من یکی دوباری پشت سر حاجی نماز خواندم. ایشان با شنیدن صدای اذان، هر کاری که داشتند را متوقف کرده و خود را به نماز میرساندند. تأکید بسیاری به نماز اول وقت داشتند و جلسات را با رسیدن وقت اذان تعطیل میکردند.
یک بار بعد از نماز پشت سر ایشان در صف نشسته بودم، چنان تسبیحات حضرت زهرا (س) را میخواند که گویی اصلاً بر روی زمین نیست. حال حاج قاسم در هنگام ارتباط با خدا و ائمه (ع) اصلاً با زمانهای دیگر قابل مقایسه نبود.
🎤راوی: امیر حسین حیدری
#حاج_قاسم🌷
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
👆👆👆👆👆👆
با خاطرات و سخنان کوتاه از سبک زندگی شهدا همراه ما باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قیامی که سرمنزلش کربلاست
نه سرخورده گردد نه ذلت پذیر
امیری حسین و نعم الامیر ❤️♥️
خلبانی که دعوت آمریکا را رد کرد/ سرتیپ شهید جدیاردبیلی: دوست دارم کفنم پرچم ایران باشد.
او پس از حمله صدام به ایران گفت : «اکنون زمان آن رسیده که جوابگوی خرجی باشم که برای من شده است. میخواهم بجنگم. برایم مهم نیست چه اتفاقی افتاده یا قرار است بیفتد، دینی به مملکتم دارم که باید آن را ادا کنم، درجههایم را هم نمیخواهم فقط میخواهم بجنگم، نمیتوانم دوستانم را تنها بگذارم.»
عادل جدی اردبیلی، شجاعت و میهنپرستی برادرش را با ذکر خاطرهای مربوط به پیش از انقلاب اسلامی اینگونه توصیف کردهاست: «غفور در روز نیروی هوایی آمریکا در حضور زبدهترین خلبانان جهان در نیویورک داوطلبانه برای حضور در خطرناکترین مانور هوایی جهان با نام «چهارراه مرگ» به نمایندگی از ایران اعلام آمادگی میکند. پس از اجرای موفقیتآمیز عملیات، تماشاگران به احترام او از جای خود بلند میشوند و این خلبان ورزیده را تشویق میکنند. به او تقدیرنامه و هدیه میدهند و میگویند که تو میتوانی در آمریکا زندگی کنی، ولی غفور میگوید من عاشق ایران هستم و جای دیگری زندگی نخواهم کرد.»
تو ای بشر،
حق نداری آن چنان
در عشق کسی فرو رَوی
که خدا تحت الشعاع قرار بگیرد...🌱
📚: کتاب نیایشها
شهید مصطفی چمران🌷
اول راهنمایی بودم و محمود اول دبیرستان. پدرم مغازه سوپری داشت و سیگار هم می فروخت. گاهی از مغازه سیگار کش می رفتم و پشت حیاط خانه پنهانی می کشیدم.
چهارمین یا پنجمین بار بود که محمود مرا دید. از ترس داشتم زهره ترک می شدم.
مِن مِن کنان گفتم: محمود به مادر چیزی نگوید! هر چه می خواهی مرا بزن؛ ولی به مادر چیزی نگوید!
از من خواست بروم داخل خانه. خودم را برای یک کتک مفصل آماده کرده بودم...
داخل خانه نگاهی به من کردو گفت: دیگر نکش! گفتم: چشم!
گفتم: قول می دهم، فقط تو به کسی نگو!.
گفت: خیالت راحت، به کسی نمی گویم؛ باید ده روز نان بخری و سفره غذا را دستمال بکشی.
گفتم: چشم!
از آن تاریخ به بعد لب به سیگار نزدم.
📚شهید عزیز
شهید محمودرادمهر🌷
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
👆👆👆👆👆👆
با خاطرات و سخنان کوتاه از سبک زندگی شهدا همراه ما باشید.
🌹علی به مقام کوچکترین توجهی نداشت. ایشان مسؤول عملیات سپاه نیکشهر بود
🌹میخواستیم او را به عنوان مسؤول فرماندهی سیاه معرفی کنیم قبول نمیکرد و زیر بار نمی رفت.
🌹می گفت: «من میخواهم اینجا عملیات انجام بدهم اسم مهم نیست.
من به ایشان گفتم: «اگر شما مسؤول باشید بهتر میتوانید عملیات انجام بدهید.
میگفت نه من عنوان نمیخواهم من هر کار بخواهم انجام دهم دستم باز است من پست و مقام نمیخواهم.
🌹ما به زور این کار را کردیم و ایشان با یک شرط پذیرفت و آن اینکه گفت: «من نمیتوانم همیشه پشت این میز نشسته باشم، من باید بروم در منطقه».
🌹 بارها و بارها مسؤولیتهای بالاتر را به علی پیشنهاد کردیم، ولی قبول نکرد. میگفت: «من برای ایجاد امنیت در این منطقه مسؤولیت و رسالتی دارم و باید آنرا انجام دهم».
🌹شهادت این عزیزان بار رسالت دیگران را سنگین میکند
شهید علی معمار حسن آبادی🌷
📚 کتاب: شقایق کویر، ص ۱۲۰
می دانست از ساواکی ها می باشند و می خواهند براش پرونده سازی کنند.
از او پرسیده بودند نظرت در مورد حجاب چیه؟
گفته بود: من کە نظری ندارم باید از روحانیت پرسید!
من فقط یه حدیث بلدم کە هرکس همسرش را بی حجاب در معرض دید دیگران قرار دهد
بی غیرت است و خداوند او را لعنت می کند.
ساواکی ازش پرسید شاه را داری می گی؟
خنده ای کرد و گفت من فقط حدیث خواندم.
شهید محمد منتظرالقائم🌷
بعد از عملیات فتح المبین رفتم کرخه نور تا سید را ببینم و از سلامتی اش با خبر شوم.
گوشه ی سنگر یک تلفن بودکه سید مدام با آن حرف میزد ولی هر دفعه به گونه ای صحبت می کرد
که خیلی عادی و معمولی جلوه کند.
پرسیدم: آسید حمید مسئولیت شما توی جبهه چیه ؟
سیدگفت من تلفن چی فرمانده ام.
درست می گفت.خودش هم فرمانده بود و هم تلفنچی فرمانده.
فرمانده خط بود ولی برای اینکه همشهری هایش نفهمندچه مسئولیتی دارد،
جلوی ما آن طوری برخوردمی کرد.
به همه نیروهایش گفته بود در موردمسئولیتش به کسی چیزی نگویند.
سردار شهید سید حمید میرافضلی🌷
وقتی خبر شهادت غلامرضا را به ما دادند، مونس گوشه اتاق گریه میکرد. از او سؤال کردم چرا گریه میکنی؟ مگر چه اتفاقی افتاده؟ چون ما هنوز به مونس نگفته بودیم که پدرت شهید شده و نمیدانستم چطور به یک بچه ۶ ساله بفهمانم که دیگر پدرت را نمیبینی.
🔸 مونس گفت: «وقتی در سوریه بودیم بابا من را در آغوش گرفت و گفت: «اگر من شهید شدم غمگین و ناراحت نباشید، من زندهام و همیشه در کنار شما هستم.»».
🎤راوی : همسر گرامی شهید
مدافع حرم شهید غلامرضا لنگری زاده 🌷
مادرش ختم سوره ی واقعه برداشت؛ به این نیت که اگر قرار است پسرش شهید شود، روز عاشورا باشد و گریه ای که می کند برای سیدالشهدا باشد.
محمود که رفت منطقه، عکسش را قاب گرفت و نصب کرد روی دیوار.
روز عاشورا که فرا رسید، مادر هنوز خبر نداشت که محمود شهید شده نگاه کرد به قاب عکسش که از قبل آماده اش کرده بود و دست هایش را رو به آسمان بلند کرد؛ خدایا، هنوز منو قابل ندونستی که دعام رو مستجاب کنی...
چند روز بعد دعای مادر مستجاب شد؛ خبر شهادت محمود را در روز عاشورا برای مادر آوردند.
🎤 راوی: مادر شهید
#شهید_محمود_اخلاقی🌷