eitaa logo
[درمکتب‌عشق💕]
344 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
4.6هزار ویدیو
8 فایل
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌱 . . 【درمکتب قرآن و اهلبیت علیه‌السلام🌸】 مباحثات و سخنان استادصاحبی🌸. . 🧡 فهرست‌مطالب‌کانال: https://eitaa.com/maktabeshgh313/4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه آرزوى زيبايي است... او آمده باشد و هر صبح وقتي سلامش مي دهيم، صداي مهربانش را بشنويم و هر شام روي ماهش را ببينيم و بعد از قرنها چشم انتظاري بوسه برخاكِ قدم هايش بزنيم... آه كه چه حسرت ها به دل داريم... كي شود ما با تو صبح و شام كنيم وچشمانمان به جمالت روشن شود؟ اللهم عجل لولیک
💠داستان"نمک خوردن ونمکدان شکستن"💠 👌👌💖 بسیار زیبا، حتما بخوانیدو نشر دهید و چنانچه اشکتون جاری شد التماس دعای فرج دارم... 📜حسن بن محمّد بن قاسم گويد: 🌹در يکى از محلات اطراف کوفه که (حماليه) نام داشت با شخصى به نام عمّار درباره امام زمان (عليه السلام) گفت وگو مى کردم. 🌸او گفت: روز قافله ى از قبيله طيّ به کوفه آمد، آنها از ما خريد نمودند. من به يکى از کارگرانم گفتم: برو ترازو را از خانه آن علوى بياور! 🌼رييس قافله که مردى تنومند بود گفت: آيا اين جا علوى نيز هست؟ 🌹گفتم: چه مى گويى؟ بيشتر اهل کوفه سادات علوى هستند! 🌸او گفت: علوى واقعى همانى بود که ما در بيابان مجاور آن شهر ديديم. 🌼گفتم: ماجرا چيست؟ 🌹گفت: ما در حدود 300 نفر يا کمتر اسب سوار 🏇 بوديم که از جايى گريختيم. سه روز در بيابان تشنه وگرسنه بدون هيچ آذوقه ى سرگردان بوديم تا اين که عدّه ى گفتند: بهتر است قرعه کشى کرده ويکى از اسب ها را بکُشيم. 🌸همه اين پيشنهاد را پذيرفتيم. وقتى قرعه کشيده شد به نام اسب من افتاد. من قبول نکردم وگفتم: که شما تقلّب نموده ايد. 🌼دوباره قرعه کشى نمودند وباز به نام اسب من افتاد، باز من آن ها را متّهم به تقلّب نمودم. اما در مرتبه سوم که در عين ناباورى مجدداً قرعه به نام اسب من افتاد مجبور شدم که قبول کنم. 🌹بسيار ناراحت بودم، زيرا اسبم حداقل هزار دينار ارزش داشت، وآن را از پسرم بيشتر دوست داشتم. 🌸گفتم: اجازه بدهيد کمى در اطراف با اسبم سوارى کنم، زيرا تاکنون دشتى چنين هموار نديده ام. 🌼گفتند: اشکالى ندارد، سوار اسبم شدم، حدود يک فرسخ تاختم به تلّى رسيدم که کنيزى در دامنه آن مشغول جمع آورى هيزم بود. از او پرسيدم که کيستى؟ واز کدام خانه ى؟ 🌹او گفت: من کنيز سيّدى هستم که در اين واداى سکونت دارد. 🌸بعد بلا فاصله از آنجا دور شد. من عباى خود را به علامت بشارت وشادمانى بر سر نيزه کردم. آنگاه به طرف يارانم تاختم وبه آن ها گفتم: مژده بدهيد! گروهى از مردم در نزديکى ما زندگى مى کنند. 🌼همگى به طرف آن تلّ حرکت کرديم، وقتى به آن جا رسيديم خيمه ى را ديديم که در وسط آن واداى برپا شده بود، مردى که از همه زيباتر به نظر مى رسيد با چهره ى باز در حالى که گيسوانش آويخته بود ولبخندى بر لب داشت در کنار خيمه ايستاده بود. 🌹وقتى به او نزديک شديم، به ما خوش آمد گفت. 🌸من گفتم: اى آبروى عرب! ما تشنه ايم. او کنيز خود را فرا خواند وگفت: هرچه آب دارى بياور! 🌼آن کنيز دو ظرف پر از آب آورد. آن مرد يکى از آن ها را گرفت کمى نوشيد ودست خود را به آب زد وآن را به ما داد. همه 300 نفر ما يک به يک از همان يک ظرف نوشيديم وسيراب شديم. وقتى ظرف را باز گرداندند، ديديم که هنوز کاملا پر است. 🌹وقتى سيراب شديم گفتيم: اى آبروى عرب! ما گرسنه ايم. 🌸او خود وارد خيمه شد وسبدى را که مملو از غذا بود بيرون آورد، وآن را در مقابل ما نهاد ودست خود را به آن زد وفرمود: ده نفر ده نفر جلو بياييد. 🌼ده نفر ده نفر مشغول خوردن غذا شديم وهمه کاملا سير شديم، سوگند به خدا! هنوز سبد کاملا پر مانده بود. 🌹آنگاه رو به او نموديم وگفتيم: اگر اجازه مى فرماييد مى خواهيم به راهى که قصد آن را داريم برويم. 🌸او با دست خود به شاهراهى اشاره کرد وفرمود: منظورتان اين راه است؟ 🌼ما تعجب کرديم، زيرا اصلا هدف مشخصى نداشتيم وراه را نمى شناختيم وفقط براى اين که او نفهمد که ما فرارى هستيم چنين گفتيم. اما او راه نجات را به ما نشان داد. 🌹از او خداحافظى نموديم، وقتى کمى دور شديم. يکى از افراد گفت: شما از خانه وخانواده دور شده ايد که چيزى به دست بياوريد حالا که به همه چيز رسيده بوديد چرا آن را تصرف نکرديد؟ 🌸منظور او آن بود که بازگرديم وآن مرد را غارت کنيم، گروهى موافق وگروهى مخالف بوديم، در نهايت تصميم گرفتيم که او را غارت کنيم. 🌼بازگشتيم، وقتى ما را ديد که بازگشته ايم شمشير⚔ خود را حمايل نموده، نيزه اش را به دست گرفت، بر اسب خاکسترى سوار شد ودر گوشه ى ايستاد 🌹وفرمود: چه خيال بدى در سر داريد؟ بدانيد که زشتى آن به خود شما بازخواهد گشت. 🌸گفتيم: درست حدس زده ى، وهرچه دلمان مى خواست به او گفتيم. 🌼آنگاه چنان خشمگين شد که از خشم او همه به وحشت افتاديم، سپس خطى بين ما وخود کشيد وفرمود: به جدّم رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) قسم! هر که از اين خط بگذرد گردن او را خواهم زد. 🌹از صداى او چنان ترسيديم که همه پا به فرار گذاشتيم. به خدا قسم! که علوى واقعى او بود، نه اينان که اينجا هستند. 📚بحار الانوار، ج 52، ص 75 ـ 77 ❣مهدی(عج) جان... آقاجان، دعایم کن که نمک خورده ام از خیمه ی اهل بیت(ع) نمکدان نشکنم...😭
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ عبدالكريم كفاش ؛ پيرمرد كفاشي بود كه وجود نازنين بقيه الله هر هفته به مغازه او مي آمدند روزي از او سوال كردند كه اگر يك هفته نيايم چه مي كني ؟ عرضه داشت : آقا قطعا دق مي كنم . آقا فرمودند : اگر غير از اين بود نمي آمدم داستان اول :بغل كردن امام زمان روزی امام زمان در مغازه عبدالکریم کفاش نشسته بودن که رو میکنند به عبدالکریم و میگویند: عبدالکریم کفش های منو ببین نیاز به وصله دارن عبدالکریم جواب میدن:آقا به روی چشم اما اجازه بدهید اول سفارش های مردم رو تموم کنم بعد به کفش های شما برسم.(البته چون آقا امر نكرده بودند اين جواب را داد) امام زمان برای بار دوم می فرمایند:عبدالکریم کفش های من نیاز به وصله دارن برام بدوزش. بازم هم عبدالکریم همان پاسخ را میدهند. برای بار سوم امام زمان می فرمایند عبدالکریم کفش های منو برام بدوز. این بار عبدالکریم کفاش از جایش برمیخیزد و به جلوی آقا میره و آقا رو بغل میکنه و محکم فشار میده و میگه آقاجان قربونت برم من که گفتم چشم اما اگه بار دیگه بگین همینجوری که تو بغلم گرفتمت داد میزنم آی مردم بیاین که امام زمان اینجاست. امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) می فرمایند عبدالکریم اگه اینطوری نبودی هرگز به سراغت نمی اومدیم... داستان دوم : آقا جان شما كه مستاجر نيستيد مرحوم سید عبدالکریم کفّاش اجاره نشین بود. روزی صاحب خانه ایشان را جواب کرد. وی بلافاصله اسباب و اثاثیه خود را از منزل بیرون آورده و در کنار کوچه ای گذارده بود و از این بابت بسیار نگران به نظر می رسید. در همان حال خدمت امام زمان – ارواحنا فداه – مشرّف می شوند. مرحوم آقا سید عبدالکریم می گوید: حضرت به من فرمودند: صابر باش. عرض کردم: چَشم! اما مصیبت اجاره نشینی مصیبتی است که شما خانواده گرفتار آن نشده اید. آقا [لبخندي زدند و] فرمودند: برای تو منزل فراهم می شود. چیزی نگذشت که برخی از اهل خیر برای او منزلی خریدند و خیال ایشان از این جهت آسوده گردید. منبع:کتاب روزنه هایی از عالم غیب / نویسنده:آیت اللَّه سید محسن خرازی
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ••••❈۩(⏰ ⏰)۩❈•••• 🛃 لیبرال ها اشتباه کردن، ما چرا بگیم؟ 🔹فرانسه اومده برهنگی رو قانونی کرده، حجاب رو ممنوع! 🔹تو به عنوان لیبرال حق نداری حجاب رو ممنوع کنی! 🔹ولی ما به عنوان مسلمان وظیفه داریم حجاب رو واجب کنیم، ما که نگفتیم لیبرالیم! 🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲 🆔 @ale_yasin_a_s
هدایت شده از [درمکتب‌عشق💕]
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ••••❈۩(⏰ ⏰)۩❈•••• 🛃 لیبرال ها اشتباه کردن، ما چرا بگیم؟ 🔹فرانسه اومده برهنگی رو قانونی کرده، حجاب رو ممنوع! 🔹تو به عنوان لیبرال حق نداری حجاب رو ممنوع کنی! 🔹ولی ما به عنوان مسلمان وظیفه داریم حجاب رو واجب کنیم، ما که نگفتیم لیبرالیم! 🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲 🆔 @ale_yasin_a_s
هدایت شده از لشکر قدس
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️این صحنه ای از یک جنگ خیابانی نیست هواداران  ناپولی و آینتراخت فرانکفورت هستند که به جان هم افتاده اند 🔹همین اگر در ایران رخ میداد الان جماعت خود تحقیر همه چیزمان را زیر سوال برده و از تمدن غرب برایمان می گفتند. 🚨به لشکر سایبری قدس بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/542441666C7e7c280a3b
🥀🥀🥀🥀حدیث 30472 علایم آخر الزمان 1717 - قالَ اَمِيرُالْمُؤْمِنيِنَ عَلِىّ ‏عليه السلام: يَأْتى عَلَى النَّاسِ زَمانٌ، لا يَبْقى فِيهِمْ مِنَ الْقُرآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ، وَمِنَ الْإِسْلامِ إِلّا اِسْمُهُ، مَساجِدُهُمْ يَوْمَئِذٍ عَامِرَةٌ مِنَ الْبِناءِ، خَرابٌ مِنَ الْهُدى، سُكَّانُها وَ عُمَّارُها شَرُّ أَهْلِ الْأَرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ، وَ إِلَيْهِمْ تَأْوِى الْخَطِيئَةُ، يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْها فِيهَا، وَ يَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْها إِلَيْها، يَقُولُ اللَّهُ سُبْحانَهُ »فَبى حَلَفْتُ لَأَبْعَثَنَّ عَلى أُولَئِكَ فِتنَةً أَتْرُكُ الْحَلِيمَ فِيها حَيْرانَ« وَ قَد فَعَلَ، وَ نَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللَّهَ عَثْرَةَ الْغَفلَةِ. روزگارى بر مردم خواهد آمد كه از قرآن جز نوشته‏اى بر كاغذ و از اسلام جز نامى باقى نخواهد ماند، مسجدهاى آنان در آن روزگار از نظر ساختمان آباد است ولى از نظر هدايت ويران مى ‏باشد، مسجدنشينان و بانيان مساجد، بدترين مردم زمين مى ‏باشند، كه كانون فتنه و جايگاه خطاكارى هستند، هركس از فتنه بر كنار است او را به فتنه باز گردانند، و هر كس از فتنه عقب مانده او را به فتنه‏ها مى ‏كشانند، خداوند پاك و منزه مى ‏فرمايد: »به خودم سوگند، به آنان فتنه‏اى بگمارم كه انسان شكيبا را در آن سرگردان رها كنم و (خداوند) چنين كرده است و ما از خدا مى ‏خواهيم كه از لغزشِ غفلتها درگذرد. کتاب احادیث الطلاب ص 477 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
هدایت شده از جهاد تبیین 🇮🇷🏴
منافق یعنی چند چهره ، کسیکه ظاهر و باطنش دوتاست و در جبهه خودی سیاست دشمن را پیش میبرد ، کسیکه قیام علیه ظالمین جهان را با آدرس غلط میخواهد تبدیل به تهذیب فردی کند و عملا قیام را به انحراف بکشد. سکولار به کسی گفته میشود که دین را از سیاست روز جدا میداند و دشمن روبرو و سیاستهای جهان استکبار را نادیده میگیرد. دیانت سکولار یعنی دینداری و مهدویت بی‌خطر برای دشمن. افشاگری منافقین سکولار که در لباس ظاهرا مذهبی مخفی شده‌اند و اقشار کم اطلاع مذهبی را با الفاظ ظاهرا معنوی و مهدوی به انحراف میکشند از مهمترین اهداف جهاد تبیین است. ➖➖➖➖➖➖➖ جهادتبیین یک فریضه ، قطعی ، فوری و عینیست. 🆔 @tbiin3
هدایت شده از جهاد تبیین 🇮🇷🏴
7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نطق قاطعانه مهرداد ویسکرمی در اعتراض به برخوردهای سلیقه‌ای رئیس مجلس 🔸انتقاد دکتر ویسکرمی به مجلس و هیأت رئیسه در مورد «کوتاهی در مورد قانونگذاری در مورد فضای مجازی» ✅ شیر مادر و نان پدر حلالت شیرمرد این افراد خودی رو از نخودی ها تفکیک کنید تا دوباره اسیر نشیم.
هدایت شده از آرین TV
26.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️جواب به یک سوالی که این روزها خیلی تکرار می شود. 🔸چرا حجاب اجباری می کنید؟ در صورتی که خود خدا در قرآن گفته لا اکراه فی الدین (در دین اجباری نیست) به تلویزیون آرین بپیوندید 👇 @ArianTV
11.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 قرمزی چشمان حمید باکری به روایت همسرش و جمله جالب همسر شهید پس از اعلام خبر شهادت حمید آقا 🔹 فاطمه امیرانی همسر شهید حمید باکری با تأکید بر اینکه همیشه چشمان حمید قرمز بود؛ ابراز کرد: ◇ من خیلی وقت بود که سفیدی چشم حمید را ندیده بودم، انگار  چشمانش سفیدی ندارد. ◇ همیشه به دلیل خستگی چشمانش قرمز بود و زمانی که گفتند شهید شد، شاید تعجب کنید، ◇ گفتم: «بهتر ، الحمدالله، بالاخره خوابید، خستگی حمید در رفت.» ◇ وی در ادامه می گوید: «پشت بی‌سیم آقا مهدی اعلام می‌کند که بی‌سیم را دست حمید بدهید، اما بچه‌ها برای آنکه دشمن متوجه به شهادت رسیدن آقا حمید نشوند، ◇ می‌گویند: حمید خوابیده. آقا مهدی با عصبانیت می‌گوید الان چه وقته خوابیدنِ، بیدارش کن؛ می‌گویند آقا حمید راستی راستی خوابیده...» ◇ پ.ن: ای کاش مثل شما بودیم شهدا... واقعا ما چقدر پای کار دین خدا هستیم!! عشقی و دل بخواهی کار می کنیم یا... @hamedrzaieyadyaran