💢روایت سردار شریعتی از ماجرای خوابی که حاجقاسم گفت برای کسی تعریف نکن!
چند سال پیش، دو شب قبل از اینکه مراسم افطاری فرماندهان در منزل آقامحسن برگزار شود، در خواب دیدم که خبر آمد، شهید حاج احمد کاظمی و تعدادی از شهدا دارند میآیند و قرار است حاج قاسم به استقبال آنها برود.
در عالم رویا، حاج قاسم از همه این جزئیات و نحوه ورود حاج احمد و دیگر بچهها خبر داشت. خلاصه، حاج قاسم به استقبال رفت. حاج احمد رسید، خودش جلو بود و تعداد زیادی از شهدا با لباس سبز سپاه پشت سرش.
حاج احمد و حاج قاسم به صورت عجیبی همدیگر را در آغوش گرفتند و پس از مدتی حاج احمد به حاج قاسم گفت ما برای دو کار آمدهایم؛ یکی برای افطاری آقامحسن و فرماندهان و بعد هم برای کمک به تو.
بعد، رو کرد به پشت سرش که تعدادی از شهدا بودند و گفت حاج قاسم اصلا نگران نباش، همه ما در کنار تو هستیم. بعد از این، حاج احمد به حاج قاسم گفت تا افطاری حاجی شروع نشده، من بروم به بچهها و خانواده ام سری بزنم. این وسط اتفاقات عجیب دیگری بین حاج احمد و حاج قاسم افتاد و مطالب دیگری در گفتوگوی آنها مطرح شد که از ذکر آن معذورم.
آن موقع شرایط سیاسی عراق بسیار پیچیده و نگرانکننده بود. من این خواب را همان موقع برای سردار رسولزاده تعریف کردم و قرار گذاشتیم که جایی بازگو نشود. البته آقای رسولزاده گفت باید به خود حاج قاسم گفته شود. خلاصه، آقای رسولزاده برای حاج قاسم تعریف کرد و حاج قاسم به من گفت حتما در یک فراغتی، باید خودت هم برای من تعریف کنی.
در اولین فرصت، این رویا را به حاج قاسم گفتم. در شروع صحبتهای من، حاج قاسم مثل همیشه با آن محبت و برادری و شوخی که بین ما بود، سربهسر می گذاشت و به شوخی گرفته بود ولی وقتی رسیدم به آن بخشهای دو نفره، یعنی موضوعاتی که در عالم واقع من بیخبر بودم و فقط بین خودشان دو نفر بوده و حاج احمد در عالم رویا مطرح کرده بود و ظاهرا فقط حاج قاسم از آن خبر داشت، حاج قاسم بسیار متعجب شد و گفت فعلا این را برای کسی تعریف نکن. این گذشت.
چند بار دیگر وقتی مرا میدید، می گفت رویای عجیبی بود، مبادا این را برای کسی تعریف کنی فعلا. بگذار تا وقتش.
بله دوستان، حاج قاسم، قبل از اینکه وقت پروازش فرا برسد، آسمانی شده بود و ما همه غافل بودیم. در اصل او سفیر شهدا بر روی زمین بود. روحش با سالار شهیدان (ع) محشور باد.
#منبع:خبرگزاری دفاع مقدس
#یادعزیزشان_باصلوات🌷