فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_عشق
روایت همسر شهید مدافع حرم
موسی رجبی از وداع با جنازه همسرش
وداع جانسوز😭
قیمت این لحظه ها چند؟
ستارگان آسمان شهادت
#کلام_ناب
#روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند، زیرا نه آن را شناختند و نه رنج و زحمتی را متحمل شدند و هرکدام به این نونهال آزاده #ضربه زدند.
ولی خداوند #مقتدر است.
اگر هدایت نشدند مطمئنا #مجازات خواهند شد.
#شهید_ابراهیم_همت🌷
یاد عزیزش با صلوات
مادر شهید، یعنی انسانی بزرگ، انسان بلند مرتبه و والا مقام، انسانی که از بزرگترین دارایی اش، از بزرگترین ثروتش و از بهترین چیزی که در زندگی آن را داشت یعنی فرزندش گذشت
تا راه خدا، رسم خدا، ارزش و آرمان های خداگونه حفظ گردد و دشمن آنها را زیر سوال نبرد.
مادران 🕊 #شهدا 🌷 دِینی بزرگ بر حق تمام مردم دارند. آنها فرزندشان را در راه خدا داده اند و این کار بزرگیست که از هر کسی بر نمی آید.🖤
*﷽*
در مکتب ولایت
در محضر صادق آل محمد
🌻امام صادق عليه السلام🎤
🌿 ذِكْرُ الْمَوْتِ يُمِيتُ الشَّهَوَاتِ فِي النَّفْسِ وَ يَقْطَعُ مَنَابِتَ الْغَفْلَةِ وَ يُقَوِّي الْقَلْبَ بِمَوَاعِدِ اللَّهِ تَعَالَى وَ يُرِقُّ الطَّبْعَ وَ يَكْسِرُ أَعْلَامَ الْهَوَى وَ يُطْفِئُ نَارَ الْحِرْصِ وَ يُحَقِّرُ الدُّنْيَا
🌱 ياد مرگ، خواهشهاى نفس را مى ميراند و رويشگاه هاى غفلت را ريشه كن مى كند و دل را با وعده هاى خدا نيرو مى بخشد و طبع را نازك مى سازد و پرچم هاى هوس را درهم مى شكند و آتش حرص را خاموش مى سازد و دنيا را در نظر كوچك مى كند.
📚: مصباح الشریعه
هدیه به امام صادق (ع) صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
*﷽*
#مکتب_سردار_سلیمانی
سلیمان شناسی
روایت سردار سلیمانی
آشنایی با زندگی سردار دلها
ارتش که آن وقت مرکز آموزش ۰۵ را داشت در زمان سربازی برادرم چند بار به آنجا رفته بودم.
دژبانی، شهربانی، آگاهی، ساواک همگی فعال بودند؛ اما موج، بسیار بزرگتر از توان آنها بود.
گرفتن دو نفر و چند و حتی هزار نفر، اثری بر این موج نمی گذارد.
اصلا این اعداد چیزی نبود که بخواهد بر این موج سهمگین و عمیق توفنده اثر بگذارد.
من و دوستانم که حالا علی جان و عبدالله هم به آن اضافه شده بودند، بی محابا حرف می زدیم. صبح اعلام تجمع در مسجد جامع شهر شد. این اعلام دهان به دهان، بیشتر از فضای مجازی امروز، تمام شهر را پر کرد!!
جوانان انقلابی و تعدادی از علما از جمله آیت الله صالحی، در شبستان جمع بودند.
شهربانی با جمع کردن کولی که در همان حوالی شهر سکنی داشتند، از دو طرف به مسجد حمله کردند. مسجد جامع دارای سه در ورودی بسیار بزرگ و مشابه هم بود....
✍اِدامِه دارَد....
📚: از چیزی نمی ترسیدم
#یادعزیزشان_باصلوات
*﷽*
#مسابقه_شهدایی
در مکتب ولایت
در محضر امام روح الله
💢هرکس کرایه خودش را بدهد
🔹وقتی شاه رفت، امام تصمیم گرفتند به ایران بیایند؛ ولی در ایران همه تقریباً مخالف سفر امام از پاریس بودند. تلفن پشت تلفن می زدند که داستان را به امام بگو. من هم می گفتم. اما امام تصمیمشان را گرفته بودند. هواپیمایی اجاره شد، بنا شد هرکسی پول کرایه خودش را بدهد، لذا امام فقط کرایه خودشان و من را دادند.
📚: برداشت هایی از سیره امام خمینی (ره)،جلد۲
🎤 حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی(ره)
#حافظان_بیت_المال
مسابقه شهدایی در بهمن ماه و دهه فجر همزمان با سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی از زندگی نامه امام خمینی ره برگزار خواهد شد.
🌿هـزارقصہ نوشـتیم
برصـحیفہےدل اما..:(
🥀هنوزعـشقتو عـنوان
سرمقالہےماسـت💔🌱
#دلتنگتیم_سردار
#روزتون_شهدایی
*﷽*
#مکتب_سردار_سلیمانی
به فرماندهان خیلی احترام می گذاشت. و در مقابلشان تواضع می کرد اما اگر جایی نشسته بود و داشت قرآن می خواند حتی اگر فرمانده لشکر از راه می رسید و همه جلویش بلند می شدند محمدرضا به احترام قرآن، خواندنش را ادامه می داد...
چراغ قرمز شد و راننده ماشین را پشت خط عابر پیاده چهار راه نگه داشت.
عکس بزرگ کاشی شده از محمدرضا آن طرف چهار راه بود.
حاج قاسم به عکس اشاره کرد و گفت:
این محمدرضا... مقامش از خیلی از شهدا بالاتر است اما کسی نمی داند.
با تعجب گفتم: حاج آقا!
محمدرضا شهید بزرگی بود ولی اینکه شما می گوید از خیلی از شهدا بالاتر است را نمی دانستم.
حاجی گفت: گفتم، کسی این را نمی داند حتی شما.
📚: جوانان بیدار
#سردارشهیدمحمدرضاکاظمی_زاده
#یادعزیزشان_باصلوات
*﷽*
#مکتب_سردار_سلیمانی
سلیمان شناسی
روایت سردار سلیمانی
آشنایی با زندگی سردار دلها
تازه موتور سیکلت ۱۲۵ خریداری کرده بودم. من از در قدمگاه که بازار کرمان بود، وارد شدم و موتورم را داخل یکی از کوچه های فرعی که از بازار منشعب می شد، پارک کردم.
داخل مسجد جنب و جوش بود. پس از ساعاتی کولی ها از دو در شمالی و غربی مسجد، با حمایت نیروهای شهربانی و پاسبان ها، حمله ی خود را شروع کردند.
اول تمام موتورها و چرخ های پارک شده جلوی در مسجد را آتش زدند. فریاد جوان ها بلند شد که: درها را ببندید!!
به اتفاق واعظی و احمد به پشت بام شبستان مسجد رفتیم.
کولی ها و پاسبان ها با وحشیگری مشغول سوزاندن وسایل مردم بودند....
از دو طرف، شلیک گاز اشک آور به داخل مسجد شروع شد. حالا در باز شده بود و حمله به داخل شبستان آغاز شد.
آیت الله صالحی را از پنجره ی شبستان به بیرون منتقل کردیم، به دلیل استنشاق گاز و کهولت سن، از حال رفته بود.
روحانی سرخودی که بعدا با او رفیق شدم، به نام اسدی، با حرارت جوان ها را تشویق به مقابله می کرد...
و هر کسی که از در می خواست خارج شود، زیر چوپ و چماق کولی ها سر و دستش می شکست...
✍اِدامِه دارَد....
📚: از چیزی نمی ترسیدم
#یادعزیزشان_باصلوات