رفته بودیم برای بازدید از موشک های
فوق پیشرفته ی روسی.
وقتی بازدیدمون
تموم شد،حسن رو کرد به کارشناس موشکی
روسیه و گفت:
میشه فن آوری این موشک رو در
اختیار ما قرار بدید!؟
ژنرال ها و کارشناسان روسی خندیدند
و گفتند: امکان نداره این فن آوری فقط
در اختیار کشور ماست.
حسن خیلی جدی و محکم گفت:
ولی ما خودمون این موشک رو میسازیم
و دوباره صدای خنده ی اونا بلند شد.
وقتی برگشتیم ایران،خیلی تلاش کردیم
نمونه شو بسازیم، ولی نشد. وقتی از
ساخت موشک ناامید شدیم ،حسن راهی
مشهد الرضا شد.
خودش تعریف می کرد،
به امام رضا متوسل شدم و سه روز توی
حرم موندم.روز سوم بود که عنایت امام
رضا رو حس کردم و حلقهی مفقوده کار
به ذهنم خطور کرد .وقتی زیارتم تموم
شد دفترچه نقاشی دخترم رو برداشتم
و طرحی رو که به ذهنم رسیده بود
کشیدم تا وقتی رسیدم تهران عملیش کنم.
وقتی حسن از مشهد برگشت، سریع
دست به کار شدیم و موشک رو ساختیم
که به مراتب از مدل روسی، بهتر و
پیشرفته تر بود .
پدر موشکی ایران
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم🌷
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
به دنبال شناسنامه اش که آمدند، گمان کردم میخواهد ازدواج کند. گفتم: "عبدالحمید چه خبر است؟ شناسنامه را برای چه میخواهی؟ میخواهی داماد شوی؟" خندید و گفت: "نه مادر، چند تا از علمای مشهد با من صحبت کردند که نماینده شدن برای تو واجب است...."
وقتی هم مردم مشهد با او رای دادند و به خانه آمد، خواهرش رفت جلو و گفت: "مبارکه داداش." رو کرد به دخترم و گفت: "نمایندگی یعنی مسئولیت، تبریک نداره!"
خاطره #شهید_عبدالحمید_دیالمه
راوی: خانم طاهره افجه، مادر شهید
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
#ترکش_خنده シ 』
.
.
گفت:
- خیلے دلم مےخواد بیام جبهہ!اما
تڪپسرم؛ پدر و مادرم راضے نمیشن!😔
گفتم:
+ خدا ڪریمہ!🙂♥️
مدتے بعد در جبهہ دیدمش!
گفتم: چہ طور آمدی؟
گفت:بہ بهانہ مشهد از خانہ زدم بیرون!😄
گفتم: اگہ شهید شدی چے؟
گفت: دعا ڪن این بار سالم برگردم
انشاالله شهادت براے دفعہ بعد! :)
دفعہ بعد ڪه آمد بہ مهمانے خدا رفت!
#شهیدمهدیولدان🌹
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
با بهزاد و خانواده به سفر مشهد رفتیم؛ در جاده شمال، ماشینی همینطور به ما چراغ میزد.
به بهزاد گفتم:
یک ماشین دنبال ماست؛
بهزاد کنار زد و به سراغ راننده رفت؛
من هم به دنبالش رفتم.
یک مرد بسیار محترمی بود و با کمال محبت و احترام،درخواست مبلغی کرد
و گفت همه کارتهایش را در منزل جاگذاشته و برای بنزین پول کم دارد.
راننده گفت : همش میگفتم به چه ماشینی تقاضا کنم که باور کند و بهم کمک کند و خجالت نکشم؟ به دلم افتاد از ماشین شما تقاضا کنم.
بهزاد آن مبلغ مدّ نظر را داد و آن شخص هرچه اصرار کرد که شماره کارتی بهش بدهیم که پول را به ما پس بدهد،
بهزاد قبول نکرد و گفت:
به خاطر حضرت زهرا سلاماللهعلیها
این مبلغ را دادم.
مرد لبخندی زد و گفت دیدم پشت ماشین شما، یا زهرا نوشته بود،
به شما رو زدم و تشکر کرد و رفت.
هیچ وقت ذوق و اشتیاق آن روز بهزاد را
فراموش نمیکنم.
پسرم با وجودی که مستأجر بود و حقوق کمی داشت،اما هر وقت به روستا میآمد،مقداری پول به من میداد تا بین زنان بیسرپرست روستا تقسیم کنم.
راوی: مادر محترم شهید
#شهید_بهزاد_سیفی💐
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق یعنی ؛
که دمی بشنوی از نام رضا
و دلت گریه کنان راهی مشهد بشود..
🌷 #شهید_مرتضی_عطایی(ابوعلی)
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
▫️همســر شهیــد نقل میکنند: یکروز تو خیابون احمدآباد مشهد در حال راهرفتن بودیم که حسینآقا از اوضاع حجاب و پوشش خانمها در اون مکان بهشدت ناراحت شد؛
▫️گفت: جرات نمیکنم حتی لحظهای، چشمهام رو به روم رو نگاه کنه! مگر این خانمها که این طور وارد خیابان میشن برادر یا شوهر یا پدر ندارند؟!
▫️بعد متوجه صدای اذان مغرب شد و گفت که دیگه امر به معروف و نهی از منکرِ زبانی فایده نداره رفت و از جلو یک مغازه یک کارتُن آورد و من متعجب او را نگاه میکردم! کارتن رو باز کرد و ایستاد و با صدای بلند شروع کرد به اذانگفتن؛
▫️مردم همه نگاه میکردن؛ اصلا نگاههای مردم براش مهم نبود؛ شروع کرد به نمازخواندن؛ من خیلی خجالت کشیدم؛رفتم یکمتر اون طرفتر ایستادم؛ کاش اون.روز میرفتم و باافتخار کنارش میایستادم؛ آدمهایی که درحال رفت و آمد بودند، مثل آدمهای متحجّر به او نگاه میکردند.
▫️نمازش که تمام شد کارتُن رو برداشت و گذاشت سر جاش و گفت الان باید با کار عملی امر به معروف را انجام داد و من الآن معنی حرف آنسال او را میفهمم.
#شهید_حسین_محرابی🌹
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
یکی میشود مثل من که با انتشار یک عکس از حاج قاسم یاد میکند،
◽️یکی هم میشود مثل بچههای گروه جهادی عماد مغنیه در مشهد که راه افتادند در محلههای محروم شهرشان و دارند قبوض آب و برق و گاز نیازمندان را پرداخت میکنند. اسم طرحشان را هم گذاشتهاند؛ به حساب حاج قاسم
#به_حساب_حاج_قاسم♥️
#شهادت_را_به_بهاء_میدهند
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹بخشی از مناجات شهید عارف دکتر مصطفی چمران در لحظات آخر
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
یه صندوق درست کرد و گذاشت توی خونه. بعد همه رو جمع کرد و از گناه بودنِ دروغ و غیبت گفت. مبلغی رو هم به عنوان جریمه تعیین کرد. عهد بستند هر کسی از این به بعد دروغ بگه یا غیبت کنه ، اون مبلغ رو به عنوانِ جریمه بندازه توی صندوق... قرار شد پولهای صندوق هم صرف کمک به جبهه و رزمنده ها کنن. طرح خیلی جالبی بود ، باعث شد تمام اعضای خانواده خودشون رو از این گناهها دور کنن؛ اگه هم موردی بود ، به هم تذکر میدادند
#شهید_علی_اصغر_کلاتهسیفری♥️
منبع: کتاب وقت قنوت ، صفحه 145
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
آنقدر زرنگ و با شهامت بود که حاج محمد بروجردی و ناصر کاظمی، وقتی دیدنش به عنوان نفوذی فرستادنش تو حزب کومله.
رفت خودش رو در حزب جا کرد و شد مسئول پرسنلی حزب. تمام اطلاعات و اخبار ضد انقلاب رو کامل استخراج کرد. وقتی کارش تمام شد و برگشت سپاه، ضد انقلاب پشت هم شکست میخورد. تمام آمار و اخبار حزب رو تخلیه کرده بود.
بعدها فهمیده بودند که او همان محمود کاوه فرمانده نامدار سپاه در کردستان بوده.
#شهید_محمود_کاوه💐
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
🌹شهید مصطفی چمران:
کسانیکه فکر میکنند، باید گوشهای بخوابند تا امام زمان (عج) #ظهور بفرماید و جهان را از عدل و قسط پر کند، سخت در اشتباهند.
مردم ما باید بیشتر بکوشند، بیشتر #مبارزه کنند، و این تحول و تکامل نفسی را هر چه سریعتر در روح و قلب خود ایجاد نماینـد ، تا باعث تسـریع در ظهور حضرت شوند؛
اگر جوانان ما در اعتقادشان به خود بقبولانند امام زمان (عج) در میان آنها زندگی میکند و شاهد اعمالشان است؛
←رفتار و زندگی و فداکاری و مرگ و حیات آنان تغییر کیفی پیدا میکند و چه بسا جهش بزرگی درحرکت تکاملی #جوانان ما بسوی مدینه فاضله ایجاد شود.
#شهید_مصطفی_چمران🌹
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امداد و عنایت حضرت زهرا «س»
به نقل از شهید حاج قاسم سلیمانی
#پای_درس_سردار🍃
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
تربیت ، قبل از ولادت...
مادر شهید بهشتی میگفتند در دوران بارداری فرزندم، روزی یک جزء قرآن میخواندم واحساس آرامشی این قرائت قرآن به من میداد. در موقع شیردادن هم روبه قبله می نشستم وبا وضوایشان راشیرمیدادم واحساس میکردم هروقت ناراحتی میکرد موقع قرآن خواندن آرامش خاصی پیدا میکرد وبه تلاوت من گوش میکرد.
#شهید_بهشتی
#شهیدپرور_باشیم🌹
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید| خاطره شنیدنی آیت الله رئیسی از حضور شهید سلیمانی در حرم مطهر امام رضا علیه السلام
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
کردستان بودیم، منطقه عملیاتی کربلای ١٠، زمین از برف سفید پوش شده بود و هوا سرد. داخل چادر زندگی می کردیم و چادرها برای در امان ماندن از دید دشمن (کوموله و دمکرات، عراقی ها، مزدوران محلی) در شکاف و دامنه های ارتفاعات زده شده بود، روی چادرها چند لایه پلاستیک کشیده بودیم تا هم از گزند سرما در امان باشیم و هم آب باران و برف به داخل چادر نفوذ نکند، کف چادر هم چند لایه پلاسیتک کشیده بودیم تا هم پایمان یخ نزند و هم آب باران از زیر آن عبور کند.
🌷بعضی شب ها به خوبی عبور آب را زیر پاهامون احساس می کردیم. کار به جایی رسید که شیب داخل چادر رو به سمت وسط چادر درست کردیم طوری که یه جوی کوچک از وسط چادر می گذشت، چراغ والر رو روشن می کردیم و کنار جوی داخل چادر می نشستیم و دلمون رو روانه زاینده رود اصفهان می کردیم. کیسه های خواب رو کسی جمع نمی کرد، هر کی از نگهبانی که برمی گشت مستقیم می رفت داخل کیسه خواب تا کمی گرم بشه.
🌷نگهبانی یعنی سردی کشیدن با دلهره از نشستن یک تیر توی پیشانى. یک ساعت بدون حرکت یک جا نشستن و به ارتفاعات اطراف خیره شدن. گاهی اسلحه اونقدر یخ می کرد که وقتی از نگهبانی برمی گشتیم می گذاشتیم کنار چراغ والر تا یخ هاش آب بشه. بیشتر بچه ها سرما خورده بودند، اما تحمل بچه ها فرق می کرد. غروب که می شده به دلهره عجیبی دچار می شدیم، شدت سرما زیادتر می شد! و تعداد سنگرهای نگهبانی زیادتر می شد! و ساعات نگهبانی بیشتر.
🌷بیماری بچه ها، سرمای شدید، رعایت سکوت در شب، دید کم، حساس بودن (اغلب مزدوران محلی با توجه به شناخت و مأنوس بودن با شرایط آب و هوا این ایام به ما حمله می کردند.) چند شب پشت سر هم اتفاق افتاد که برای نگهبانی بیدارمون نکردن، فکر کردیم حتما پاسبخش ها خوابشون برده، صداشو در نیاوردیم که زیرآب کسی نخوره و ما توی کیسه خواب های گرم، راحت می خوابیدیم. اما کم کم برای همه سئوال شد. سه تا پاسبخش داشتیم هر چى سئوال کردیم یه جوری ما رو می پیچوندن و جواب درستی نمی دادند.
🌷یکی ار بچه ها حالش خیلی بد شد، بدجور سرما خورد، خیلی به حالش غبطه می خوردیم که ایکاش جای اون بودیم و چند شب از نگهبانی معاف می شدیم و...! یکی ار پاسبخش ها وقتی حرف های ما رو شنید دیگه طاقت نیاورد گفت: بچه ها برای شفای حسن دعا کنید. بعد زد زیر گریه گفت: به خدا، هر وقت حسن علائم بیماری رو در چهره یکی از شما می دید، ما رو قسم می داد که شما رو بیدار نکنیم او به جای شما نگهبانی می داد و ما رو قسم داده به شما نگیم.
🌷آن شب از خودمون خجالت کشیدیم، ما کجا و حسن کجا؟! امروز یه چیزی می گم و یه چیزی شما می شنوید نگهبانی پشت سر هم اون هم توی اون هوا و توی اون موقعیت کار همه نبود، کار حسن بود که امروز او پیش ما نیست، کار غواص شهید حسن منصوری بود که در عملیات کربلای چهار آسمون شهادت را گرم کرد.
#غواص_شهید
#شهيد_حسن_منصورى♥️
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_صلوات
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
28.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید| بدون تعارف با امام جمعه اهل سنت پاوه
از بازگویی خاطرات مبارزه با ضد انقلاب تا نقش تاثیرگذار ماموستا ملاقادر در ایجاد وحدت میان مسلمانان
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
من یادمه ما هروقت میرفتیم حرم امام رضا (ع)(محمد صحن اسمائیل طلا رو خیلی دوست داشت) جای خاصی رو داشتیم.
بهش میگفتیم ما همه اینجا می شینیم وقتی می دید ما کجا نشستیم بعد می رفت شروع می کرد #طواف کردن به قول خودش ،کیفیت زیارتش تو حرم امام رضا(ع) همیشه به این حالت بود.
آنقدر دور حرم تو حیاط ها می چرخید
یه موقع ده دور ،هفت دور .
طوری که پاهاش درد می گرفت شاید
ساعت ها طول میکشید و من همیشه می گفتم این چه وضع زیارت کردنه؟!
بشین یه جا دعا بخون، نماز بخون
بهش میگفتم که چیکار میکنی؟
می گفت: من آنقدر دور آقا می گردم تا آقا خودش به من بگه حالا بسه حالا اینجا بشین و با من حرف بزن و بعد می شینم حرفامو می زنم
راوی: مادر شهید
#شهید_محمدرضا_دهقان💐
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مدافع وطن سروان علیرضا باغبان زاده شهید انتخابات ۱۴۰۰
#شهید_حفا_ناجا🍃
#شهید_علیرضا_باغبان_زاده
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
یکی از فرماندهان #حزب_دموکرات روبه روی حاج احمد در مریوان می جنگید. به گوش حاج احمد می رسد که زن و بچه فرمانده حزب دموکراتِ ضد انقلابِ دشمنِ تو، در همین شهر مریوان با #فقر دارد دست و پا می زند و کسی را ندارد که کمکش کند.😔 احمد ، ساعت ۱۱ شب بلند می شود و به خانه دشمن ضد انقلاب خود می رود.
درب خانه را می زند. زن با ترس درب خانه را می بندد که حاج احمد پای خود را لابه لای درب می گذارد و به او می گوید: « نترس خواهرم؛ من احمد متوسلیانم. »😊 زن با لحن و برخورد احمد آرام می شود. احمد دست در جیبش می کند و می گوید: « من ماهی چهار هزار تومان #حقوق می گیرم. بیا این دو هزار تومان مال تو و دو هزار تومان هم مال من! خدا بزرگ است می رساند ... »
راوی سردار مجتبی عسگری
#حاج_احمد_متوسلیان ❤️
#احمد_زنده_است
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
آخرین بار که میخواست به خاش برود، برایش مثل همیشه آینه و آب و قرآن توی سینی گذاشتم و گفتم بیا مادر از زیر قرآن رد شو و برو. پسرم هردو ماه که در مرز بود، 6 روز برای دیدار ما میآمد، این بار که راهیش کردم جور دیگری بود اما نمیدانستم آخرین دیدارمان است.
پسرم را که اشرار به همراه تعدادی دیگر از همرزمانش به پاکستان منتقل کردند. خبر آوردند و گفتند قرار است اسرا مبادله شوند، اما سر جوانهای ما را بریدند و پیکرشان را فرستادند و سرهای بیبدن آنها را در جاده رها کردند. او میگوید: هنوز بعد از 29 سال، از درد و رنجی که پسرم هنگام سر بریدن کشیده، آرام و قرار ندارم. میدانم مرزبانان دارای جایگاه رفیعی هستند اما من مادرم و داغدار.
شهید علی اصغر فرهادی از مرزبانان نیروی انتظامی در خاش سوم تیرماه 1371 در درگیری با تروریست ها ربوده و به پاکستان منتقل و در آنجا سر از بدنش جدا کرده و او را به شهادت رساندند
#امنیت_اتفاقی_نیست
#شهید_علی_اصغر_فرهادی🌹
#شهیدناجا #شهیدمرزبان #شهیدگمنام
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani