34.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید| یاور ملت عراق
#حاج_قاسم🌷
🌷لینک کانال مکتب سردار سلیمانی
👇👇👇👇👇
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
🔰 زندگی به سبک شهید محمد آرمان
وقتی به سن ۹ سالکی رسیدم اولین کاری که محمد برای من انجام داد، یاد دادن نماز بود. نماز نماز صبح را با معنی به من یاد داد و بعد سایر نماز ها را به همین ترتیب به من آموزش داد. می گفت اگر نماز را درست یاد بگیری برایت جایزه می خرم. بعد برایم چادر مشکی خرید و کفت: حالا دیگر بزرگ شده ای و باید چادرت سرت کنی.
🎤راوی: خواهر شهید
📚: فرمانده قلب ها
🌷لینک کانال مکتب سردار سلیمانی
👇👇👇👇👇
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
💌کلام شهـــــــــــــــــــید
شهیدسیدمرتضی آوینی🌷
امام به ما آموخت که انتظار تنها در مبارزه است.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✾࿐ᭂ༅•🕊🌷•༅ᭂ࿐✾
12.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"صوت الشهدا ۲۴۷
در محضر شهدا🕊
سخنان شهید بهروز مرادی ساعاتی قبل از شهادتش در شلمچه
انگار برای همین امروز ماهاست...
شهید مدافع حرم
"محمد وطنی"
اصالتا ایرانی و مشهدی بود و در یک نانوایی کار میکرد، با شنیدن خبر تهدیدات تکفیریها علیه حرم اهلبیت(س) تصمیم گرفت سوریه برود اما هر کاری کرد با هویت ایرانی خودش نتوانست برود، سرانجام خود را افغانستانی معرفی کرد و به فاطمیون پیوست.
او عاشق حضرت زهرا(س) و نیروهای فاطمیون بود و همیشه میگفت حس خیلی خوبی به فاطمیون دارم
این همکاسه شدن با افغانستانیها به اینجا ختم نشد و همراه برادران افغانستانی خود در عملیات #خانطومان بشهادت رسید و پیکرش مانند سایر شهیدان جاویدالاثر شد.
شهید مدافع حرم
#محمد_وطنی🌷
پیامی برای امروز :
غمگین مباش از این که کسی تو را نمی فهمد!🍃
که خدا همیشه بر احوال ِتو داناست.
که داناترین است✨
و در درست ترین لحظه تو را در آغوش می کشد♥️
من زندگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر که آلودهاش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم. علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست میدارم.»
سردار بی سر خیبر
#شهید_محمد_ابراهیم_همت🌷
شب عملیات هویزه بود، بچه ها شور و حال عجیبی داشتند. یکی وصیت نامه می نوشت، یکی نماز می خواند، بعضی قرآن می خواندند و بعضی با یکدیگر شوخی می کردند. در جاهایی صحنه هایی هم چون شب عاشورا دیده می شد. حسین دستور داد همه موجودی انبار، یعنی دو گونی لباس نو را بین بچه ها تقسیم کنند. سپس درخواست آب کرد تا غسل شهادت کند، اما آب به اندازه کافی نداشتیم.
گفت: «به اندازه شستن سرم باشد، کافی ست.» به او گفتم: «فردا عملیات است و در گرد و غبار، دوباره سرت کثیف می شود.» گفت: «به هر حال می خواهم سرم را بشویم.» گفتم: «مگر می خواهی به تهران بروی؟» گفت: «نه، فردا می خواهم به ملاقات خدا بروم.
سردارشهید حسین علم الهدی🌷
زندگی به سبک شهدا
#بخشیدن_همسر
از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. #مجید آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. #مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجدهی آخرش، از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو #ببخشه!»
#شهید_مجید_کاشفی🌷
📚فرهنگنامهشهدایسمنان
✨ #توسل_شبانه ✨
ماجرای بسیار عجیب که برای شهید برونسی اتفاق افتاد...
مشهد که آمدیم، بچه ی دومم را حامله بودم. موقع به دنیا آمدنش، مادرم آمد پیشم. سرشب، عبدالحسین را فرستادیم پی قابله.
به یک ساعت نکشید، دیدیم در میزنند. خانم موقر و سنگینی آمد تو. از عبدالحسین ولی خبری نبود. آن خانم نه مثل قابلهها، و نه حتی مثل زنهایی بود که تا آن موقع دیده بودم. بعد از آن هم مثل او را ندیدم. آرام و متین بود، و خیلی با جذبه و معنوی. آنقدر وضع حملم راحت بود که آن طور وضع حمل کردن برای همیشه یک چیز استثنایی شد برایم.
آن خانم توی خانه ی ما به هیچی لب نزد، حتی آب هم نخورد. قبل از رفتن، خواست که اسم بچه را فاطمه بگذاریم.
سالها بعد، عبدالحسین راز آن شب را برایم فاش کرد. میگفت: وقتی رفتم بیرون، یکی از رفقای طلبه رو دیدم. تو جریان پخش اعلامیه مشکلی پیش اومده بود که حتما باید کمکش میکردم. توکل بر خدا کردم و باهاش رفتم. موضوع قابله از یادم رفت. ساعت دو، دو و نیم شب یک هو یاد قابله افتادم. با خودم گفتم دیگه کار از کار گذشته، خودتون تا حالا حتماً یه فکری برداشتین.
گریه اش افتاد. ادامه داد: اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود.
📚منبع کتاب سالکان ملک اعظم