#مناجات_نامه
"نمی خواهم در رختخواب بمیرم، نمی خواهم که شرم بد مردن را به دنبال بکشم.
خدایا زیستن را نیاموختم، میروم که چگونه مردن را تعلیم ببینم و بعد امتحان دهم.
خدایا مرا در این آزمایش پیروز گردان، (از برگشتن شرم دارم و جوابی برای توجیه آن ندارم)."
#سردارشهید_ابراهیم_هندوزاده
#مردان_حق
#عاشقان_شهادت
یاد عزیزش با صلوات
♥️♥️♥️💟♥️♥️♥️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸
✅ پسرم؛ تو به اندازه کافی جبهه رفتی، دیگه نرو ؛ بزار اونایی برن که نرفته اند .. "
چیزی نگفت و یه گوشه ساکت نشست . . .
صبح که خواستم نماز بخونم اومد جانمازم رو جمع کرد، بهم گفت:
" پدر جان ! شما به اندازه کافی نماز خوندی بذارین کمی هم بی نماز ها، نماز بخونن . . .
کانال سردار شهید مسعود زکی زاده
@masoodzakizadeh
🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس شهدا
✍️ مرامِ بچه های امام حسین علیه السلام...
تانک عراقی آتش گرفت و یک سرباز خودش رو از تانک پرت کرد بیرون. گیجِ گیج بود و به اطرافش نگاه میکرد. یهو سرِ جاش ایستاد و قمقمهاش رو برداشت تا شروعکرد به آب خوردن، یکی از بچهها نشانهگرفت طرفش. اما علیاکبر زد زیر اسلحه اش و گفت: چیکار میکنی؟ مگه نمی بینی داره آب می خوره؟!!!
نگذاشت بزندش وگفت: شما باید مانندِ امام حسین(ع) باشید، نه مثلِ دشمنایِ امام حسین (ع) ...
سردار شهید علی اکبر محمدحسینی🌷
📚منبع: کتاب خط عاشقی
یاد عزیزش با صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊حالا كه نيامدم دمت را بفرست
🎈من نيستم آن جا كرمت را بفرست
🎊گفتم كه مريضم و دوا مي خواهم
🎈پس گرد و غبار حرمت را بفرست
🎊میلاد امام رضا (ع) مبارک🎊
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
همیشه تو سفر مشهد، دوست داشت ، موقع ورود بہ حـرم امام رضـا عليهالسلام از ورودى باب الجـواد وارد بشه، هتـل ما داخل خیـابان نـواب بود، اگه میخواستیم از باب الجواد بریم داخل، باید مسافت زیـادی را میرفتیم. موقع رفتن ڪہ میشد، میگفت: من دور میزنم از ورودی باب الجـواد میام داخل ، هرکس دوست داشت میتونه با من بیاد، تقریباً همه ی بچهها همراهش میرفتند.
قبل وارد شدن به حـرم میگفت :
بریم وضو بگیریم وبعد وارد بشیم،
بچهها شاکی میشدند ڪہ هـوا سرده،
ما تو هتـل وضـو گرفتیـم، امّا میگفت:
این وضو را به نیت امام جـواد (ع) بگیرید.
وقتے وارد میشدیم، مقید بود زیارت عاشورا بخونـه ، مُهر، تسبیح و زیارت عاشورا ، تنهـا توشههایی بود ڪہ همیشـه میشد تو لباسِ آقا حجت پیدا کرد.
📚 سربـاز خستـه زینـب
مدافع حرم
#شهید_حجت_اصغری_شربیانی
#یادش_باصلوات
مردان مرد شما بودید که تا آخرین قطره خون و تا آخرین لحظه برای حفظ این آب و خاک و ناموس و وطن جان دادید
و از کانال شهادت لفت ندادید
اما امروز خیلی ها کانال هایی که بنام شما شهدا مزین شده را دارند خالی میکنن و از کانال شما لفت میدن
هنوز فاصله ما تا شما در عمل
تفاوت از زمین تا آسمان است
کجایند مردان بی ادعا
کجایند شهیدان راه خدا
یاد شهدا با صلوات
♥️♥️♥️🌷🌷🌷🌷
#ای_شهید
همسایه ات نیستم
امــا
مهمان خانه ی مجازی ات که هستم!😔
حق مهمان کمتر از همسایه که نیست!
خودت دستم را گرفته ای و آورده ای اینجا☝️
کمکی کن من هم یکی شبیه تو شوم💔
رفیقشهیدم
شهید مسعود زکی زاده
با تو میخوام به خدا برسم
کمکم کن شهیدانه زندگی کنم و در پایان مثل تو شهید شوم که اگر رهایم کنی
غرق میشوم
رفیق شهیدم گاهی نگاهی
که همیشه با نگاه تو از گناه حفظ شدم
تا ابد در قلب من خواهی ماند♥️
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
شهید مدافع حرم
محمد هادی ذوالفقاری
دوستانش میگفتند: وقتی میخواست برود کربلا یک چفیه می انداخت روی صورتش تا نامحرمی را نبیند. می گفت نگاه حرام راه شهادت را می بندد. بعد از شهادتش یک دفترچه یادداشت از او به دستم رسید که برنام ههایش در نجف را در آن نوشته بود: در فلان ساعت باید فلان ذکر را بگوید یا در ساعتی دیگر نماز جعفر طیار را بخواند. یادم است همیشه میگفت که وقتی بچه بوده یکی از خاله هایم را اذیت کرده و باید حلالیت بگیرد، وقتی به خاله ام ماجرا را گفتم که حلالیت بگیریم او چیزی به یاد نداشت. خدا رحمتش کند خیلی حواسش بود که کسی از او ناراضی نباشد.
روحش شاد و یادش تا قیامت ماندگار باد به برکت صلوات
♥️♥️♥️🕊♥️♥️♥️
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
شهید مدافع حرم
محمد هادی ذوالفقاری
مدافع حرم حضرت هادی
هادی خیلی دوست داشت به سوریه برود و مدافع حرم حضرت زینب سام الله علیها باشد. ولی خدا برایش دفاع از حرم عسگریین را نوشته بود. بهمن ماه بود. شش روز از آخرین اعزامش می گذشت. هادی به همراه بقیه مدافعین حدود 20 کیلومترجلوتر از حرم می ایستادند و شبها را برای استراحت به حرم باز میگشتند. یک روز ظهر هادی به همراه 20 نفر یک جا مشغول مبارزه بودند و تنها ایرانی آنها هادی بود. یکی از ماشینهای عراق به دست داعش افتاده بود. آن ماشین را بمبگذاری میکنند و می آیند تاعملیات انتحاری انجام دهند. وقتی نیروهای عراقی متوجه میشوند، سه تا آرپی جی به سمت ماشین شلیک میکنند اما چون ماشین ضد زره بوده آرپی جی ها به آن صدمه نمی رساند. ماشین به سمت نیروهای عراقی می آید و خود را منفجر می کند و هادی به شهادت میرسد
یاد عزیزش با صلوات بر محمد و آل محمد
♥️♥️♥️💟♥️♥️♥️
در مکتب شهادت
در محضر همسران شهدا
دفترچه خاطرات📝
شهید مدافع حرم امین کریمی🌷
آنقدر مرا وابسته خودش کرده بود و آنقدر برایش احترام قائل بودم که حتی وقتی برای میهمانی به خانه مادرم میرفتیم، عادت کرده بودم پایین پایش کنار مبل بنشینم. هرچه میگفت «بیا بالا کنارم بنشین من راحت نیستم...» میگفتم «من اینطور راحتترم... دستم را روی زانوهایت میگذارم و مینشینم...» امین میگفت «یادت باشد دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست» (همه میخندیم).
راستش را بخواهید دلم میخواست همیشه همسرم جایگاهش بالاتر از من باشد... امین همه جوره هوای من را داشت بنابراین عجیب نبود که تمام هستیام را برای او بگذارم.
روحش شاد و یادش گرامی باد به برکت صلوات
♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️
در مکتب شهادت
در محضر همسران شهدا
شهید مدافع حرم امین کریمی🌷
دفترچه خاطرات📝
امین وقتی از اولین سفر سوریه برگشت، گفت «زهرا جان، سوغاتیها را بیاور. برای شما یک هدیه مخصوص آوردهام!» گفتم «من که سوغات نخواسته بودم! مگر قرار نبود از حرم بیرون نروی که خطر تهدیدت نکند!» گفت «حالا برو آن جعبه را بیار!»
یک تسبیح سبز به من داد... با خودم گفتم من که تسبیح نخواسته بودم! گفت «زهرا این یک تسبیح مخصوص است...» گفتم «یعنی چی؟ یعنی گرونه؟» گفت «خب گرون که هست اما مخصوصهها... این تسبیح به همه جا تبرک شده ... و البته با حس خاصی برایت آوردهام... این تسبیح را به هیچکس نده...» تسبیح را بوسیدم و گفتم خدا میداند این مخصوص بودنش چه حکمتی دارد ...بعد شهادتش، خوابم برایم مرور شد.. تسبیحام سبز بود که یک شهید به من داده بود
روحش شاد و یادش تا ابد جاودان باد به برکت صلوات
♥️♥️♥️🕊♥️♥️♥️