استاد دانشگاه افسری بود. سر کلاس که میآمد، با تمام وجود درس میداد. طوری که نه سوال باقی میماند، نه مطلبِ ناگفته. اصرار داشت که دانشجو سر کلاس درس را بفهمد. اگر هم کسی درس را نمیفهمید، از وقت استراحتش میزد.
#شهیدعلی_صیاد_شیرازی🌷
پانزده سال بود که اسم نوشته بودم بروم حج. گفتم: ننه، اگه میتونی، اسمم رو جلو بنداز. گفت: عزیز جون! به حق خودت قانع باش. چرا میخوای حق مردم رو بگیری؟ اینجوری که حَجِّت درست نیست. هست؟
ناراحت شدم. گریه کردم.
#شهیدعلی_صیاد_شیرازی
آخر هر ماه روضهخوانی داشت؛ توی زیرزمین خانهاش، که حسینیه بود. معمولا هر کس میآمد، روزه بود. آخر جلسه نماز جماعت بود و افطاری.
هر دفعه یک گوسفند نذر میکرد؛ برای فقرا، آنهایی که میشناخت. شش بعد از ظهر، مراسم شروع میشد. اما دوستان نزدیک، از ساعت سه میآمدند. حسینیه قبل از سه آماده بود. نمیگذاشت کسی دست به چیزی بزند. خودش پاچههایش را بالا میزد و مثل یک خادم کار میکرد. تو و بیرون حیاط را میشست و آب و جارو میکرد. جلسه که شروع میشد، خودش را خیلی نشان نمیداد. تا موقع نماز جماعت، جلو نمیآمد.
#شهیدعلی_صیاد_شیرازی🌷
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
شب جمعه شادی روح اموات تان بویژه پدر و مادرهای آسمانی و
👈جهت پرداخت صدقه و هدایا و نذورات ، رد مظالم به نیت خود و اموات تان برای یتیمان و نیازمندان و بیماران سرطانی
شماره کارت 👇
5892101437070432
بنام ابوالفضل ایزدی بیدانی
بانک سپه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کــلامشهـــید💌
#شهیدعلی_صیاد_شیرازی🌷
دنیا آدم را آهسته آهسته
در کام خود فرو می برد؛
قدم اول را که برداشتی
تا آخر میروی باید مواظبِ
همان قدم اول باشی...
#شَبتوُن_شهدآیی🌷