سرباز بود، که در مسابقات تیراندازی ارتش اول شد. گذاشتندش گماشتۀ پسرخالۀ شاه.
راضی نبود. میگفت اوضاع خانوادهاش اصلاً خوب نیست و هیچ قید و بندی ندارند. از غصه مریض شد. چند روزی بازداشتش کردند. گفتند اگر اینجا بمانی، میبریمت گارد شاهنشاهی. زیر بار نرفت. گفت: دین و ایمانم را به هیچ قیمتی نمیفروشم.
فایدهای نداشت. او را انداختند بیرون…
مادرش که فوت کرد، برگشت روستای ینگجه. مینیبوس خرید. از روستاهای اطراف مسافرها را سوار میکرد تا قوچان. هر روز به شاگردش میگفت:اگر کسی نداشت، کرایه نگیر.
همیشه ده-پانزده نفری مهمانش بودند!
📚: نور علی
#سردارشهید_نورعلیشوشتری🌷
روح الله، پسر دوم خانواده کار کشاورزی پدر را انجام می داد. در زمان حیات شهید هم ، همراه پدر بوده است.
یک روز کنار مزرعه گندم نشسته اند. پدر از او درباره اوضاع و احوالش سؤال می کند.
روحا... هم از پرندگان و گرازهایی که به مزرعه آسیب میزدند گله می کند که اگر آن ها آسیب نمیزدند، محصول خیلی خوبی داشتیم. نورعلی به روحا...می گوید:
ناراحت نباش؛ خدا را شکر کن که تو را واسطه روزی این مخلوقاتش قرار داده است.
🎤راوی: همسر شهید
#سردارشهید_نورعلیشوشتری🌷
🔰وقتي كه زبانش را كتمان كرد
يگاني بود به نام يگان توپخانه.
سردار شوشتری ،قبل از ورود به قرارگاه حمزه، براي بازديد به آنجا رفته بودند و از بچههاي آنجا ، يك سري مسائل فني پرسيده بودند كه آنها نتوانسته بودند جواب بدهند.
فرمانده يگان به تركي گفته بود بابا ايشان كه نميفهمند، به تركي يك چيزي بگوييد، تمام بشود برود.
سردار شوشتري چيزي نميگويد، آخر كار موقع خداحافظي با فرمانده يگان توپخانه به زبان تركي خداحافظي ميكند!
ميگفت: ديدم خيلي عرق كرد و الان است كه سكته كند، كلي دلدارياش دادم كه من تركي بلد نيستم، همين چند كلمه را بلد بودم!
🎤راوی: سرهنگ محسن رنجي مسئول دفتر سردار شهيد در قرارگاه حمزه
#سردارشهید_نورعلیشوشتری🌷
سردار شوشتري حتي براي خانواده اعداميان هم كار ميكرد و ميگفت: اگر كسي اعدام شده، خانواده او چه گناهي كرده است؟
به خانواده فقرا سركشي كرده و مشكلات آنها را برطرف ميكرد، به طوري كه بعد از شهادت ايشان در هر روستايي كه ميرويم تا اسم سردار شوشتري آورده ميشود، مردم زار زار گريه ميكنند و ميگويند پدر خود را از دست داديم.
🎤راوی: سردار جاهد، فرمانده سپاه سیستان و بلوچستان
#سردارشهید_نورعلیشوشتری🌷
#مثل_شهدا_باشیم🌷
#شهدآنه🕊
#سردارشهید_نورعلیشوشتری🌷
دوستان می گفتند: زمان بازنشسته شدنش بوده، هر چی می گفتند: آقا بیا برو بازنشسته شو! یک عمر توی جبهه بودی و خدمت کردی، بیا برو آب و هوایی تازه کن. این لباس را رها کن.
شوشتری جواب می دهد:
من عهد بستم با آرمان های بسیج که در این لباس شهید شوم!