🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
#سردار_قهرمان_شهید_محمدجواد_تندگویان وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران
در مکتب شهادت
در محضر مسئولین دهه شصت
*وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران سردار قهرمان شهید محمد جواد تندگویان* 🌷
👈 قابل توجه برای بعضی مسئولین راحت طلب و ریاست طلب و دنیا طلب که صندلی های ریاست خود را روی خون این شهدا گذاشته اند بخوانید و درس بگیرید و از خدا و شهدا شرم کنید
📝 چند روایت از زندگی شهید تندگویان
#روایت_اول 1⃣
شهید محمدجواد تندگویان بالاترین مقام کشوری جمهوری اسلامی ایران بود که در دوران هشت ساله دفاع مقدس توسط رژیم بعثی به اسارت گرفته شد.
🌷این شهید مبارز به مدت ۱۱ سال شکنجه و آزار در زندان های رژیم بعثی را تحمل کرد و در ۱۳۷۰ خورشیدی شربت شهادت را نوشید
محمدجوادتندگویان وزیر نفت و بوشهری معاون وی، یحیوی سرپرست مناطق نفتی جنوب و ۲ کارمند وزارتخانه که روز جمعه به منظور بازدید از تأسیسات شرکت نفت و رسیدگی به وضع کارکنان فداکار صنعت نفت به خوزستان سفر کرده بودند در نزدیکی آبادان از سوی متجاوزین مزدور عراقی ربوده شده و به خاک عراق منتقل شدند. این سومین باری بود که وزیر نفت پس از جنگ تحمیلی عراق با ایران به خوزستان سفر میکرد و در مناطق نفتی در بین کارکنان این صنعت حاضر میشد.
#روایت_دوم 2⃣
شهید بزرگوار به رغم اینکه تازه وزیر شده بودند و ایجاب می کرد که در تهران حضور داشته باشند و دولت هم جدید بود و مرتب جلسات کابینه تشکیل می شد، اما بازهم ایشان تا زمان اسارت سه بار به منطقه سفر کرده بودند. استدلالشان هم این بود که ما نمی توانیم تحمل کنیم که فرزندان مردم در صفوف مقدم جبهه باشند و ما زمان را به بهانه جلسه و مشکلات کاری در تهران و مرکز کشور و محل های امن سپری کنیم.
#روایت_سوم 3⃣
بعد از ده دقیقه، انتظار، جواد را بر دوش دیگران تا پشت در آنجا آوردند، وقتی او را دیدیم نمی توانست پاهای خود را روی زمین قرار بدهد، بعد فهمیدیم که کف پای او را با مته سوراخ کرده بودند. ناخن هایش را کشیده بودند و من که از او علت زخمی بودن ناخن هایش را پرسیدم گفت که لای در مانده است.
#روایت_چهارم 4⃣
آقای بوشهری می گفت که ما دونفر در یک جا زندانی بودیم و زندان جواد که ده سال در آن حبس بود در زیر زمین قرار داشت و هیچ نوری به آن راه نداشت، آن هم به مدت ده سال در یک فضای یک و نیم با دومتری زندگی کرد که هم سلولش بود، هم دستشویی و حمام او بود.
#روایت_پنجم 5⃣
وقتی به عراق رفتیم تا پیکر شهید تندگویان را شناسایی کنیم، دیدیم که به گونه خاصی مومیایی کرده بودند. اینها آمده بودند کاری کنند تا زمان مرگ شهید را از ما پنهان کنند. با روحیه ای که ما از تندگویان می شناختیم ایشان شدیداً مقاومت می کرده، شدیداً هم کتک می خورده، به طوری که ما جسد را که نگاه می کردیم، شکستگی های متعددی در ناحیه جمجمه، جناق سینه دندانهای شهید نمودار بود. همان اول که عراقی ها مهندس تندگویان را به اسارت گرفته بودند، آنقدر مورد شکنجه بوده، که طحالش پاره شده بود که این نکته را خودشان هم گفتند. ایشان احتمالاً بعد از آزادی اسرا شهید شده است.
📚ماهنامه شاهد یاران
👆👆👆👆👆
شرمتان باد ای مسئولینی که در این انقلاب که حاصل خون شهداست مسئولیت گرفتید و به *خون شهدا و آرمان های امام و انقلاب و مردم شهید پرور* خیانت می کنید
خون شهدا حق الناسی هست که خدا از آن نخواهد گذشت و انشالله قیامت جوابگوی این شهدا خواهید بود
👈 از شهدا درس خدمت و تعهد و مسئولیت یاد بگیرید
👈 از شهدا درس زندگی بیاموزید
👇👇👇👇👇
لینک کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید
برای پیوستن به کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز این پیوند را دنبال کنید
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
ارتباط با خادم کانال
@sardar_zakizadeh
https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
دو یار و دو دلدار و دو غمخوار و دو سردار یاران عاشورایی سیدالشهدا سرداران شهید سردار دلها #حاج_قاسم_
در مکتب شهادت
در محضر صمیمی ترین یار سردار سلیمانی
عارف لشکر ثارالله
#سردارعشق_شهیدمحمدحسین_یوسف_اللهی 🌷
چند روایت از
دفترچه خاطرات دفاع مقدس📕
شهید یوسف اللهی در کلام سردار سلیمانی: 🎤
حسین از عرفای جبهه بود و زیبا ترین نماز شب را می خواند ، ولی كسی او را نمی دید، رفیق خدا بود و مشكلات را با الهام هایی كه به او می شد، حل می كرد به مرحله یقین رسیده بود و پرده های حجاب را كنار زده بود.
حسین چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت
#روایت_اول 1⃣
سه روز با محمد حسین همسفر بوديم. در تمام اين مدت هر جا كه براي نماز توقف كرديم، محمد حسين مي ايستاد كنار جا مهری های نماز و يكي يكي مهره ها را بر مي داشت و با دقت نگاه مي كرد. تا یکی را انتخاب کند
مي خواستم بفهمم براي چه اين كار را انجام مي دهد، تا اينكه يك بار ايستاد به نماز، مهرش را برداشتم و نگاه کردم . سبز رنگ بود و بوي عجيبي داشت.
تربت اعلا كربلا بود.
گفتم محمد حسین چه اصراری داری که مهرت حتما کربلایی باشه؟
گفت نمازی که روی مهر کربلا خوانده شود خدا به احترام امام حسین(ع) ازت قبول میکنه هر چند حواست هم در نماز نباشه ولی نمازت قبول میشه
از اون روز تا حالا منم همیشه سعی میکنم روی مهر کربلا نماز بخونم
#روایت_دوم 2⃣
هر چه اصرار مي كرديم به عضويت سپاه در نمي آمد و پاسدار رسمي نمي شد. مي گفت:«اگر من شهيد شوم و روي سنگ قبرم بنويسند «پاسدار» روز قيامت جلويتان را مي گيرم. من بسيجي ام.
#روایت_سوم 3⃣
به واسطه بارندگی زیاد، ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل می دادند، نمی توانستند آن را بیرون بیاورند. شاید حدود 10 نفر از بچه هابا هم تلاش کردند اما موفق نشدند.
در این هنگام محمدحسین از راه رسید و گفت:صبر کنید همه ایستادند و نگاه کردند محمدحسین با آرامی ماشین را از آن همه آب و گل بیرون کشید.
گفتم: تو دعا خواندی! 😳
وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاید.
گفت: نه ، من فقط به ماشین گفتم برو بیرون
📚 نخل سوخته
👇👇👇👇👇
لینک کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید
برای پیوستن به کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز این پیوند را دنبال کنید
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
ارتباط با خادم کانال
@sardar_zakizadeh
https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
سردار عشق شهید حاج حسین خرازی فرمانده لشکر امام حسین علیه السلام
در مکتب شهادت
در محضر مسئولین دهه شصت
مسئول لشکر امام حسین(ع)
#سردارعشق_حاج_حسین_خرازی 🌷
📝 چند روایت از زندگی سردار بی دست و بی ادعا شهید خرازی
👈 #روایت_اول 1⃣
🔹 *خراش کوچیک!*🔹
داییش تلفن کرد گفت :
حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده، شما همین طور نشستین؟
گفتم: نه.. خودش تلفن کرد.
گفت دستش یه خراش کوچیک برداشته پانسمان می کنه میاد.
گفت: شما نمیخواد بیاین.
خیلی هم سرحال بود.
شب رفتیم یزد، بیمارستان.
به دستش نگاه می کردم.
گفتم: خراش کوچیک!
خندید...
گفت: دستم قطع شده، سرم که قطع نشده!
خدا رو شکر با همین یه دست هم می تونم هنوز برای انقلاب کار کنم
👈 #روایت_دوم 2⃣
🔹 بی ادعا🔹
گفت امشب من این جا بخوابم؟
گفتم « بخواب ولی پتو نداریم ، تو سنگر هم جا نداریم.
یک برزنت گوشه ی سنگر بود. گفت اون مال کیه؟ گفتم مال هیشکی ، بردار برو بیرون بخواب.همان را برداشت کشید رویش دم در سنگر خوابید.
صبح فردا، سر نماز ، بچه ها به ش
می گفتند فرمانده شما جلو بایستید.
اصلا خودش را معرفی نکرده بود که من بشناسمش😳
👈 #روایت_سوم 3⃣
🔹 انجام کار شخصی🔹
رفته بود لباس هایش را بشوید رفتم گفتم من پدرش هستم با من این حرف ها را ندارد.
رسیدم گفتم حسین ، بابا ! بده من لباساتو می شویم آخه یک دستش قطع بود.
گفت نه چرا شما بابا؟
خودم یه دست دارم با دوتا پا نیگا کن
چطور می شویم
نگاه می کردم. پاچه ی شلوارش را تا زد بالا، رفت توی تشت.لباس هایش را پامال می کرد. یک سرلباس هایش را میگذاشت زیر پایش و با دستش می چلاند لباس ها را.
هر کار کردم فایده نداشت گفت لباس های شخصی منه باید خودم بشویم
همه را تنها خودش شست
👆👆👆👆👆👆
قابل توجه برای بعضی مسئولین راحت طلب فعلی
شهدای مسئول ما اینگونه زندگی کردند
بی ادعا ، گمنام ، بی تکبر و خالص و مخلص برای خدا
👈 از شهدا درس زندگی بیاموزیم
👈 مثل شهدا باشیم
🌹🌹🌹♥️🌹🌹🌹
👈 اینجا قرار عاشقان بی قرار است
👇👇👇👇👇
لینک کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani