eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
داشتیم روستاهای اطراف را میگرفتیم، آخرین نقطه های تحت اشغال داعش را. حاجی نشست ترک موتورم. رو کرد به بچه های خط و گفت:« ما منطقه رو ببینیم و برمیگردیم.» سر حرفم باز شده بود. حاجی هم از فرصت استفاده کرد و مدام میگفت:« بریم اینجا رو ببینیم بریم اونجا رو ببینیم.» خمپاره ها همراهیمان می کردند. این ور آن ورمان میخوردند و گردو غبار میرفت هوا. شناسایی پانزده دقیقه ای، یک ساعت طول کشید. تکریت؛ حتی یکبار به چشم ندیدم. نه جلیقه ضد گلوله میپوشید نه با ماشین ضد گلوله می آمد توی خط. خمپاره ای آمد و خورد کنارش. صاف صاف راه می رفت. انگار نه انگار چیزی به زمین خورده. بعد هم خونسرد نشست روی موتور. زد به خط. رفت تا وضعیت دشمن را شناسایی کند. فرمانده کلاسیک نبود؛ از آنهایی که مینشینند در اتاق های لوکس شیشه ای و از مانیتورینگ صحنه جنگ را مدیریت میکنند. در خطرناکترین نقطه ها رد پای حاجی را می دیدی؛ همان جاهایی که فکر میکرد شاید از توان نیروهایش خارج باشد. یک وقت هایی که کار گره میخورد،عقب نمی نشست دستور بدهد. بلند میشد میرفت توی خط. هیچ وقت نشنیدم حاجی به نیروهایش بگوید بروید. اول خودش میرفت بعد به بچه ها میگفت بیایید. راویان: سردار شهید شعبان نصیری / خبرنگار شبکه المنار/ سردار جعفر جهروتی زاده منابع: برایم حافظ ،بگیر، زینب سوداچی انتشارات شهید کاظمی / شبکه المنار/ برنامه تلویزیونی شب ،روایت پخش شده از شبکه چهارم سیما ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
میهمان جلال طالبانی بودم؛ آن روزها رئیس جمهور عراق بود. پرسید:«میدونی اینجایی که نشستی، چند وقت پیش کی نشسته بود؟» - نه از کجا باید بدونم. خاطره اش را برایم تعریف کرد. «ژنرال سلیمانی چند وقت پیش اینجا نشسته بود. داشتیم صحبت که منشی دفتر آمد. در گوشم چیزی گفت و رفت. ژنرال پرسید:« آقای طالبانی! موضوع چیه؟» گفتم:«رئیس جمهور آمریکا پشت خطه، شما اجازه میدید صحبت کنم یا بذارم واسه بعد؟ گفت:«نه، صحبت کن.» تلفن را وصل کردم خواست برود بیرون که راحت حرف بزنم. گفتم :«نه نیازی نیست.» لابه لای صحبتها به اوباما گفتم:«میدونی الان کی جلوی من نشسته؟» گفت :«نه.» گفتم:«الان ژنرال قاسم سلیمانی درست نشسته روبروی من.» با دلهره گفت:« جدی میگی؟» لحنش طوری شد که حس کردم از هیبت اسم ژنرال سراسیمه از جایش بلند شده و تمام قد ایستاده» ابهتش نه فقط رو در رو که از پشت تلفن هم دشمن را میگرفت. راوی: مهندس پرویز فتاح ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
خودش که چیزی نمیگفت. تو دارتر از این حرف ها بود. پورجعفری از یک طریقی فهمیده بود حاجی مشکل مالی دارد. بی سروصدا و دور از چشم حاج قاسم موضوع را با سردار قاآنی در میان گذاشته بود. سردار هم به معاون اداری مالی دستور داده بود یکی از مأموریت های حاجی را حساب کنند وپولش را بریزند به حساب. تا فهمید ماجرا از چه قرار است، اول پول را برگرداند بعد هرسه را توبیخ کرد؛ پورجعفری، سردار قاآنی و معاون اداری مالی را. با تشر گفت:«شما اشتباه میکنید توی زندگی شخصی من دخالت میکنید،به شما ربطی نداره من مشکل مالی دارم یا ندارم. من بعد هم دیگه از این کارا نکنید.» حسین پورجعفری سی و چند سال همسنگر و همرزم حاج قاسم بود و از برادر بهش نزدیکتر. از این مدت طولانی بیست و دو سالش را در سپاه قدس کنار هم بودند؛ شب و روز از این کشور به آن کشور و از این شهر به آن شهر. خودش میگفت:«یاد ندارم توی این همه سال،حاجی برای یه روز مأموریت خارج از کشورش ریالی گرفته باشه.» راوی: حجت الاسلام رضایی،معاون تبلیغ و امور فرهنگی حوزه علمیه کرمان به نقل از شهید حسین پورجعفری منبع: صوت سخنرانی در همایش کشوری معاونین تبلیغ و امور فرهنگی حوزه های علمیه سراسر کشور در بندر عباس ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
هیچ وقت دنبال خودش لشکر راه نمی انداخت. با دو سه نفر می امد گلزار. آداب زیارت را خوب بلد بود. ارام و سر به زیر قدم بر میداشت. قدم به قدم که میرفت جلو، دل تنگ تر از قبل می شد، دل تنگ شهادت، دل تنگ رفقای شهیدش، دل تنگ جا ماندگان از هم رزم های دلیرش. کنار قبور می ایستاد و راز های مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید: نجوایی از جنس دلتنگی، جاماندن و دلواپسی. حاجی بین قبر ها راه می رفت، گاهی می نشست و خلوت میکرد. بعد رو میکرد بهمان. میگفت:«قران همراهتون هست؟» اگر بود که سوره حشر را میخواند اگر هم نبود از توی موبایلمان برایش می اوردیم. این عادت حاجی بود. باید سوره حشر را سر قبر شهدا حتما میخواند. راوی: طیاری؛ خادم گلراز شهدای کرمان/ابراهیم شهریاری ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
هیچ وقت با لباس نظامی نیامد توی خط.یک پیراهن ساده تنش بود که آن را هم میانداخت روی شلوار خاکی اش؛ بسیجی بسیجی. بعضی وقت ها کلاه لبه دار سرش میگذاشت و گاهی هم سرش را با چفیه می بست. زیر تیر و ترکش،پا در خطرناک ترین نقطه ها می گذاشت. رزمنده ها جان تازه می گرفتند،وقتی میدیدند فرمانده مقاومت آمده توی خط و دارد نفس به نفس آن ها میجنگد. اسمش را بگذاریم تواضع،نترسی و جگرداری یا مدیریت فرماندهی یا چه و چه. هرچه بود این جور رفتارهای حاجی قفل دهان دشمن آمریکایی را هم باز کرده بود. مگ وایر افسر سابق CIA وقتی تصویر حاج قاسم را در خط مقدم جبهه ها دیده بود گفته بود:«آن آدم رده پایینی که ۲۵ سالش است و بدون جلیقه ضد گلوله دارد در یک گروه شبه نظامی می جنگد،چگونه ممکن است انگیزه نگیرد و عملکرد خوبی نداشته باشد،وقتی میبیند رئیسش که هم سن پدربزرگش است با یک پیراهن دارد در میدان جنگ و در میان شلیک گلوله ها قدم میزند. این کار یک پیام الهام بخش برای آن سرباز است که ترس در وجود این آدم وجود ندارد و ما هم باید همین گونه باشیم.» منبع: خبرگزاری حادثه ۲۴ ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
می ایستد پشت تریبون می گوید:«برادران!رزمنده ها! یادگاران جنگ! یکی از شئون عاقبت به خیری نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب است.» دو دستش را به نشانه تأکید بالا میبرد:«والله!والله!والله!از مهم ترین شئون عاقبت به خیری این است.» دوباره دست راستش را به نشانه تاکید بالا میبرد رو تکرار میکند:«والله!والله! والله!از مهمترین شئون عاقبت به خیری....» بعضش را می خورد.دستش را روی قلبش میگذارد:«... رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان این انقلاب را به دست دارد. در قیامت خواهیم دید مهمترین محور محاسبه این است. ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
به دانشگاه نامه میزد آن هم با امضای خودش.زیاد پیش می آمد.پیگیر امورات دانشجویانی میشد که پدرانشان مدافع حرم بودند.سفارش میکرد مشکلشان را حل کنیم. واقعا حاجی در حق این بچه ها پدری می کرد. شناختمش،دختر حاج قاسم بود،خود خودش؛زینب سلیمانی. دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی بود و نمیدانستم. این را وقتی فهمیدم که استادی به ناحق در یکی از واحدهای درسی برایش مشکل درست کرده بود.بعد شهادت حاجی دخترش را دیدم. صحبت از ماجرای آن واحد درسی شد. گفت همین که قضیه را به بابا گفتم بی معطلی گفت:«مبادا خودت رو معرفی کنی که دختر من هستی.» راوی:دکتر محمد مهدی طهرانچی 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani