#شهیدآنه🕊
#شهیدحاج_رضاشکری_پور🌷
دور تا دور حلقه زده بودند؛ توی چادر و قرآن می خواندند، حاجی هم گاهی اشکال می گرفت و نکته ی تجویدی می گفت.
گفتم: مبارکه مرّبی عقیدتی هم که شدی.
حاج رضا گفت: این اهمیّتش از رزم خیلی بیشتره! اگه این درست بشه جنگ ما هم میشه جهاد.
می رفتیم رقابیه برای شناسایی، با یک مینی بوس پر از فرمانده ی گردان های لشکر. نشسته بود پشت فرمان و با صوت دلنشین قرآن می خواند. همه سراپا گوش بودند. خیلی ها نمی دانستند حاج رضا این همه سوره ی قرآن حفظ باشد.
دخترش محدّثه که دنیا آمد، جبهه بود. نامه ای فرستاد؛ سلام و احوالپرسی و تبریک. حاج رضا نوشته بود: اونجا نبودم، ببوسمش. عوضش یک جزء قرآن حفظ کردم. هدیه به دختر عزیزم.
📚: ققنوس و آتش