🔴دوبله مشهدی گفتگوی بایدن با نخست وزیر اسرائیل! ✡او کلاه رِ با چی چِسبوندی پَسِ کِلَّت

تو باید راجع به همه چی نظر بدی! 😳😁 گرفتاری شدیم از دست این فضای مجازی🤦‍♂😂

در مکتب شهادت در محضر مادران شهدا شهید محمد علی قزوینی برگی از خاطرات مادر📝 پسرم یک موتور داشت وقتی ازجبهه برای مر خصی آمد با موتور رفت به شهر باغین که در راه یک زن حامله ای را دیده بود با شوهرش که باید او را به بیمارستان می رساند موتور را در اختیار آنها گذاشته بود و گفته بود وقتی کارهایتان تمام شد موتور را به این آدر س بیاورید و خودش ساعتش را به مغازه داری امانت داده بود و پول کرایه خود را گرفته بود و به کرمان آمد و دوبار پول برداشت و به باغین رفت و پول مغازه دار را داده بود و ساعت خود را پس گرفت و به جبهه رفت و در مورد موتور به ما چیزی نگفت و بعد از یک هفته موتور را آوردند درب خانه و ما تازه ماجرا را فهمیدیم و آنها خیلی تشکر کردند 👈 این گونه بود زندگی شهدای دفاع مقدس که از همه نظر در سطح عالی بودند و به فکر مردم و مرام و معرفت داشتند و خدا را در نظر می گرفتند اما امان از دور و زمانه الان که مرام و معرفت شهدا فراموش شده و همه دنیایی شدند و دیگه خدایی بودن در کار نیست

اومده بود مرخصي بگيره ، يه نگاهي بهش کرد ، گفت : " ميخواي بري ازدواج کني ؟ " گفت : " بله ميخوام برم خواستگاري " - خب بيا خواهر منو بگير ! گفت : " جدي ميگي آقا مهدي " - به خانوادت بگو برن ببينن اگر پسنديدن بيا مرخصي بگير برو ! اون بنده خدا هم خوشحال دويده بود مخابرات تماس گرفته بود ! به خانوادش گفته بود : " فرمانده ي لشکرمون گفته بيا خواهر منو بگير ، زود بريد خواستگاريش خبرشو به من بديد ! بچه هاي مخابرات مرده بودن از خنده! پرسيده بود : " چرا ميخنديد؟ خودش گفت بيا خواستگاري خواهر من ! " گفته بودن : " بنده خدا آقا مهدي سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، يکيشونم يکي دوماهشه !! " *سردار شهید مهدی زین الدین* یاد عزیزش با صلوات •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈•• ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 ارتباط با خادم کانال @sardar_zakizadeh https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani

در مدرسه عشق تو کلاس شهادت پای درس شهدا #بیت_المال در سیره مسئولان شهید فرمانده لشکر محمد رسول الله سردار شهید رضا چراغی 👈 قابل توجه بعضی مسئولین👇 بعضی وقتها که با ماشین سپاه به شهر می‌آمد و چند روز در خانه می ماند، اگر می‌خواست به پادگان یا سپاه برود، با ماشین سپاه می رفت ؛ ولی وقتی قرار می‌شد کار شخصی انجام بدهد با ماشین من می رفت. خیلی دقت میکرد از ماشین سپاه استفاده شخصی نشود 🎤 راوی: پدر شهید 📚 افلاکیان کجایند محافظان واقعی بیت المال ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 ارتباط با خادم کانال @sardar_zakizadeh https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani

در مکتب شهادت در محضر همسران شهدا *فاطمه عمادالاسلامی همسر شهید «محمود کاوه» فرمانده لشکر ویژه شهدا* درست به یاد دارم که محمود گفته بود: «بالاخره هر دختری خواسته­‌ای داره، خواسته­‌ی شما چیه؟» و من در جواب گفتم اگر من را خدمت امام ببرید که خطبه عقدمان را ایشان بخوانند؛ حتی مهریه هم نمی­‌خواهم.» من، محمود و مادر همسرم در برابر امام نشسته بودیم. امام خطبه عقدمان را می­‌خواند و این به یادماندنی‌­ترین خاطره زندگی مشترک‌مان شد 👈 قابل توجه آنهایی که هنوز عقد نکرده درخواست اجرای مهریه دارند و دنبال دادگاه و پاسگاه هستند تا مهریه خود را بگیرند کاش میشد که راه شهدا زنده شود ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 ارتباط با خادم کانال @sardar_zakizadeh https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani

┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ ‌در مدرسه عشق تو کلاس شهادت پای درس مسئولین شهید سردار بی سر خیبر حاج محمد ابراهیم همت فرمانده لشکر محمد رسول الله منطقه قلاجه در اسلام آباد غرب بودیم با آن سرماے استخوان سوزش اُورڪتهارا آوردیم وبین بچه ها تقسیم ڪردیم. حاج ابراهیم نگرفت و گفت: 👈«همه بپوشن. اگه موند من هم مے پوشم » تا زمـانے ڪه اونجـا بودیم حاجے داشت مے لرزید از سرما... مردان بی ادعا مردان خوب خدا ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 ارتباط با خادم کانال @sardar_zakizadeh https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani

در مکتب شهادت در محضر همسران شهدا سردار شهید حسین آتش افروز از بچه های اطلاعات عملیات لشکر ثارالله کرمان به پیشنهاد و اصرار من تصمیم گرفت ساخت و ساز خانه را تمام کنه. سر و سامانی به بچه ها بدهد و بعد با خیال راحت به جبهه برود. خودش نقشه خانه را کشید. بعد از ساعت اداری هم سر ساختمان می رفت و با شور و شوق به کارگرها کمک می کرد. دوست داشت برای ساخت خانه تمام تلاشش را بکند. می خواست دیوار دستشویی و حمام را کاشی کند. آن وقت ها کاشی حواله ای بود. من ناچار شدم بدون اطلاع حسین برای گرفتن 50 متر کاشی یکی از آشنایان را واسطه کنم. به قول معروف پارتی بازی کنم کاشی ها را تحویل گرفتیم و به همان خانه نیمه تمام بردیم. صبح روز بعد که حسین و کارگرها رفتند سر ساختمان، اثری از کاشی ها نبود. دزد آنها را برده بود. حسین گفت: خدا رو شکر چون ما به خاطر 50 متر کاشی از آبرویمان مایه گذاشتیم خدا را خوش نیامد که ما اینگونه خانه بسازیم درست نبوده 🎤 راوی: همسر شهید ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 ارتباط با خادم کانال @sardar_zakizadeh https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani

در مکتب شهادت در محضر همسران شهید سردار شهید حسین آتش افروز دفترچه خاطرات📝 اوائل شهادتش خیلی بی قراری می کردم. مدام گریه می کردم. البته گریه های من به دلیل شهادتش نبود، بلکه به این علت بود که او را زیاد دوست داشتم. دلم برایش تنگ می شد. یک بار آن قدر گریه کرده بودم که گلو درد شدم. همان شب شهید به خواب یکی از همسایه های مادرم می آید و می گوید: به همسرم بگوئید این قدر بی تابی نکند. از بس گریه کرده گلو درد شده است. صبح روز بعد آن همسایه خوابش را برایم تعریف کرد و وقتی فهمید من واقعا گلو درد هستم، تعجب کرد.😳 🎤 راوی: همسر شهید شهیدان زنده اند الله اکبر ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 ارتباط با خادم کانال @sardar_zakizadeh https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani

📹 کلیپ سردار سلیمانی: 🎤 این جام زهر و این زهر جان اسلام را می‌گیرد، جان ایران را می‌گیرد… 👈آمریکا ۵۰ سال در کشور ما حاکم مطلق بوده، یک نشانی در این ۵۰ سال از عملکرد آمریکا به ما نشان بدهید... ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 ارتباط با خادم کانال @sardar_zakizadeh https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani

🎥 سخنان شهید ابومهدی المهندس درباره شهید سلیمانی 🔹مناطقی که ما جرئت حضور در آن را نداشتیم حاج قاسم جلوتر از ما حضور داشتند. ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 ارتباط با خادم کانال @sardar_zakizadeh https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani

در مکتب شهادت در محضر همسران شهدا سردار شهید حسین آتش افروز یک شب هم خودم خوابش را دیدم. در خواب مقداری پول به من داد و گفت: این ها مال توست. بگیر و هر طور که صلاح می دانی خرجش کن. روز بعد، از طرف سپاه مقداری پول برای خرید خانه به من دادند. من از این موضوع بی اطلاع بودم. اما انگار او واقف بود که به خواب من آمده بود. مبلغی را که من از سپاه دریافت کردم، همان مقداری بود که حسین در عالم خواب به من داده بود 🎤 راوی: همسر شهید ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 ارتباط با خادم کانال @sardar_zakizadeh https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani

در مدرسه عشق تو کلاس شهادت پای درس شهدا سردار شهید محمد سلیمی کیا اسکناسی را که از خودم قرض گرفته بود، جلویم گرفت و خواست آن را با آتش سیگار توی دستم بسوزانم. تعجب کردم و گفتم: چرا به مالت ضرر می‌رسانی؟! گفت: من می‌خواهم همان کاری را بکنم که تو انجام می‌دهی؛ با این تفاوت که تو به غیر از مال، به جانت هم آسیب می‌رسانی.  سیگار را انداختم و از آن به بعد دیگر لب به آن نزدم. 🎤 راوی: دوست و همرزم شهید ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 ارتباط با خادم کانال @sardar_zakizadeh https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani

*﷽* #سخن_عشق💌 #حدیث_روز 📝 ✨کلام نور 🎤 🌻پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند: 🌱 حسن وحسین در همه احوال ، امام و پیشوایند ؛ چه بایستند وچه بنشینند ( چه قیام کنند وچه صلح کنند) 📚: بحارالانوار ، ۴۳/۲۹۱ و ۴۴/۲ هدیه به آقا رسول الله (ص) صلوات 🌷🌷🌷🌷🌷

درمحضرسرداران شهیدسردار سلیمانی عزیز🎤 ادب احمد فوق‌العاده بود، این ادب احمد به‌نظر من، شاه‌کلید همه‌چیز بود و به خیلی چیزها رشد داد. نمونه‌ای از تواضع احمد این بود که در مراسم‌های مختلف مثلاً در هفتۀ‌ دفاع مقدّس که فرماندهان را دعوت می‌کنند یا یک روز ستاد کل به جلسه‌ای دعوت می‌کند، ترتیب چیدن صندلی‌ها به نسبت درجه و رتبه و جایگاه است و هر کس در محلِ مشخص‌شده می‌نشیند. یکی از علّت‌هایی که من امتناع داشتم از شرکت در مراسم‌ها به‌خاطر اخلاق و برخورد متواضعانۀ احمد بود، یک معرکه‌ای داشتیم در جایگاه، احمد همه را به هم می‌ریخت و جابه‌جا می‌کرد تا خودش آخر بایستند، امکان نداشت که این‌جوری نباشد. 📚: کتاب پرواز بغداد بهشت #سردارشهیدحاج_احمدکاظمی ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 ارتباط با خادم کانال @sardar_zakizadeh https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani

به‌نظرم‌بازیگوشی‌های‌مسعود هم‌برکت‌داشت باپسرعموهام‌منزل‌ پدربزرگم‌ بودیم. مسعود وپسرعموم‌توی‌یک سطل‌آب،کف‌درست‌ کردند رفتن کوچه ریختندروی‌شیشه‌عقب‌ یه ماشین‌بعدهم‌با‌کف‌ها،‌ روی زمین ردی‌درست‌ کرده‌بودند وخطی‌به‌سمت‌خونه‌یکی‌از همسایه‌هاکشیده‌بودند. طوری‌که‌ صاحب ماشین تصورکنه، کارهمسایه‌بوده‌ عموم‌تعریف‌می‌کردکه: صاحب‌ ماشین‌آمد، رد کف رادنبال‌کردن رفتن سراغ‌همسایه‌روبرویی، خونه پدربزرگم،کاربالاگرفت زنگ‌زدندپلیس آمد. کاشف‌به‌عمل‌آمدکه‌آنجامرکزفسادبوده واین‌بازیگوشی مسعود باعث‌شدتاآنجاتوسط‌پلیس‌کشف‌ بشه. صاحب‌آنجامتحیربود که‌ ازکجا‌خورده‌ عموی‌من‌گفته‌بود: اینهاکف‌زدند شیشه‌ماشین‌رابدزدند. این‌بازی‌کودکانه‌باعث‌شد یه مرکزی فساد جمع بشه. راوی: برادر شهید #شهید_مسعود_عسگری🌷

#استوری اربعین بهانه است! به امام باید رسید...🌷 #14روزتااربعین_سیدالشهداعلیه_السلام💔🖤

در مکتب شهادت در محضر افلاکیان خاکی شهید والامقام مهدی توسن انس خاصی با قرآن کریم داشت. همیشه قبل از خواب و نماز صبح قرآن می خواند و به دوستانش هم توصیه می کرد قرآن بخوانند. یک قرآن جیبی داشت که تا لحظه شهادت از خودش جدا نکرد. 👈از شهدا درس بیاموزیم👇 با یکی از بچه ها بحثش شده بود و خیلی عصبانی بود. فورا از سر جایش بلند شد و قرآنش را برداشت و از چادر زد بیرون. تا دو سه ساعت ازش خبر نداشتیم. رفته بود توی بیابان های اطراف خودش را با قرآن آرام کند. وقتی برگشت خیلی آرام شده بود. با اینکه مقصر نبود؛ 👈 اما از آن شخص مقابل عذرخواهی کرد. منش و روش شهدا اینگونه بود به قول حاج قاسم سلیمانی عزیز تا کسی شهید نباشد شهید نمیشود👆 ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 ارتباط با خادم کانال @sardar_zakizadeh https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani

#انتظار_فرج ✍حضرت امام خمینی(ره) درباره ی مفهوم انتظار می‌فرمایند:«انتظار فرج، انتظار قدرت اسلام است و باید کوشش کنیم تا قدرت اسلام در عالم تحقق پیدا کند و مقدمات ظهور انشاءاله تهیه شود». 📚صحیفه نور، ج۷، ص ۲۵۵

در مدرسه عشق تو کلاس شهادت پای درس شهدا سردار شهید محمد نصراللهی دوست صمیمی سردار سلیمانی یادم هست سال 58 تعدادی از بچه های سپاه را برای افطاری دعوت کرده بودند. کسی که دعوت کرده بود آدم ثروتمندی بود. سفره ای انداخته بودند با چند نوع غذا و تشریفات کامل.  محمد بدون آنکه لب به غذا بزند سهم خود را برداشت و آورد و داد به یک خانواده ای که می شناخت وضعشان خوب نیست. شب در پاسگاه هم به بچه ها توپید که درست نیست وقتی مردم نان ندارند بخورند شما بروید سورچرانی 👆👆👆👆👆👆👆 قابل توجه برای بعضی مسئولین راحت طلب که ۸ سال از پشت میزها تکان نخوردند که ببیند مردم بیچاره چه می کشند و راحت در پناه پست و میز و مقام خود خوش گذراندند کاش زنده شود راه و مرام شهدا ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 ارتباط با خادم کانال @sardar_zakizadeh https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani

در مدرسه عشق تو کلاس شهادت پای درس شهدا سر لشکر خلبان سردار شهید عباس بابایی همان چند ماه، بعد از اینکه رفتیم دزفول، عباس کم کم در گوشم حرفهایی خواند که قبل از آن نشنیده بودم. می گفت آدم مگر روی زمین نمی تواند بنشیند، حتما مبل می خواهد؟ آدم مگر حتماً باید توی لیوان کریستال آب بخورد. می رفت و می آمد و از این حرف ها میزد. در آن سن و سال طبیعی بود که من وسایلم را دوست داشته باشم. ولی داشتم چیزی بزرگتر را تجربه می کردم، زندگی با آدمی که به او علاقه داشتم. آخر سر برگشتم گفتم: ((منظورت چیست؟ می خواهی تمام وسایلمان را بدهی بیرون؟)) چیزی نگفت. گفتم: ((تو من را دوست داری و من هم تو را . همین مهم است. حالا می خواهد این عشق توی روستا باشد یا توی شهر. روی مبل باشد یا روی گلیم.)) گفت: ((راست می گویی؟)) راست می گفتم. مرد داشت یاد می گرفت چه طور مفتون و شیدا لبه زندگی بایستد و با سر تویش نرود یعنی وابسته و دلبسته دنیای فانی و این تجملات نشود این طرف و آن طرف که می رفتیم، وسایل زندگی مان را کادو می بردیم. عباس تلفن زده بود و از مادرم هم اجازه گرفته بود. مادرم گفته بود ((من وظیفه ام بوده که این چیزها را فراهم کنم. حالا شما دلتان میخواهد اصلا آتش شان بزنید.)) بعد از مدتی آن خانه ای که همکارانم به شوخی می گفتند که باید بیاییم وسیله هایت را کش برویم به خانه ای معمولی و ساده تبدیل شد. 🎤 راوی: همسر شهید 👆👆👆👆👆 دنیا برای شهدا اینگونه بی ارزش بود و آنها دنبال تجملات و اشرافی گری و جمع کردن مال دنیا نبودند شهدا به خوبی فهمیده بودند دنیا جای ماندن نیست و این در مرام و زندگی شان آشکار است