🦋*﷽*🦋
#حُبُّ_الشُّهدا_یَجْمَعُنا
توی کُمدش در را با عکس شُهدا پُر کردهبود و بالایشان نوشته بود:
ای سر و پا،من بی سر و پا
خودم را کنار عکس شهیدان
پیدا کردم...
برادرش میگوید:
کنار عکسها اندازه یک جای عکس در کمدش خالی بود...
گفتم: محمد عکس یکی از شهدا رو
اینجا بزݧ این جای خالی قشنگ نیست
جواب داد:
اونجا جای عکس خودم هست...
"#شهیدمحمدغفاری"
#یادش_عزیزش_با_صلوات
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani
#شهیدآنه🕊
#شهیدمحمدغفاری🌷
شب ۲۱ ماه رمضان سال ۹۰ به همدان آمد، شب احیا بود.
من و محمد ساعت یک و نیم رفتیم به مادربزرگش سر زدیم. کمی طول کشید، گفتم : احیا دیر نشود، گفت: مادر احیای من تویی، من به خاطر تو آمدم همدان.
تنم لرزید، پیش خودم گفتم : محمدم شهادتش نزدیک است.
ساعت دو من را گذاشت خانه و رفت احیا و با همه دوستانش هم خداحافظی کرد.
آن شب هم ظرفهای افطاری را شست و هم ظرفهای سحری را، اذان صبح را که می گفتند، وقتی در صورتش نگاه کردم فهمیدم که این پسر ماندنی نیست...🌷🕊
🎤راوی: مادر شهید
#شهیدآنه🕊
#شهیدمحمدغفاری🌷
حساب و کتاب مال و اموالش را ثبت می کرد برای حساب سال. با اینکه مستأجر بود و اوایل زندگی حقوق هم کم بود، اما دفترچه خمسی تهیه کرد. شهریور که میشد، میرفتیم برای خمس...
🎤راوی: همسر شهید