#روایت_عشق💌
یک شب قرار بود حاج آقا شیرازی، نماینده ولیفقیه در سپاه قدس به منزلمان بیایند.
منتظر حضورشان بودیم که با پسرم تماس گرفتند و گفتند: حسین آقا! همه بچهها منزل هستند؟
حسین گفت: بله. فقط فاطمه خانم چون پرستار است، امشب باید سر شیفت باشد...
حاج آقا گفتند: من خودم هماهنگ میکنم شیفتش را جابهجا کنند...
باز هم تعجب نکردیم. زنگ خانه را که زدند، حسین از پشت آیفون گفت: بفرمایید داخل، منزل خودتان است.
اما حاج آقا گفتند: بیایید، مهمان عزیزی برایتان آمده... حسین رفت جلوی در و بعد دوان دوان برگشت و با هیجان گفت: مامان! حاج قاسم اومده...
شوکه شده بودیم. خیلی سال بود حاج قاسم را ندیده بودیم. بعد از شهادت شیخ محمد، در برنامههای مختلف ویژه شهدا ایشان را دیده بودیم. یکبار هم به درِ منزل ما در اختیارآباد آمدهبودند اما آن موقع ما به قم برگشتهبودیم. بعد از آن ایشان به سپاه قدس و تهران منتقل شدند و قدری فاصله ایجاد شد.
خلاصه فوری بساط اسفند را آماده کردیم و سردار وارد شدند. اما قبل از ورود به اتاق، در راهرو یکدفعه مکث کردند و حالشان دگرگون شد. من تا آخر عمر روی این حرف هستم و همیشه میگویم مطمئنم حاج قاسم آن شب در بدو ورود به منزل ما، شیخ محمد را دید که آنطور منقلب شد.
راوی: همسر شهید
#شهید_حجت_الاسلام_شیخ_شعاعی
♥️ اینجا مکتب عاشقان سردار سلیمانی ست 🇮🇷
@maktabesardarsoleimani