#شهیدآنه🕊 #شهیدمحمدجوادحسن_زاده🌷 آقا سیدجواد همیشه در کار خیر پیش‌قدم بود و در واسطه‌گری ازدواج پیش‌قدم‌تر. هر کس قصد ازدواج می‌کرد، اول به سراغ «سید جواد» می‌رفت؛ آن‌قدر که در مدت یکسال نامزدی خودش، بیش از پنجاه مراسم نامزدی به‌واسطه او به انجام رسیده بود. بعد از شهادتش هم این رسم دیرینه‌اش ادامه دارد و خیلی‌ها از حاجت‌روایی‌شان به واسطه شهید حسن‌زاده گفته‌اند. او در سوریه با نام «سید رستم» معروف بود. قدّ رشید و هیکل ورزیده‌ای داشت؛ تا جایی که دوستانش به شوخی به او می‌گفتند: «سعی کن توی کانال و به حالت خمیده و درازکشیده حرکت کنی که داعش تو داعش تو را ببیند. 🎤راوی: همسر شهید

_و ســَـــلام بَر او کہ مےگُفـــــت: ◇◇عـــــزَّت دَست خُـــــدٰاست !!! و بـــــدٰانید أگر↓↓ ⇆ گمنــٰـــام تَـــــرین هم بـــــٰاشید۔۔۔ ○_ولے نیـَّــــت شُمــــٰـا ، یـــٰــار؎مَـــــردم بــٰـــاشدمےبینیـــــد ؛ ⇇خُـــــدٰاوند چِقـــــدر، با ﴿عـــــزّت و عَظمـَــــت ﴾شُمــــٰـا را ؛ ◇◇دَر آغـــــوش مےگیـــــرَد»✿⇉ «• شَهیـــدسِپهبدقٰاسم سُلیـــــمٰانے•» #جان_فدا🌷 #شهید_جمهور🌷

ایستگاه بچه های حاج قاسم 🌷 با سلام انشاالله هفته آینده چهار نفر از خانواده های یتیم را رهسپار کربلای حسینی خواهیم نمود این گونه افراد را 👈 خانمی که سرطان داره و شوهرش فوت شده و چند تا بچه یتیم داره و تنها آرزویش رسیدن به کربلاست انشاالله ثواب سفر آنها ذخیره آخرت شما باشد ✅ یکی از همشهریان عزیز هزینه سفر کربلای یک نفرشان را قبول کردند ✅ یکی از همکاران گرامی هم هزینه سفر کربلای یکی شان را قبول کردند نصف هزینه یکی شان هم با کمک شما عزیزان فراهم شده انشاالله تا سه شنبه آینده که عازم کربلا هستند بقیه هم تامین شود و آنها به آرزوی شان برسند 👇👇👇👇👇👇👇 👈شماره کارت جهت واریز هزینه سفر کربلای یتیمان 5892101437070432 بنام ابوالفضل ایزدی بیدانی بانک سپه 🕌 🕌🕌🕌 🕌🕌🕌🕌🕌🕌

🎥 خاطره ای از شهید آیت الله رئیسی از رهبر انقلاب در اوایل خدمت به آستان مقدس رضوی... #یاامام_رضا_علیه_السلام

●_بـَــــرحـــٰــال‌دلَمــــٰـان↓↓ ⇇نـــُــسخهٔ‌تـقـــــوٰابِنـــــویس... بیمــــٰـار‌فِراقیم‌؛ ❍↲تـــُــو‌ مـــــداوٰا‌ بــِـــنویس!𑁍⇉ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ🌤 #امام‌زمان💚

#شهیدانه🕊 #سیدالشهدای_خدمت🌷 #شهیدآیت_الله_رئیسی🌷 آمـده بـود دادسـتانی و مـی گفـت در جوانشــهر کـــرج، چندیــن قطعــه زمیـــن ۴00 متــری دارد و مـی خواهـــد یکـــی از آنهـــا را بـــه دادســتان بدهــد تــا بــا صلاح دیــد خـودش، مبلغــش را بیـن افــراد نیازمنــد شهر، تقســیم کنـــد. هرچـــه اصـــرار کـــرد سـید ابراهیـم قبـــول نکـــرد. یکــی از معتمدیــن شــهر را واســطه کــرد تــا سید ابراهیم را راضــی کنـد، امـا فایده نداشـت. حتی گفــت زمیـــن را بـــه دادســتان مــی بخشــــم امــا بــاز هــم قبــول نکـرد. سـید ابراهیـم آب پاکـی را روی دسـتش ریخت: نـــه بـــرادر! بهتـــر اســـت برویــد بـــا کمیتـــه امـــداد صحبــت کنیـــد. اگــر مـــن کــه در ایــن شــهر هیــچ چیــز نـدارم و حتــی شـبها هـم در دادســرا می خوابـم ایـن زمیـن را قبـول کنـم، هزار فکـر نابجـا در ذهـن مــردم می آید و دیگــر نمی تواننــد به من اعتماد کنند. 📚: سید محرومین