#خاطرات_شهدا
محمد حسن در نیمه شعبان ، مهمان خانه ما بود ، آمد برای خداحافظی ، گفت تشنه ام ، برایش آب آوردم ، وداع سختی بود ، حس می کردم بازگشتی نخواهد بود .
گفتم ، حسن ! ، برایت رفتیم خواستگاری ، دختر خانم منتظر است !!
گفت ، خواهرم ! ، اگر من برنگردم ، چرا یک خانواده دیگر را منتظر و نگران بگذارم ، اگر از این عملیات برگشتم ، چشم !!
تا سر کوچه همراهیش کردم به زور ازم جدا شد .
به مادرم گفته بود ، مادر اگر برنگشتم حلالم کن و مرا فدایی علی اکبر کن ، نکند گریه کنی !؟
مادر پرسیده بود ، چرا این کارها را می کنی !؟
حسن گفته بود ، می خواهم رضایت خاص شما را بگیرم ، و پدرم می گوید ما راضی هستیم....
#شهیدمحمدحسن_حسنیان
📕 پلاک 10
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷