🌷در ایامى که سید حسین، فرمانده سپاه هویزه بود، روزى با وانت سپاه با یکدیگر به اهواز آمدیم. حسین نزدیک کبابى ترمز کرد و رفت سفارش چندین سیخ کباب داد. من تعجب کردم، که چطور ایشان خرج اضافى میکند؟
🌷کبابها را گرفت و حرکت کردیم. به یکى از مناطق مستضعف نشین رفتیم و سید حسین درب چهار یا پنج خانه را زد و هر کدام درب را نیمه باز میکردند، ایشان کباب و نان را به آنها میداد و بدون اینکه کسى را ببینید درب را میبست. بالاخره فقط دو تا از کبابها باقى ماند. ظهر به منزل ایشان رفتیم و مادرش با شادى به استقبال سید حسین آمد.
🌷سید حسین سفره را باز کرد و به من گفت، باید کبابها را بخورى. هر قدر اصرار کردم ایشان از کبابها نخورد و غذاى آن روزش تنها مقدارى نان و سبزى بود.
#عید_غدیر 🌷
#فقط_به_عشق_علی🎈
#شهید_سید_محمدحسین_علم_الهدی❤️
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
با شخصی درباره حق الناس صحبت
کرده بود، آن شخص به او گفت که تا
آن لحظه هیچ حق الناسی نکرده .
مصطفی به او گفت: مطمئنی که تا
حالا حق الناس نکردی؟ او اطمینان
خاطر داشت...دوباره از او پرسید:
حق الناس فقط این است که مال
مردم را نخوری و مردم رو اذیت
نکنی و...آن شخص همچنان اطمینان
داشت که هیچ حق الناسی بر گردنش
نیست .
مصطفی ادامه داد:
اما یک حق الناس به گردن توست .
نه تنها تو بلکه به گردن من هم هست!!
آن شخص تعجب کرد و پرسید که چه
حق الناسی است که به او و خودش
مرتبط است؟!
مصطفی در جوابش گفت:
حق الناس یعنی بخاطر گناه من و تو
یک نفر دیگر نتواند امام زمانش را
ببیند .
حق الناس یعنی با هر گناه من و تو
چندین روز ظهور امام زمان (عج) به
تعویق می افتد و ما حق کسانی که گناه
نمیکنند تا امامشان زودتر ظهور کند را
زیر پا میگذاریم .
🌷شهید سید مصطفی موسوی🌷
#عید_غدیر
#شهدای_سادات
#فقط_به_عشق_علی🌹
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
یه شب بارونی بود و فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن لباس ها و ظرف ها. همین طور که داشتم لباس می شستم دیدم حمید اومده پشت سرم وایساده. گفتم: «اینجا چیکار می کنی. مگه فردا امتحان نداری؟» دو زانو کنار حوض نشست و دست های یخ زده م رو از توی تشت آورد بیرون و گفت: «ازت خجالت می کشم. من نتونستم اون زندگیی که در شأن تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه پدرش با ماشین لباس شویی لباس می شسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه..».
حرفش رو قطع کردم و گفتم: «من مجبور نیستم، با علاقه دارم کار می کنم. همین قدر که درک می کنی و می فهمی و قدرشناس هستی برام کافیه».
#شهید_سیدعبدالحمید_قاضی_میرسعید
📚نشریه امتداد، شماره ۱۱، صفحه۳۵
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#عیدتون_مبارکا🎈
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
شهید «سید علی حسینی» فرزند شهید «سید ابوالقاسم حسینی» از شهدای دوران دفاع مقدس است.
او متولد یکم بهمن ماه 1341 و از سربازان گمنام امام زمان (عج) بود که طی ماموریتی که در خارج از کشور بسر می برد، دستگیر شده و در تاریخ بیست وسوم دی ماه 1392 به شهادت رسید. مزار او در قطعه 26 بهشت زهرای تهران است.
همسر شهید: شهید حسینی، در زمان حیات خود، ارادت زیادی به شهدای گمنام داشت و اکنون نیز مزارش در قطعه ای از بهشت زهرا (س) است که بیشترین شهید گمنام را دارد. پدر همسرم نیز در قطعه 24 شهدای بهشت زهرا (س) دفن شده است و او نیز از شهدای دفاع مقدس است. از این رو، ما همیشه تردد زیادی به بهشت زهرا (س) داشتیم.
وقتی بر سر مزار پدرش و دیگر شهدا می رفتیم، همسرم همیشه می گفت: "جای من اینجا خالی است". طی مدت چندسالی که همسرم به شهادت رسیده، از بابت فقدان او هنوز متاثریم اما از بابت اینکه خودش به آرزویش رسید، خوشحالیم.
شهید حسینی به واسطه شغل و خدمتش به وطن، همیشه در ماموریت های پُرخطر شرکت داشت. او مدتی را در غربت و اسارت بسر می برد. به عقیده من، رنجی که شهید حسینی در راه خدا و پاسداری از وطن کشید، به درجات او می افزاید و توفیقی بود که نصیب او شد.
او به ماموریت رفت و سه هفته بعد از دستگیری، خبر شهادتش آمد. سوالهای زیادی درباره شهادت همسرم، برای من و فرزندانم بی جواب باقی مانده است.
شناختی که سالها زندگی با او به من داد، این بود که او اصلا اهل دنیا نبوده و فردی کاملا وارسته بود. هیچ تعلق خاطر دنیوی در وجود او ندیدم. بسیار متواضع و امانتدار بود. بسیار محفوظ به حیا بود. علیرغم موقعیت و مرتبه کاری بالایی که داشت، هرگز اهل هیاهو و دیده شدن نبود. زیرا این افراد هرچقدر از نظر اداری، دارای پُست و مقام و درجه باشند، بازهم همان سربازان ساده و گمنام امام زمان (عج) هستند.
به انجام تکالیف دینی اش بسیار مقید بود و حتی در ماموریت هایی که در ماه مبارک رمضان می رفت، روزه اش را کامل می گرفت و می گفت: طاقت ندارم به خاطر کار و ماموریت، روزه ام را بشکنم. شاید یکی از علت هایی که شهادت قسمتش شد، همین خصوصیات اخلاقی باشد.
ما تیرماه سال 1362 ازدواج کردیم و حاصل این زندگی، 2 دختر و 2 پسر است. البته سی سال زندگی مشترک، بیشتر در کلام است. زندگی واقعی من با او کمتر از این حرفها بود زیرا شهید حسینی به خاطر شغلش، حضور کمرنگی در خانه داشت و همیشه فرصت ها برای اینکه در خانه و در کنار من و فرزندانم حضور داشته باشد، کم بود.
#عید_غدیر
#شهدای_واجا
#شهدای_سادات 🍃
#فقط_به_عشق_علی 🌷
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
از کنار صف نماز جماعت رد شدم دیدم حاجے بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما تو صف نرفته برگشتم آمدم رو به رویش نشستم . . دستش را گرفتم و پیشانیش را بوسیدم ؛ التماس دعا گرفتم و رفتم. انگار مردم تازه فهمیده بودند که حاج قاسم آمده حرم! از لابهلاے صف هاے نماز مےآمدند پیش حاجے.. آرام و مهربان میگفت:«آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.»
بعد از نماز آمد کنار ضریح، ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند زیارت کند وقت رفتن گفت :
«آقاے خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردے زحمتت زیاد شد.» گفتم:«سردار من برادر دو شهید هستم ، شما امانت برادر هاے من هستید.» نگاه ملیحے انداخت و گفت: «خدا شهدا رو رحمت کنه.» چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود قاطے شهدا :)
منبع : کتاب سلیمانے عزیز
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید| نقش شهید سلیمانی در ایجاد صلح و ثبات افغانستان
کاظمیقمی، کارشناس ارشد مسائل منطقه: راهبرد شهید سلیمانی تعامل با همه بود. ایشان برای مذاکره همه طیفهای افغانستان با هم خیلی تلاش کرد.
در دوران حامد کرزای، افغانستان به مشورتهای حاج قاسم سلیمانی عمل کرد و قدرت ایشان منطقه را به سمت آرامش برد.
#سردار_بدون_مرز♥️
#بیابرگرد_اینجا_دلی_برایت_تنگ_است
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
سردار شجاعی: سالی که قرار بود حاج قاسم فرمانده نیروی قدس شود، من سرپرست قرارگاه پشتیبانی نیروی قدس بودم آن زمان در حوالی محل کار ما هنوز ساختمانهای جدید ساخته نشده بود یگانی به غیر از یگان ما آن جا نبود. به همین خاطر اکثر ماشینهای مجموعه خودمان را میشناختم یک روز ساعت 6 صبح یک رنوی پلاک سپاه در نزدیکی مجموعه دیدم ماشین غریبه بود، کنجکاو شدم سرعت را زیاد کردم وقتی نزدیک رنو شدم دیدم یک سرباز پشت فرمان است و در کنار راننده هم حاج قاسم نشسته بود. سلام و احوالپرسی کردیم به حاجی گفتم: اینجا چی کار میکنید؟ گفت: شجاعی میخواهم بروم دفتر آقای وحیدی با ایشان کار دارم. اینجا کجاست؟ توی این بیابان گیر افتادیم! گفتم همراه من بیایید، به رانندهات بگو برود من خودم شما را میرسانم. وقتی رسیدیم دفتر آقای وحیدی به بچههای دفتر گفتم که هر وقت حاج قاسم کارش تمام شد به من اطلاع بدهید تا ایشان را برسانم.
بعد از حدود دو ساعت از دفتر آقای وحیدی تماس گرفتند و گفتند سردار سلیمانی کارشان تمام شده است. من هم دنبال آقای سلیمانی رفتم. آن روز مثل الان نبود که قبل از انتصاب مسئولین شایعهها بپیچد. از طرفی نیروهای مسلح هم دنبال شایعات نبودند وقتی از دفتر آقای وحیدی برمیگشتیم به حاج قاسم گفتم: حاجی خیر باشه، این طرفها آمدی؟ حاج قاسم گفت: قرار است بیاییم اینجا خدمت کنیم به حاج قاسم گفتم قرار است فرمانده بشوی؟ حاجی جواب داد: حالا ببینیم چی پیش میاد! بعد از یک ماه باخبر شدیم که حکم فرماندهی نیروی قدس برای حاج قاسم سلیمانی صادر شده است. بعد هم مراسم معارفه با حضور فرمانده وقت ستاد کل نیروهای مسلح و سایر فرماندهان رده بالا انجام شد.
اولین اقدامی که حاج قاسم سلیمانی در نیروی قدس انجام داد را به خاطر دارید؟
سردار شجاعی: هنگامی که حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس شدند ساختمان نیروی قدس در یک بیابان بزرگ قرار گرفته بود. قبل از ورود شهید سلیمانی به نیروی قدس هماهنگیهای لازم انجام شده بود تا به وزارت دفاع بروم و درخواستی که وزارت دفاع برای جذب من زده بود را تحویل حاج قاسم دادم. حاج قاسم درخواست را گرفت و به من گفت: این درخواست را میبینی؟ حالا دیگر نمیبینی! برگه را انداخت داخل یک خردکن که کنار میزش بود. حاج قاسم با رفتن ما مخالفت کرد و ما هم داخل نیرو ماندیم و حکم فرماندهی قرارگاه را حاج آقا برای من زدند.
#مصاحبه با سردار شجاعی
#شهید_قاسم_سلیمانی🌹
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
سرش میرفت نماز اول وقتش را ترک نمیکرد؛ همیشه میگفت: مأموریتی مهم تر از نماز نداریم
#سردارعزیزما♥️
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
🌹خاطره سردار حسنی سعدی از داستان مجروحیت حاج قاسم و نجات ایشان:
«عملیات کرخه نور، اولین دیدار من با حاج قاسم بود و این همراهی تا پایان حضور من در جبههها ادامه پیدا کرد. عملیات بعدی، عملیات "بستان" بود و این بار، مجروحیت شدیدتری برای حاج قاسم پیش آمد. جراحتش از ناحیه شکم بود و مجبور شدند سردار را برای مداوا به بیمارستان "قائم" مشهد اعزام کنند. حاج قاسم برایمان تعریف میکرد در بیمارستان مشهد، مصطفی موحدی و همایونفر که هر دو بعدها شهید شدند، ۲۰ روز از ایشان مراقبت میکردند، چون یکی از پزشکان آن بیمارستان، از اعضای گروهک منافقین بود و از روی عمد، زخم شکم سردار را نمیبست تا عفونی شود و او را از پا دربیاورد. عاقبت هم آن ۲ رزمنده با کمک یک پرستار کرمانی، سردار را از آن بخش خارج کردند و نگذاشتند آن دکتر خائن نقشهاش را عملی کند.
حاجقاسم این خاطره را ۲، ۳ سال قبل، وقتی برایمان تعریف کرد که بهاتفاق به منزل شهید "مصطفی موحدی" رفتهبودیم. حاج قاسم به مادر شهید موحدی گفت: "مادر! پسر شما جان مرا نجات داد. " خوب است بدانید شهید مصطفی موحدی کرمانی، برادرزاده آیتالله موحدی کرمانی (امام جمعه موقت تهران) بود و در سال ۶۱ در عملیات بیتالمقدس به شهادت رسید.»
همراهان حاج قاسم خوب یادشان است که او آن روز برای دیدار با مادر شهید موحدی کرمانی، نیم ساعت در کوچه منتظر ایستاد تا مادر که در منزل نبود، به خانه برگردد. بعد هم خودش پشت فرمان ماشین برادر شهید نشست و مادر را داخل خانه برد. به همین هم اکتفا نکرد. کمک کرد مادر را روی ویلچر بنشانند و خودش او را داخل برد. بعد هم کنار مادر شهید، روی زمین نشست و با او شروع به صحبت کرد. موقع خداحافظی هم حاج قاسم، چادر مادر مصطفی را بوسید و گفت: شما مادر شهید هستید. دعا کنید من هم شهید شم.
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
ایشان رابطه ویژه و خاصی با قرآن داشت، بارها میدیدم با ماژیکهای فسفری روی عباراتی از قرآن خط میکشد، معلوم بود با آن بخشهایی که علامت گذاری میکند کار دارد
خدا رحمت کند آقای حسین پورجعفری را که واقعاً یار بیبدیل و بینظیری برای او بود و همه زندگیاش را وقف او کرده بود.
معمولاً حاجی در فاصله دو جلسه قرآن میخواند یا وقتی سوار هواپیما میشد تا مثلا به سوریه برود.
حسین که میدانست الان حاجی باید قرآن بخواند، سريع قرآن و ماژیکهای فسفری قرمز و سبز را به او میداد
اوایل برایم سؤال پیش میآمد چرا حاجی قرآن را علامتگذاری میکند، بعد متوجه شدم نگاه او به قرآن غیر از نگاه ماست.
راوی: سردار محمدجعفر اسدی
#زندگی_به_سبک_حاج_قاسم🌷
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی:
در دفاع مقدس شرط اداره و فرماندهی ، سن نبود. شرط اداره و فرماندهی ، تحصیلات نبود. شرط اداره و فرماندهی، رتبه نبود. شرط اداره و فرماندهی، سنوات نبود.اما یک شرط وجود داشت و آن پخته شدن در کوره بود، زلال شدن در کوره بود، کوره آتش عملیات ها و جنگ. لذا برخی از رشدها ، رشدهای الکی نبود، پفکی نبود، رشدهای حقیقی بود.
#استوری🌱
#پای_درس_سردار
#سیدالشهداء_مقاومت♥️
#لبخندت_زیباترین_منحنی_دنیاا
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
«من محافظ حاج قاسمم»؛ خاطرات شفاهی پاسدارشهید وحید زمانی نیا، از محافظان همراه شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در فرودگاه بغداد توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.
این اثر ارزشمند که در قالب داستان مینیمال (داستان کوتاه) به نگارش در آمده، به خاطرات شفاهی شهید از خانواده، دوستان، همکاران و همرزمان پرداخته است. این کتاب یکی از مجموعه کتابهای «محافظان آسمانی» است که برای سه تن از محافظان همراه با شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در فرودگاه بغدادبه نگارش در آمده است.
#محافظ_آسمانی
#شهید_وحید_زمانی_نیا
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani