محسن از نوجوانی به اهل بیت (علیهم السلام)
علاقه زیادی داشت در سن سیزده چهارده سالگی
هیئتی به نام شهدای دشت کربلا راه انداخت و با
وجود سن کمش مسئولیت آن را بر عهده گرفت و چند سالی هم ادامه داشت.
سال ۵۷ در تظاهرات و راهپیماییهای مردمی شرکت میکرد. روزی آمد و به من گفت :توی پزشکی قانونی، شهدای زیادی آوردن ولی نیرو کمه و نمیرسن آنها را جابه جا کنن باید به اونجا بریم با هم به پزشکی قانونی رفتیم و حدود شش ماه در جابه جایی پیکر کسانی که در
درگیریهای خیابانی به شهادت رسیده بودند
کمک کردیم...
او علاوه بر آنجا در بهشت زهرا (سلام الله علیها) و برای دفن شهدا هم کمک
می.کرد خیلی روزها وقتی به خانه می آمد صورتش
بر اثر گرما سوخته بود میپرسیدیم چه خبر؟
میگفت :بهشت زهرا (سلام الله علیها) نیرو خیلی
کم هست و هر چقدر نیرو میاد کافی نیست. او
همیشه در کارهای خیر پیشقدم بود.
🎤راوی: برادر شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
در جیب لباسش قرآنی کوچک، مهر و گاهی زیارت عاشورا میگذاشت. معمولا قرآن را
گوشه ای تنها در چادر و گاهی در حسینیه میخواند.
یک ساعت تا یک ساعت و نیم قبل از اذان صبح
بیدار میشد و در چادر نماز شب میخواند.
نماز
یومیه اش را معمولی و حتی سریعتر از معمول
می خواند تعقیبات نماز را هم طول نمیداد.
محسن اعتقاد داشت و میگفت نماز بخوان اما نماز
درست و حسابی. قرآن بخوان اما بفهم چه
می خوانی. بعضی جاها که همراه او بودیم، متوجه میشدیم قرآن میخواند و جلو میرود.
🎤راویان
: همرزمان شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
یادم هست که یکبار که به علت مجروحیت از ناحیه پا در بیمارستان امام رضا (ع) مشهد بستری بود مرتب به دکتر اصرار میکرد که باید برگردد.
دکتر به من گفت که زخمهای برادرتان عمیق است و هرچه ما به او اصرار میکنیم که باید مدتی استراحت کند تا زخمهایش عفونی نشوند توجهی نمیکند، شما خودتان به او تذکر دهید حاجی که حرفهای ما را شنیده بود سریع از روی تخت بلند شد و در راهرو شروع کرد به قدم زدن و گفت: زخم من عمیق نیست و من باید برگردم.
سرم مجروح کنار تخت او در حال تمام شدن بود محسن پرستار را صدا زد و از او خواست که سرم را جدا کند اما پرستار گفت که شیفت من تمام شده و نوبت پرستار بعدی است محسن با ناراحتی گفت: شیفت انسانیت شما که تمام نشده بعد هم سرم را از دست آن مجروح باز کرد تا با هم به منطقه اعزام شوند.
🎤راوی:برادر شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
کجایند مدیران و مسئولین جهادی ما؟!
وقتی دورهم مینشستیم و صحبت میکردیم محسن با خنده به ما می گفت: بعضی ازمردم را دیدید تو نماز جمعه نشستن میگن جنگ جنگ تا پیروزی
بعد که باهاشون مصاحبه میکنن
میگن آقا تا حالا جبهه بودی؟
میگه توفیق پیدا نکردم !
این حرفها خالی بندیه، چه توفیقی
بیا من صد تومن دویست تومن یا پانصد تومن میدم
سوار قطار شو بیا توفیق چیه؟ بلند شو بیا بابا".
بچه ها میخندیدند.
او با همه شوخ طبعی اش
خیلی رک بود و از تملق و چاپلوسی اصلا خوشش نمی آمد.
🎤راوی :همرزم شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
↩️ کمترین اعمال روز جمعه
✅ خواندن سوره جمعه
✅ صد(۱۰۰) صلوات
✅ غسل روز جمعه
✅ نماز جمعه
⬆️⬆️⬆️⬆️