محسن مرزبان بود و مسئولیتش شناسایی کمینهای ضدانقلاب بود. هیچ وقت از نامساعد بودن شرایط مرزی نمیگفت. شب حادثه بعد از گشتزنی، در راه بازگشت به پاسگاه مورد حمله گروهک تروریستی جیش الظلم قرار گرفت.
این گروهک تروریستی پسرم و همرزمانش را به رگبار گلوله بستند؛ اما کینه آنها تمامی نداشت و پس از متوقف شدن ماشین آنها، پیکر بیجانشان را از ماشین بیرون کشیدند و از ناحیه گردن به آنها شلیک کردند.
محسن قبل از شهادت خشاب اسلحهاش خالی شده بود و این نشان دهنده این است که بین آنها و عوامل این گروهک تروریستی درگیری رخ داده بود. تمام ناراحتی من از این است که فقط 1ماه از جشن عروسی پسرم میگذشت.
شهید محسن دایی زاده از مرزبانان ناجا در مرز میرجاوه ششم اردیبهشت 96 در درگیری با تروریستها به شهادت رسید.
#شهید_محسن_دایی_زاده
#شهید_مدافع_امنیت
#شهدای_کرمان
#شهیدناجا
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
حتی در اوج ناراحتی خنده از لبش نمیرفت..
کم می آمد، خیلی کم هم میماند. شاید چند ساعت. اما همین که میآمد برایم خیلی مهم بود. فرمانده بود و شهید و مجروح شدن نیروها حتما رویش تأثیر میگذاشت.
وقتی قرار بود بیاید میگفتم الان ناراحت است و از شهادت نیروهایش میگوید و سختی عملیات؛ ولی توی اوج ناراحتی، خنده از لبش نمیرفت. غصه و ناراحتیهایش را میگذاشت پشت در خانه.
راوی همسر شهید
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید_مهدی_زین_الدین💚
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
به اهل سنت طوری احترام میگذاشت انگار بستگانش هستند، ضیافت افطار، نمازجماعت، به آغوش کشیدن...
به اون چیزی که میگفت اول خودش عمل میکرد، مردی که خیلیا رو با نظام آشتی داد؛
این اسطوره مردم بلوچ ۱۲ سال قبل همراه با یاران شیعه و سنی اش به شهادت رسید.
تصویری از اقامه نماز توسط سردار شهید نورعلی شوشتری با اهل سنت در سیستان و بلوچستان
#هفته_وحدت
#شهید_نورعلی_شوشتری💚
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
خودم را از لا به لای جمعیت به سردار رساندم و پرسیدم: برای تقویت وحدت بین دانشجویان شیعه و سنی چه نظری دارید و در دانشگاه چه باید کرد؟
با همان لبخند همیشگی و در حالی که شانه هایم را فشار می داد گفت: رجوع دانشجویان اهل سنت و تشیع به فرهنگ دفاع مقدس والسلام.
گفتم سردار! فقط همین !
جواب داد: راه فقط همین هست.
سردار با حالتی خاص گفت: یکبار در جبهه در سنگری خودم شاهد بودم که دو رزمنده شیعه و سنی در کنار هم در حال مبارزه با دشمن بودند و بهم کمک های فراوانی می کردند که ناگهان گلوله بمبی به سمتشان شلیک شد و هر دو نفر شهید شدند.
سردار ادامه داد: هنگامی که خود را به سنگر رساندم دیدم گوشت و خون این دو رزمنده شیعه و سنی چنان بهم آمیخته شده است که نمی توان از هم تفکیک کرد.
سردار بعد نگاهی به دانشجویان شیعه و سنی که دوربرش جمع بودند، کرد و گفت: گفتم رجوع به فرهنگ دفاع مقدس فقط همین راه درست است ، باید با هم اینجوری باشیم و از ته قلب به این موضوع یقین قلبی داشته باشیم.
آن روز با خودم گفتم که این خاطره را که نمی شود تبدیل به خبر کرد! اما هنگامی که گوشت و خون سردار محمد زاده به اتفاق دیگر فرمانده هان سپاه با خون سرداران، ریش سفیدان و برادران اهل سنت بر اثر انفجار انتحاری یکی شده بود با خودم گفتم: سردار به حرفی که می زد باور عمیق داشت.
یاد و خاطره شهدای وحدت گرامی باد.🍃
#هفته_وحدت🌷
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
باهم مشرف شده بودیم به حج؛ هر کدام از توی کاروانی مسئولیت داشتیم، محل اسکان حاجی به مسجدالنبی نزدیک تر بود. شبها که کارهایم تمام می شد، می رفتم سراغش. آن موقع ها ساعت یازده شب درهای مسجدالنبی را می بستند. نیمه های شب، دوتایی راه من افتادیم سمت مسجد. یکی دو ساعتی منتظر ها می ایستادیم و نگاهمان را گره می زدیم به گنبد خضرای پیامبر تا شرطه ها بیایند درها را باز کنند. من و حاجی جزو اولین نفراتی بودیم که می رسیدیم به روضه منوره. چه شبهایی که نافله مان را در جوار روضه پیامبر(ص)خواندیم.
سال ۷۱؛ اوج گرمای عربستان بود. روزها پیگیر کارهایی بودیم که بهمان محول شده بود. گرمای صحرای عرفات، نفست را می برید، هلاک یک لیوان آب خنک بودیم، اما حاجی عهد کرده بود که با زبان روزه وارد صحرای عرفات شود.
راوی: حاج محمود خالقی
#زندگی_به_سبک_حاج_قاسم🌹
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
بنام خدا
🌹 اعزام کاروان راهیان نور مکتب حاج قاسم عزیز به استان کرمان
⚘ ویژه خواهران
🌷روز و تاریخ حرکت:
پنج شنبه ششم آبان ماه ۱۴۰۰، ساعت ۶ صبح
🌷 روز و تاریخ برگشت و حضور در قم:
جمعه هفتم آبان ماه ۱۴۰۰، آخر شب
⚘مجمع راویان
⚘مکتب حاج قاسم
http://eitaa.com/raviannoorshohada
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
http://eitaa.com/banovaneshahideh
شهید اعتقاد داشتند اگر ما دین رو مطابق دستورات اهل بیت و قران بار بیاریم هیچ بچه ای دین گریز نخواهد بود
ما متاسفانه بیشتر دین رو برای بچه ها تو چارچوب عرف اموزش میدیم مثلا پسرم ۱۲ سال داشتند که شهید همه احکام اقایون رو براشون توضیح دادند بدون هیچ حیا و چشم پوشی وقتی من اعتراض کردم
شهید گفتند اگر فرزند من بدونه من در سن بلوغ با چه مشکلاتی در گیر بودم فردا که به بلوغ برسه اگر سوالی براش پیش بیاد حتما از خودم میپرسه نمیره از دوست بزرگترش سوال کنه یا از پدر دوستش بشنوه
ولی متاسفانه ما چنان جلوه میدیم به بچه ها که اصلا ما دوره بلوغی نداشتیم و از اول همین جور بودیم اگر دختری جلوی پدر و برادرش بدون پوشش مناسب باشه مشکلی نیست ولی اگر از احکام خانمها چیزی و یا سوالی براش پیش بیاد میشه عین بی حیایی..
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید_مصطفی_نبی_لو💚
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
3.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید| وصیت شهید مدافع حریم ولایت مصطفی نبیلو که به فرزندش تاکید کرده بود بعد از شهادتش به مردم منتقل شود.🌷🍃
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
از ردِ پای تـو می گیرد نشان هـر که دارد آرزویِ آسمان ...
همسرم بار دوم که سوریه رفته بودند یه پرچم فاطمیون با خودشون اورده بودند وقتی ما پرچم رو دیدیم خیلی اعتراض کردیمکه چرا این پرچم رو اوردید چون برای ما نه در روضه های خونگی و نه در هیات و حسینیه کاربردی نداشت ولی شهید گفتند اگر بدونید که بچه های زینبیون و فاطمیون چقدر مظلومند این حرف را نمیزنید ما گفتیم اخه پرچم اونها به چه درد ما میخوره؟
یه بار داشتم کشو لباسها رو مرتب میکردم با خنده به ایشون گفتم واقعا بعضی از کارهای شما عجیبه، گفتند چطور گفتم اخه این پرچم رو چقدر باید از این کشو به اون کشو کنم یه پرچم دیگه میخریدی که بدردمون بخوره(نمیدونستم که اون پرچم ماموریت داره که اومده خونه ما)
برگشت و گفت اگه اذیت میشید ببرم اداره بذارم تو اتاقم وقتی شهید نبی لو شهید شدند گفته بودند با لباسهای خدمت حرم دفنم کنید😭
داشتیم لباسها رو مرتب میکردیم که من گفتم بچه ها لباسهای بابا پرچم نداره. کاش یکی میخریدیم و میگذاشتیم روی لباسها دخترم گفت پرچمی که روی وسایل شهید میارند باید از جای خاصی اومده باشه و متبرک باشه که یکدفعه یاد پرچم فاطمیون افتادم
گفتم بابا خودش تبرک کرده همون رو بیارید و تزیین کنید بذاریم روی وسایل بابا. همون موقع پسرم با بچه های سپاه رفته بودند برای تعیین محل دفن شهید نبی لو
پسرم زنگ زد و گفت مادر دو جا برای بابا در نظر گرفتند یکی در گلزار یکی در بهشت معصومه من گفتم هر کدوم رو که مادرم قبول کنه الان بیایید اینجا ما بهشت معصومه هستیم. اگه دوست نداشتی بریم گلزار رو ببینیم ما با دامادمون رفتیم وقتی رسیدیم ناخوداگاه من به زمین نشستم و سرم رو گذاشتم همون محل و درد دلهام رو با اون مزار کردم و به پسرم گفتم بابا بچه های فاطمیون و زینبیون رو خیلی دوست داشت، همینجا رو بگو اماده کنند نمیخواد بریم گلزار رو ببینیم دقیقا ماموریت پرچم اونجا معلوم شد..
راوی همسر شهید
#شهید_مصطفی_نبی_لو 🍃
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#اللهم_توفیق_شهادة_فے_سبیلڪ
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani