#داستان📖
در زمان یكی از خلفا، مرد ثروتمندی غلامی خرید. از روز اولی كه او را خرید، مانند یك غلام با او رفتار نمی كرد، بلكه مانند یك آقا با او رفتار می كرد. بهترین غذاها را به او می داد، بهترین لباسها را برایش می خرید، وسایل آسایش او را فراهم می كرد و درست مانند فرزند خود با او رفتار می كرد، گویی پرواری برای خودش آورده است. غلام می دید كه اربابش همیشه در فكر است، همیشه ناراحت است. بالاخره ارباب حاضر شد او را آزاد كند و سرمایه ی زیادی هم به او بدهد. یك شب درد دل خود را با غلام در میان گذاشت و گفت: من حاضرم تو را آزاد كنم و این مقدار پول هم بدهم، ولی می دانی برای چه این همه خدمت به تو كردم؟ فقط برای یك تقاضا. اگر تو این تقاضا را انجام دهی، هرچه كه به تو دادم حلال و نوش جانت باشد و بیش از این هم به تو می دهم. ولی اگر این كار را انجام ندهی، من از تو راضی نیستم. غلام گفت: هرچه تو بگویی اطاعت می كنم، تو ولیّ نعمت من هستی و به من حیات دادی. گفت: نه، باید قول قطعی بدهی، می ترسم اگر پیشنهاد كنم قبول نكنی. گفت: هرچه می خواهی پیشنهاد كنی بگو تا من بگویم «بله» . وقتی كاملاً قول گرفت، گفت: پیشنهاد من این است كه در یك موقع و جای خاصی كه من دستور می دهم، سر مرا از بیخ ببری.
گفت: آخر چنین چیزی نمی شود. گفت: خیر، من از تو قول گرفتم و باید این كار را انجام دهی. نیمه شب غلام را بیدار كرد، كارد تیزی به او داد و با هم به پشت بام یكی از همسایه ها رفتند. در آنجا خوابید و كیسه ی پول را به غلام داد و گفت: همین جا سر من را ببر و هرجا كه دلت می خواهد برو. غلام گفت: برای چه؟ گفت: برای اینكه من این همسایه را نمی توانم ببینم. مردن برای من از زندگی بهتر است. ما رقیب یكدیگر بودیم و او از من پیش افتاده و همه چیزش از من بهتر است. من دارم در آتش حسد می سوزم، می خواهم قتلی به پای او بیفتد و او را زندانی كنند. اگر چنین چیزی شود، من راحت شده ام. راحتی من فقط برای این است كه می دانم اگر اینجا كشته شوم، فردا می گویند جنازه اش در پشت بام رقیبش پیدا شده، پس حتماً رقیبش او را كشته است، بعد رقیب مرا زندانی و سپس اعدام می كنند و مقصود من حاصل می شود! غلام گفت: حال كه تو چنین آدم احمقی هستی، چرا من این كار را نكنم؟ تو برای همان كشته شدن خوب هستی. سر او را برید، كیسه ی پول را هم برداشت و رفت. خبر در همه جا پیچید. آن مرد همسایه را به زندان بردند. ولی همه می گفتند: اگر او قاتل باشد، روی پشت بام خانه ی خودش كه این كار را نمی كند، پس قضیه چیست؟ معمایی شده بود. وجدان غلام او را راحت نگذاشت، پیش حكومت وقت رفت و حقیقت را این طور گفت: من به تقاضای خودش او را كشتم. او آنچنان در حسد می سوخت كه مرگ را بر زندگی ترجیح می داد. وقتی مشخص شد قضیه از این قرار است، هم غلام و هم مرد زندانی را آزاد كردند.
پس این یك حقیقتی است كه واقعاً انسان به بیماری حسد مبتلا می شود. قرآن می فرماید: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. `وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها [1اولین برنامه ی قرآن تهذیب نفس و تزكیه ی نفس است؛ پاكیزه كردن روان از بیماریها، عقده ها، تاریكیها، ناراحتیها، انحرافها و بلكه از مسخ شدن هاست
📚مجموعه آثار شهید مطهری ج23 ص: 104
#داستان📚
این داستان را با دقت بخونید (البته برای همه این حالت یکسان نیست)
🌻شیخ رجبعلی خیاط تعریف میکرد:
در بازار بودم، اندیشه مكروهی در ذهنم گذشت.
سریع استغفار كردم و به راهم ادامه دادم.!
قدری جلوتر شترهایی قطار وار از كنارم میگذشتند…
ناگاه یكی از شترها لگدی انداخت كه اگر خود را كنار نمیكشیدم، خطرناك بود
به مسجد رفتم و فكر میكردم همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود؟!
در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فكری بود كه كردی!
گفتم: اما من كه خطایی انجام ندادم…
گفتند: لگد شتر هم كه به تو نخورد!
اثر کارهای ما در عوالم جریان دارد، حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند…
#داستان📚
ابلیس تصمیم گرفت یکی از مخلصین را به نام برصیصای عابد منحرف کند ؛
این برصیصای عابد مستجاب الدعوه بود یعنی هر دعایی که میکرد به اجابت می رسید ایشان از علمای بنی اسرائیل بود که در بین مردم جایگاه والایی داشت.
در خصوص انحراف این عابد زاهد تارک دنیا ابلیس حلقه تشکیل داد و از اعضای حلقه در خواست کرد که یک راهی برای انحراف این عابد پیشنهاد کنند.
یکی گفت از طریق شهوت ابلیس قبول نکرد و گفت اگر اهل شهوت بود شهر را ترک نمی کرد ودر یک دیر زندگی کند .
دیگری گفت از طریق قدرت بازهم شیطان قبول نکرد و گفت اگر. اهل قدرت بود خب محبوب مردم است برای به دست گرفتن قدرت مشکلی نداشت.
دیگری گفت از طریق ثروت باز شیطان دلیل آورد که این هم نمی شود چرا که اگر اهل ثروت بود بابت دعاهای خود از مردم میتوانست پول و مزد دریافت کند.
یکی دیگر پیشنهاد داد از طریق عبادت اینجا شیطان تأیید کرد و گفت پیشنهاد خوبی هست✅
به قول امروزی ها ابلیس به آن شیطانک دستور داد که طرح فرهنگی خود را پخته کند و ارائه بدهد.
شیطانک طرح خود را به این صورت ارائه کرد که چون برصیصا علاقمند به عبادت خداست ما می توانیم از این طریق او را منحرف کنیم بدین صورت که در نزد او به عبادت خدا می پردازیم با توجه خاص و حالت خضوع و خشوع.
ابلیس دستور داد که این کار را انجام بده
شیطانک نزد برصیصا حاضر شد و شروع کرد به عبادت کردن. به گونه ای که به اطراف خود توجهی ندارد مثلاً قرائت اذکار خود را به صورت غلیظ و با یک حالت خاصی بیان میکرد.
برصیصا این حالت رو که دید به دنبال این بود که چگونه این فرد به این مقام معنوی رسیده و هروقت می خواست با او صحبت کند موفق نمیشد چون شیطانک بلافاصله مشغول عبادت و سجده میشد و البته عمدا این کار را میکرد تا برصیصا حریص شود
بالاخره شیطانک کوتاه آمدو برصیصا از او سوال نمود که چگونه به این مقام رسیدی؟ من هم میخوام به این مقام برسم
شیطانک گفت شما نمی توانی و مرد این کار نیستی
برصیصا گفت بگو حتما انجام میدهم.
شیطانک گفت جناب برصیصا قول میدی؟ گفت آره قول میدم.
شیطانک گفت برصیصا من گناه کردم دلم شکست و سخت توبه کردم و چون خدا را دلشکستگان است به من توجه کرده و من به این مقام رسیدم!
برصیصا گفت چگونه و چه گناهی مرتکب شدی ؟
شیطانک گفت عمل زنا انجام دادم.
برصیصا استغفار کرد و گفت این کار ازمن ساخته نیست و شیطانک خندید و گفت دیدی اهلش نیستی و او را تحریک کرد
بهر حال برصیصا پذیرفت و گفت اما چگونه اینکار را بکنم ؟ همه مرا به پرهیزکاری می شناسند .
شیطانک گفت کارت نباشه خودم درستش میکنم.
شیطانک اقدام نمود و رفتن سراغ پادشاه که دخترش بیماری صعب العلاج داشت. به پادشاه گفتند که یک نفر آمده و میگوید که ما میتوانیم بیماری دختر تورا درمان کنیم.
پادشاه اذن داد او به حضور پادشاه رسید
پادشاه گفت بیماری دختر من قابل علاج نیست بسیاری از طبیبان حاذق نتوانسته اند اورا درمان کنند شما چطور می توانی؟
شیطانک گفت عابدی هست که مستجاب الدعوه است دعا کند حتما خوب می شود
پادشاه پذیرفت و دستور تحقیق داد و محققین خیر آوردند که بله برصیصای عاید را همه قبول دارند و تأیید میکنند
( در حالی که برصیصا دیگه منحرف شده بود ) وپادشاه اطمینان کرد و دخترش رو برای درمان راهی مقر برصیصا نمود.
شیطانک زودتر رسید و به برصیصا توصیه نمود که جناب برصیصا حواست باشه فوری دعا نخوانید بلکه بگو یک شب باید بماند تا ورد کامل خوانده شود چون درمان بیماری دختر شما بسیار سخت است.
پادشاه پذیرفت
شب دختر را پیش عابد گذاشتند و وشیطانک برصیصا را تحریک به تجاوز نمود بعد انجام عمل شنیع برصیصا پشیمان شد شیطانک پرسید علتش چیه گفت مرتکب گناه شدم و امانت دار خوبی نبودم فردا بیایند و متوجه بشوند برای من گران تمام می شود.
شیطانک گفت کاری ندارد اورا از کوه بنداز پایین و وقتی آمدند بگو که چون دختر شما تحمل نداشت فرار کرد واز کوه سقوط نمود!!
عابد این کار را انجام داد و دختر کشته شد. فردا که آمدند و سراغ دختر را گرفتند برصیصا توضیح داد که بله دختر پادشاه تحمل نداشت و فرارکرد و از کوه پرت شد و مرد.
پادشاه وقتی که دختر را دید دستور تحقیق داد در تحقیق متوجه شدند که به او تجاوز شده.
برصیصا را برای مجازات اعدام بردند و طناب دار را به گردن او انداختند.
در این هنگام ابلیس آمد و گفت ای عابد میخواهی تورا نجات بدهم برصیصا گفت بله نجاتم بده
ابلیس گفت برمن سجده کن تا نجاتت بدهم! برصیصا گفت. من که طناب گردنم هست نمیتونم سجده کنم
ابلیس گفت با سر هم اشاره کنی کافی است، برصیصا همین کار را کرد
سجده برصیصا همان و کشیدن طناب همان..
#داستان_برصیصای_عابد
هدایت شده از کانال آموزش مداحی امیری حسین و نعم الامیر(پیرزاده)🌴
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
شخصی مسجدی ساخت بهلول از او پرسید:
مسجد رابرای رضای خدا ساختی یااینکه بین
مردم شناخته شوی؟
شخص پاسخ داد :
معلوم است برای رضای خداوند!
بهلول خواست اخلاص شخص را بیآزماید.
در نیمه های شب بهلول رفت و روی دیوار
مسجد نوشت این مسجد را بهلول ساخته
است صبح که مردم برای ادای نماز به مسجد
آمدند نوشته روی دیوار را میخواندند و
میگفتن خدا خیرش بدهد چه انسان خَیرَِّ
آن شخص طاقت نیاورد و فریاد سر داد
ایُّهاالَناسّ بهلول دروغ میگوید! این مسجد
را من ساختم، من از مال خود خرج کردم و
شما او را دعای خیر میکنید! بهلول خندید
و پاسخ داد معامله تو باخلق بوده نه با خالق
بیایید در زندگی خویش با خدا معامله
کنیم نه با چشم مردم
🍃
🌺🍃
#داستان
«چوب و پیاز و سکه»
گناهکاری را نزد حاکم بردند...
حاکم گفت: یکی از این سه مجازات را انتخاب کن: «یا یک من پیاز بخور، یا ۱۰۰ سکه بده، یا ۵۰ چوب بخور!»
مرد با خودش گفت: « وقتی میشود پیاز خورد کدام عاقلی چوب میخورد یا پول میدهد؟»
برایش پیاز آوردند...
دو پیاز که خورد، دهانش سوخت.
گفت: «درد چوب از پیاز کمتر است، چوب بزنید!»
هنوز ده چوب نزده بودند که اشکش درآمد و با خودش فکر کرد: «آدم عاقل تا پول دارد، چرا چوب بخورد؟!»
۱۰۰ سکه داد و آزاد شد...
حاکم گفت: «کار آخر را اگر اول انجام میدادی لازم نبود هم چوب را بخوری، هم پیاز را و در آخر سکه هم بدهی!!»
این خلاصهی بسیاری از تصمیم گیریهای ماست، در آخر کار و بعد از صرف هزینه بسیار، همان کاری را انجام میدهیم که باید اول انجام میدادیم!!
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
فردی نزد امام حسین(ع)آمد و گفت: من گناه می کنم و از بهشت و جهنم خدا برایم نگو که من این ها را می دانم ولی نمی توانم گناه نکنم و باز گناه می کنم!
امام حسین علیه السلام فرمودند: برو جایی گناه کن که خدا تو را نبیند، او سرش را پایین انداخت و گفت: این که نمی شود.(چون خداوند بر همه چیز ناظر است) امام حسین(ع) فرمودند: جایی گناه کن که ملک خدا نباشد.
مرد فکری کرد و گفت: این هم نمی شود.(چون همه جا ملک خداوند است) امام فرمودند: حداقل روزی که گناه می کنی روزی خدا را نخور، گفت:نمی توانم چیزی نخورم...
امام فرمودند: پس وقتی فرشته مرگ" عزرائیل" آمد و تو را خواست ببرد تو نرو. مرد گفت: چه کسی می تواند از او فرار کند.
امام فرمودند: پس وقتی خواستند تو را به جهنم ببرند فرار کن، مرد فکری کرد و گفت: نمی شود. امام حسین(ع) فرمودند: پس یا ترک گناه کن یا فرار کن از خدا، کدام آسان تر است؟ او گفت: به خدا قسم که ترک گناه آسان تر از فرار کردن از خداست.
📗#داستان
حسادت
طرز تفكر خرچنگي
طرز تفكر خرچنگي چيست؟ آيا مي دانستيد اگر چند خرچنگ را حتي در جعبه اي رو باز قرار دهيد، باز هم همان جا باقي مي مانند و از جعبه خارج نمي شوند؟ با وجود اينكه خرچنگ ها مي توانند به راحتي از جعبه بالا بخزند و آزاد شوند! اين اتفاق نمي افتد، زيرا طرز تفكر خرچنگي به آنها اجازه چنين كاري نمي دهد و به محض آنكه يكي از خرچنگ ها بخواهد به سمت بالاي جعبه برود، خرچنگي ديگر آن را پايين مي كشد و به اين ترتيب، هيچ يك از آنان نمي تواند به بالاي جعبه برسد و آزاد شود. همه آنها مي توانند آزاد شوند؛ اما سرنوشتي كه در انتظار تك تك آنهاست، مرگ است!
اين مطلب در مورد انسان هاي حسود نيز مصداق دارد. آنها هيچگاه نمي توانند در زندگي شان پيشرفت كنند و ديگران را نيز از موفقيت باز مي دارند. حسادت، نشانه اي از ضعف اعتماد به نفس است. هر چند اين خصيصه اي همگاني است، اما وقتي حسادت، بخشي از خصايص يك ملت شود، به معضلي بزرگ تبديل خواهد شد. در آن صورت، اين حسادت همگاني، نتايج فاجعه آميزي در پي خواهد داشت، زيرا باعث تباهي تمام افراد آن ملت يا كشور مي شود.