eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
933 دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
8.1هزار ویدیو
33 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌿🕊🌿🌹 می گفت : من دوست دارم هر کاری می توانم برای مردم انجام بدم حتی بعد از #شهادت ! چون حضرت امـام گفت : مردم ولی نعمت ما هستند #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده #روزتـون_شـهـدایـی •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• یادش با #صلوات •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
نصف شب با صدای گریه هاش از خواب بیدار شدم.... بهش گفتم : آخه پسره مؤمن مگه تو چه گناهی کردی که اینطوری ناله میزنی ؟! گفت : مگه باید مــَعصیتی باشه !؟ مگه امام سجاد (علیه السلام) گناهی داشتن ؟ همین که به راحتی از نعمتای خدا استفاده میکنیم و شکرشُ به جا نمیاریم ، خودش مـَعـصیته.....😭 #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🦋*﷽*🦋 می گفت : من دوست دارم هر کاری می توانم برای مردم انجام بدم حتی بعد از ! چون حضرت امـام گفت : مردم ولی نعمت ما هستند … ۱۴_امام حسین مکتب سردار سلیمانی @maktabesardarsoleimani
*﷽* نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خودبیفزایید. نماز شب را وظیفه خود بدانید، حافظی بر حدود الهی باشید، در اعمال خود دقت کنید. مکتب سردار سلیمانی @maktabesardarsoleimani
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل، عضو یک گردان و... با هم عقد اخوت خونده بودند... محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش.... اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت... محمد خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی میخواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امانش نمیداد... یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت میکرد...رفیق بنا نبود نامردی کنی و... بالاخره نوبت محمد شد با پهلوی دریده به دیدار خدا بره و اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست... الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...جانم به این ... سمت راست: 🌷 سمت چپ: 🌷
در مکتب شهادت در محضر شهدا ⬅️ارادت به حضرت زهرا (سلام الله) و سادات ✍داشت سوار تویوتا می شد که برود، رفتم جلو و گفتم:  برادر تورجی می خواهم بیایم گردان یا زهرا (سلام الله). گفت: شرمنده جا نداریم. گفتم: مگر می شود گردان مادرمان برای ما جا نداشته باشد؟  تا فهمید سیدم پیاده شد، خودش برگه ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت. یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم. نمی داد.  نقطه ضعفش را می دانستم. گفتم: شکایتت را به مادرم می کنم. از سنگر که آمدم بیرون، پا برهنه و با چشمان اشک آلود  آمده بود دنبالم. با یک برگه مرخصی سفید امضاء. گفت: هر چقدر خواستی بنویس؛ اما حرفت را پس بگیر. 🎙راوی: سید احمد نواب
در لحظه‌ی شهادت ، لبخند زیبایی بر لبانش بود .. بعدها پیغام داد و گفت: این بالاترین افتخار بود که من در آغوش امام زمان(عج) جان دادم..! 🌷