eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
940 دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
7.9هزار ویدیو
33 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
*﷽* در محضر شهدا باب الحوائج گلزار شهدای کرمان سردار شهید حاج عبدالمهدی مغفوری🌷 به فرمان امام خمینی از پادگان تهران فرار کرد. چند وقتی به صورت مخفیانه در کرمان زندگی کرد، اما متوجه شد تحت تعقیب است و دوباره فرار کردتهران! دوستانش با او ارتباط داشتند و خبرها و تحلیل‌ها را از او می گرفتند. کارها زیاد بود و جوان ها جانشان را گذاشته بوند کف دستشان. درگیری‌های انقلاب در اوجش بود. پادگان ها با درگیری یکی یکی سقوط می‌کرند. عبدالمهدی به انقلابی ها گفت: فرمانده پادگانی که من در آن خدمت می‌کردم، دل و جرأت چندانی ندارد و می‌شود به مصالحه کشاندش. با یکی از همان دوستان انقلابیش صحبت کرد و او هم به فرمانده گفت: بالاخره پادگان سقوط می‌کند، چرا با خونریزی؟ اگر همکاری کنی، دیگر مجرم نیستی... و با این تدبیر کار درست شد؛ بی درگیری پادگان تسلیم شد وخونی ریخته نشده! 📚: عبدالمهدی 👆👆👆👆👆 مسابقه شهدایی بعدی در دی ماه از زندگی نامه این شهید عزیز خواهد بود 👆👆👆👆👆
امام به همه فهماند ، انسان کامل شدن ، علی وار زیستن و تا نزدیکی مرزهای عصمت پیش رفتن، افسانه نیست. 🌷 شهید محمد تقی اربابی🌷 یاد عزیزش با صلوات
در مکتب شهادت در محضر مادران شهدا دانشمند هسته ای شهید مصطفی احمدی‌روشن🌷 تعریف می کرد: «یک بار به اندازه کرایه اتوبوس پول تو جیبش نگه داشته بودم ولی اتوبوس نیومد. تا خونه خیلی فاصله بود. کلی ایستادم ولی اتوبوس نیومد، دعا خوندم تا اتوبوس بیاد و جا نمونم.» دعوایش کردم، گفتم: بچه! شما بهتر نبود یه خورده از پولاتو نگه می داشتی؟ گفت:« ولش کن. به هیچ چیزِ دنیا فکر نکن. به هیچ چیزش دل نبند.» بعد از شهادت، در محل کارش اعلام کردم: اگر کسی از مصطفی پول می خواد، بیاد بگیره. من با بستانکاری هایش کاری ندارم. از آن روز فقط آمدند، گفتند فلان قدر به ما داده و گفته قرض الحسنه است، ماهی فلان قدر پس بدین نرین وام بهره دار بگیرین. هیچ وقت نمی گذاشت پول هایش در بانک بماند از بانک وام هم نمی گرفت ربوی می دانست. 🎤 راوی: مادر شهید
آن روزها ... دروازھ ای برای شہادت داشتیم و حال معبرے تنگ... هنوز براے شهید شدن فرصت هست دل را باید پاڪ ڪرد.. اگر شهید نشویم باید بمیریم انتخاب با شماست 🎤شهید مدافع حرم جواد محمدی: شهادت زمان مرگ را عوض نمیکند فقط نوع مرگ را عوض میکند مرگ در ساعت و وقت مقرر خواهد آمد و در تقدیر هر کسی معین است اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک
اسطوره های اخلاص سردار شهید حاج عبدالمهدی مغفوری🌷 باب الحوائج گلزار شهدای کرمان 👈عبدالمهدی میوه ها را جدا نمی کرد هر چه به دستش می رسید داخل پاکت می گذاشت وقتی به خرید میوه و سبزی می رفتیم .عبدالمهدی میوه ها را جدا نمی کرد هر چه به دستش می رسید داخل پاکت می گذاشت.می گفتم: چرا میوه های خوب جمع نکردید. در جواب می گفت: آن میوه فروشی که پول بابت اینها داده گناهی ندارد. یه بار رفته بود از میوه فروشی میوه خرید کنه که دست خالی برگشت و اومد خونه بهش گفتم کو میوه ها؟ گفت: نخریدم گفتم چرا؟ گفت میوه فروش عدالت نداشت نخریدم گفتم یعنی چی؟ گفت من میوه ها را درهم ریخته بودم تو پلاستیک وقتی منو دید که آشنا هستم چند تا از میوه ها را که خراب و لک داشت جدا کرد و میوه خوب بجای آنها گذاشت ازش سوال کردم اگر کسی دیگر هم جای من بود اینکار را می کردی. گفت : نه منم گفتم پس شما در فروشندگی عدالت نداری میوه ها را گذاشتم و آمدم کجایند مردان خوب خدا دریغ از فراموشی راه شهدا 👆👆👆👆👆 مسابقه شهدایی بعدی در دی ماه از زندگی نامه این شهید عزیز خواهد بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*﷽* در محضر شهدا باب الحوائج گلزار شهدای کرمان سردار شهید حاج عبدالمهدی مغفوری🌷 خودکار دستش بود و داشت مطلبی را یادداشت می‌کرد. پسر داییش آمد و می‌خواست مطلبی یادداشت کند. به عبدالمهدی گفت: خودکارتو بده می خوام بنویسم. عبدالمهدی خودکار رو محکم برای خودش نگه داشت. کمی به دنبال خود کار دیگری گشت... پیدا نکرد. مقابل چشمان متحریر و حال کمی عصبانی پسردایی بلند شد و از خانه بیرون رفت. یک خودکار خرید و آورد و در مقابل چشمان گشاد و پرسش گر هم گفت: خودکار دستم برای بیت الماله... حتی با خودکار بیت المال یک شماره ی غیرکاری یادداشت نمی‌کرد. 📚: عبدالمهدی 👆👆👆👆👆 مسابقه شهدایی بعدی در دی ماه از زندگی نامه این شهید عزیز خواهد بود 👆👆👆👆👆
*﷽* یک روز به حاج قاسم گفتم: حاجی تیر حلال جایی گیر میاد؟ حاج قاسم گفت: علی تیر حلال مثل نون حلال میمونه، نون حلال جایی سراغ داری؟ گفتم: بله. حاجی گفت: کجا زیاد گیر میاد؟ گفتم: تو روستاها گیر میاد. گفت: از کجا میدونی؟ گفتم: هر وقت حالمون خوب نیست، می ریم تو روستا یک لقمه نون می‌خوریم حالمون خوب می شه می‌فهمیم که این نون حلال بود. نون حلال از هر درمانی برای ما مفیدتر واقع می شود. 📚: حماسه ۴۱
راه شهید ، کلام شهید ای شمائی که سنگ حمایت از انقلاب را به سینه می زنید اما در عمل اینگونه نیست این را بدانید که مردم شریف شما را شناخته اند و دیگر زیر بار حرف پوچ شما نمی روند ، بر فرض که چند صباحی هم فعالیت داشته باشید ولی به جائی نمی رسید بهتر است که به آغوش ملت برگردید و از خدا طلب مغفرت کنید که خدا آمرزنده و مهربان است . یاد عزیزش با صلوات
در مکتب شهادت در محضر شهدا علمدار کمیل شهــید ابراهــیم هــادی🌷 باران شدیدی در تهـران باریده بود خیابان۱۷ شهـریور را آب گرفته بود چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگرخیابان بروند مانده بودند چه کنند همان موقع ابراهــیم از راه رسید پاچه شلوار را بالا زد با کـول کردن پیرمـردها آن ها را به طـرف دیگر خـــیابان بُرد ابراهیم از این کارها زیاد انجام میداد هـدفی جز شکستن نفـس خودش نداشت مخــصوصا زمانی که خـیلی بین بچـــه‌ها مطــرح بود! 📚کتاب سلام‌ بر ابراهیم
*﷽* واقعا تا به حال شده به این فکر کنیم که شهدا با خدای خود چگونه زمزمه کردند که اینگونه سبک بال پرکشیدند ؟ کاش من هم میتوانستنم کمی از لذت های دنیوی فاصله بگیرم اسیر سیم خاردار نفسم نباشم.. شهدا گرچه ما دل شماها رو شکوندیم..ولی مارو یادتون نره..به خدا شماها رو دوست داریم.. 🕊🕊🕊🌷🕊🕊🕊 هرگاه شب جمعه را یاد کردید آنها هم شما را نزد ابا عبدالله الحسین علیه السلام یاد می کنند بہ افق شب‌جمعہ... أَلسَّلامُ‌عَلے‌ساڪنِ‌کَرْبَلآءَ✋🏻 وکربلاراآفرید... تاعشق... جهانگیرشود.. +ذکرتسبیح رَبَّنا‌صَلّ‌‌علے‌‌‌أربٰابُ‌‌وَ‌آل‌ڪَربَلا♥️✨ :)
*﷽* سه روز قبل از شهادت، به او اطلاع دادند، صاحب فرزند شده ای. وقتی خبر را شنید حال دیگری داشت، عملیات هم شروع شده بود و دوست نداشت که در کنار بچه ها نباشد، اما با اسرار فرمانده اش(شهید احمد اللّهیاری) تصمیم گرفت برود و سری به پسرش بزند. یک روزه رفت و پسرش را دید و وقتی برگشت چند کیلو شیرینی خریده بود و شیرینی را بین بچه های گردان پخش کرد. آماده شد تا برای پاتکی که در راه بود حرکت کند. قبل از رفتنش می گفت: این عملیات یک چیز دیگری است و نمی شود به این راحتی ها از خیرش گذشت و انگار از همه چیز مطلع بود. دیدم که دارد به سمت دشمن می رود و سخت با آنها درگیر است، در همین حین گلوله ی توپی از سوی دشمن شلیک شد که مستقیم به سر حجت خورد. سر حجت به هوا پرتاب شد و خون بود که از رگ های گلویش فوران می کرد و به آسمان می پاشید. پیکر بی سر حجت همینطور چند قدم جلو رفت و در مقابل چشمان بهت زده ی ما به زمین افتاد. همانند ارباب بی سرش حسین(ع) بی سر به شهادت رسید.