در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
فرماندهان شلوغ می کردن
سربه سرش میذاشتن باز ساکت بود
احمد کاظمی گفت: حاجی!
حالا همین جا صبحونمونو میخوریم
یه ساعتی میخوابیم
بعد هم هر کسی بره سراغ کار خودش...
.
خندید و گفت: من باید برم خط
با بچه های مهندسی قرار گذاشتم
زاهدی بلند شد رفت بیرون
سوار ماشینِ حاج حسین شد.
ماشین رو برد تو گِل گذاشت و برگشت!
.
رو کرد به حاجی گفت:
حالا اگه میتونی برو...
.
لبخندِ حاج حسین
از روی صورتش پاک شد ...
.
بی حرف رفت سوار ماشین شد.
همه منتظر بودن ماشین بیشتر تو گِل بره
ولی...
زیر لبش صلوات فرستادُ دنده عقب گرفت
ماشین از توی گـِل دراومد رفت خط...
.
.
ذکر خدا رو زیاد بگیم مخصوصاً صلوات...
کنترل خشم داشته باشیم
.
#سردار_شهید_حاج_احمد_کاظمی
#سردار_شهید_حاج_حسین_خرازی
یاد عزیزشان با صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما اهل اینجا نیستیم...
#سردار_شهید_حاج_احمد_کاظمی🌷