جانش رهبر و ولایت بود. در صورتی که لبخند روی لبهای آقا دیده میشد میخندید و میگفت: جانم به فدایت. هیچگاه از نماز و قرآن به وقت خود نمیگذشت و آن را به تاخیر نمیانداخت و همیشه در مسجد محل اذان میگفت و قرآن میخواند.
صدایش بسیار دلنشین و دلگرم بود و هر چند وقت یکبار صدای خود را در اذان گفتن تغییر میداد و میگفت: عزیزم این سبک که اذان میگویم چگونه است. قبل از رفتن به سوریه نیز در آخرین نماز جماعتی که با همکارانش برپا شد، اذان میگوید و به همکاران خود سفارش میکند که فیلم مرا گرفته و صدایم را ضبط کنید که این آخرین اذان و قرآنی است که برایتان میخوانم.
همرزم ایشان میگفت: وقتی برای زیارت به حرم رفتیم او بعد از زیارت با تمام وجودش از حضرت زینب(س) خواست که مرگ او را شهادت قرار دهد. تا اینکه صبح جمعه 13 فروردین 95 ابتدا غسل جمعه و سپس غسل شهادت را انجام میدهد و در عصر جمعه به آرزویش که شهادت بود، رسید.
#شهید_محسن_الهی
#وفات_حضرت_زینب تسلیت🌱
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
موقعی که به خواستگاری رفته بودیم، نخستین حرفی که به خانمش گفت این بود که "اگر روزی جنگی رخ دهد من به جبهه میروم و نباید جلودار من شوی". به من میگفت "مادر، شما از من راضی باشید، میخواهم بروم و شهید بشوم چون اگر نروم از حضرت فاطمه زهرا(س) خجالت میکشم".
اوایل به او میگفتم "دو فرزند کوچک داری که به تو احتیاج دارند" اما میگفت "مادر، من اگر نروم شما اینجا نمیتوانید راحت باشید؛ من و این و آن باید برویم تا شما آسایش داشته باشید.
کسی برای حفاظت از حرم حضرت زینب(س) نیست و این وظیفه ما است، باید برویم تا یک آجر از حرم حضرت زینب(س) کم نشود".
به روایت مادر شهید
#شهید_جواد_جهانی 🌹
#وفات_حضرت_زینب تسلیت🌱
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani