✅ اهمیت دعا برای فرج ✅
#داستان_تشرف
#دعا
🔴🔵کربلا بدون دعا برای فرج مقبول نیست :
🌺 مرحوم حاج حسن خیِّر
همیشه در سفرهایی که زوار می بردند و یا مخارج سفر عتبات آنها را حساب می کردند، تاکید داشتند که حتما برای فرج زیر قبه مبارکه امام حسین علیه السلام دعا کنید. من راضی نیستم از کسی که با من به کربلا بیاید و برای فرج دعا نکند.
ایشان جریانی تعریف کردند و گفتند:
🌹حدود ۲۰ سال قبل با یکی از دوستان، مشرف شدم به کربلای معلی و با سختی زیاد و پیاده روی چند روزه و خستگی فراوان به حرم رسیدم.
چند روزی را در کربلا بودیم و بعد از زیارت عتبات قصد برگشت داشتیم.
در راه برگشت خسته شده و چند ساعتی استراحت کردیم. من خوابم برد.
🌺 در عالم رویا, امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را دیدم؛ رفتم خدمت حضرت دستبوسی...
حضرت سوال کردند: " کجا بودید و به کجا میروید؟"
عرض کردم :
"آقاجان کربلا بودیم و در راه برگشت به شهرمان هستیم".
🔴حضرت فرمودند: "این چه کربلایی بود که مقبول نشد!!"
رنگ از رخسارم پرید. عرض کردم: "چرا آقاجان؟"
♦️ حضرت فرمودند: "کربلا رفتید ولی برای فرج من دعا نکردید؛
مگر نه اینکه من منتقم خون جدم حسین علیه السلام هستم...".
از خواب پریدم و بلافاصله برگشتیم برای زیارت کربلا به نیت فرج آن حضرت.
https://eitaa.com/maktabo_zahra313
✅ داستان تشرف ✅
#داستان_تشرف
#بشارت_نزدیکی_ظهور
🔴🔵 امام زمان(عج) : من به این بنده خدا قول داده بودم که تا در قید حیات هست، ظهور من اتفاق می افتد اما .....
🌺 نقل داستان از استاد آقا مرتضی تهرانی شاگرد آیت الله بهجت :
این خاطره را خودم از آقای بهجت شنیدم که تابستان حدود 23 سال قبل بود که یکی از علمای بزرگ در نجف از دنیا رفت. ما حدود پانزده نفر بودیم که می رفتیم درس آیت الله بهجت. آیت الله مصباح هم به بنده توصیه کرده بود که پای درس ایشان زودتر بروید و دیرتر بیایید بیرون تا غیر از درس، از آقای بهجت بهره های دیگر هم ببرید. آن روز یادم هست درس که تمام شد ایشان با یک حالت خاصی فرمودند که نمی دانم آقایان خبر دارند یا نه ولی خوب است که توجه داشته باشید. آیت الله بهجت به ما فرمودند که یکی از دوستان لبنانی من که تشرف خدمت حضرت دارد آمده بود قم و می گفت در تابستان وقتی در محضر آقا در لبنان بودم، ایشان به من فرمودند که فلانی من می خواهم بروم نجف شما هم می آیید؟
چون من به این بنده خدا قول داده بودم که تا در قید حیات هست، ظهور من اتفاق می افتد، اما چه کنم که باز هم به امر الهی در ظهورم تاخیر افتاد
دوست لبنانی هم به حضرت گفته بود بله! به یکباره می بیند که در و دیوار و آدمها همه عوض شدند و متوجه می شود که رسیده اند به نجف!
آقا می رسند به در خانه ای یاالله می گویند و وارد می شوند که منزل همان عالمی بوده که تابستان مرحوم شده بود. این دوست لبنانی آیت الله بهجت به ایشان گفته بود که من هم وارد اتاق شدم و پشت در ایستادم و در را بستم. دیدم حضرت با آن عالم بزرگوار صحبت می کنند. من الفاظ را می شنیدم ولی نمی فهمیدم.
بعد از حدود نیم یا یک ساعت آقا آمدند بیرون خداحافظی کردند. بعد آقا به من فرمودند که این آقای بزرگوار یک هفته بیشتر زنده نیست و من هم آمده بودم برای خداحافظی. البته ایشان از ما گلایه کرد،
🌺 چون من به این بنده خدا قول داده بودم که تا در قید حیات هست، ظهور من اتفاق می افتد، اما چه کنم که باز هم به امر الهی در ظهورم تاخیر افتاد!
یعنی ببینید بنا بود حدود بیست و چند سال قبل ظهور اتفاق بیافتد ولی باز هم تاخیر افتاد! این اتفاقات می تواند نشانه هایی از ظهور باشد ولی ممکن است به دلیل کمبود ظرفیت ما این امر الهی باز هم تاخیر بیفتد.
📚 منبع :
وب سایت استاد آقا مرتضی تهرانی بخشی از مصاحبه استاد در مورد ظهور
https://eitaa.com/maktabo_zahra313
✅ داستان تشرف ✅
#داستان_تشرف
🔴🔵 امام زمان (عج) : کسی که غذای شبه ناک بخورد دعایش مستجاب نمی شود.
🌺 مرحوم حاج قدرت الله لطیفی( رئیس فقید هیئت امنا مسجد مقدس جمکران) نقل کرده بود:
🌹 در همین نزدیکی ها (چند ماه قبل) یکی از بندگان صالح خدا ماجرائی که خیلی شنیدنی است برای بنده تعریف کرد ایشان شرفیاب محضر مقدس امام عصر سلام الله علیه شده بود می گفت خیلی عجیب منقلب شدم و آمدم که بیفتم روی پاهای مبارک حضرت و ببوسم ، حضرت ناراحت شده و فرمودند این کار را نکن و بلند شدم دست مبارکشون رو بوسیدم و ایشان هم پیشانی من را بوسیدند و در همان حالی که گریه می کردم عرض کردم که آقا جان :چرا شما تشریف نمی آورید آخه علت چیه این همه دوستان تون شب و روز دعا و ناله می کنند و ضجه می زنند و همیشه دعاهاشون برای فرج شما طنین اندازه و همین طور از این عرائض خدمت آقا داشتم حضرت فرمودند:
🔺 بله اینها دعا می کنند اما دعاهاشون هیچ وقت به اجابت نمی رسد.
🔷 عرض کردم که آخه چرا آقا جان به اجابت نمی رسد مگه چه چیزی در اینها (در ما) هست که دعاهای ما به اجابت نمی رسد آقا فرمودند شما غافلید و نمی دانید که شما ها غذای خالی از شبه نمی خورید و کسی که غذای شبهه ناک و ناپاک بخورد مسلم است که دعایش مستجاب نمی شود خداوند از کسی قبول می کند که غذاش پاک و پاکیزه باشه هم از جهت ظاهر و هم از جهت باطن ،عرض کردم آقاجان ظاهرش چیه و باطنش چیه ؟ فرمود ظاهرش این ست که اکثر این ذبیحه هائی که در شهرها هست و دوستان ما می خورند شرعی نیست یعنی حرام می خورند و اکثر این غذاهائی که پخته و طبخ می شود چون بدون توجه و یاد خدا طبخ شده نیم خورده شیاطین می شود و آنها این غذاها را می خورند و آلوده می شوند و علاوه بر امراض روحی (به واسطه آن) که دعاهایشان مستجاب نمی شود ، مبتلا به امراض جسمی هم می شوند . علاوه بر آن الآن همه چیز در دنیا مخلوط شده یعنی همه این باغات و زمین های کشاورزی و چیزهای دیگه اینها همه مخلوط به حرام شده و غذای شبهه ناکیست که می خورند و سبب می شود قلبها یشان تیره و سیاه می شود و دعاهایشان مستجاب نمی گردد و نفس شان بیشتر به سمت هواهای نفس اماره و نفس شیطانی مایل می شود و به چیزهائی که به طرف باطل و شیاطین می رود مایلند تا به طرف خدا ؛ و از این قبیل مطالب می فرمودند ...
می گفت عرض کردم که آقاجان پس دوستان و شیعیان شما چه بکنند و ما چه خاکی به سرمون بریزیم حضرت فرمودند :
♦️ اگر این نبود که دوستان ما به خاطر محبت و ولایت و دوستی که نسبت به ما خانواده دارند اینها هم در ردیف کفار و منافقین در می آمدند آن محبت و آن ولایت تا حدود بسیار زیادی اثر سو این غذاها را می برد و به خاطر توجهات و محبت و ولایتی که به ما دارید به خاطر آن بسم الله ها و ادعیه ها که در وقت غذا و طبخش شما می گوئید خداوند بسیار از اثرهای سو غذاها را بر می دارد.
https://eitaa.com/maktabo_zahra313
✅ داستان تشرف ✅
#داستان_تشرف
#مظلومترین_فرد_عالم
🔴 امام زمان (عج): من مظلوم ترین فرد عالم هستم 🔵
🌺 مرحوم حجه الاسلام آقای حاج سید اسماعیل شرفی از شخصیت های دلسوخته ای بود که چند بار خدمت حضرت بقیه الله الاعظم (ارواحنا فداه) مشرف شده بود. ایشان یکی از تشرفات خود را این گونه نقل نموده است:
به عتبات مقدسه مشرف شده بودم و در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام مشغول زیارت بودم چون دعای زائرین در بالای سر حرم مطهر امام حسین علیه السلام مستجاب است، در آنجا از خداوند خواستم مرا به محضر مبارک مولایم حضرت مهدی (ارواحنا فداه) مشرف گرداند و دیدگانم را به جمال بی مثال آن بزرگوار روشن نماید.
مشغول زیارت بودم که ناگهان خورشید جهانتاب جمالش ظاهر شد، گرچه در آن هنگام حضرتش را نشناختم ولی شدیداً مجذوب آن بزرگوار شدم، پس از سلام از ایشان سؤال کردم: شما کیستید؟
آقا فرمودند:
♦️ انا اول مظلوم فی العالم ♦️
(من مظلوم ترین فرد عالم هستم)
من متوجه نشدم و با خود گفتم: شاید ایشان از علمای بزرگ نجف هستند و چون مردم به ایشان گرایش پیدا نکرده اند خود را مظلوم ترین فرد عالم می دانند. در این هنگام ناگهان متوجه شدم که کسی در کنارم نیست.
اینجا بود که فهمیدم مظلوم ترین فرد عالم کسی جز امام زمان (ارواحنا فداه) نیست، و من نعمت حضور آن بزرگوار را زود از دست دادم.
📚 منبع:شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام ج 3 ص 159 و ج ۲، ص ۲۳۰٫
✅ داستانهای تشرف ادامه دارد....✅
✅ داستان تشرف ✅
#داستان_تشرف
#مظلومترین_فرد_عالم
🔴 امام زمان (عج): من مظلوم ترین فرد عالم هستم 🔵
🌺 مرحوم حجه الاسلام آقای حاج سید اسماعیل شرفی از شخصیت های دلسوخته ای بود که چند بار خدمت حضرت بقیه الله الاعظم (ارواحنا فداه) مشرف شده بود. ایشان یکی از تشرفات خود را این گونه نقل نموده است:
به عتبات مقدسه مشرف شده بودم و در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام مشغول زیارت بودم چون دعای زائرین در بالای سر حرم مطهر امام حسین علیه السلام مستجاب است، در آنجا از خداوند خواستم مرا به محضر مبارک مولایم حضرت مهدی (ارواحنا فداه) مشرف گرداند و دیدگانم را به جمال بی مثال آن بزرگوار روشن نماید.
مشغول زیارت بودم که ناگهان خورشید جهانتاب جمالش ظاهر شد، گرچه در آن هنگام حضرتش را نشناختم ولی شدیداً مجذوب آن بزرگوار شدم، پس از سلام از ایشان سؤال کردم: شما کیستید؟
آقا فرمودند:
♦️ انا اول مظلوم فی العالم ♦️
(من مظلوم ترین فرد عالم هستم)
من متوجه نشدم و با خود گفتم: شاید ایشان از علمای بزرگ نجف هستند و چون مردم به ایشان گرایش پیدا نکرده اند خود را مظلوم ترین فرد عالم می دانند. در این هنگام ناگهان متوجه شدم که کسی در کنارم نیست.
اینجا بود که فهمیدم مظلوم ترین فرد عالم کسی جز امام زمان (ارواحنا فداه) نیست، و من نعمت حضور آن بزرگوار را زود از دست دادم.
📚 منبع:شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام ج 3 ص 159 و ج ۲، ص ۲۳۰٫
@maktabo_zahra313
✅داستان تشرف ✅
#داستان_تشرف
🔴🔵 داستان تشرف علامه حلی به محضر امام زمان علیه السلام:
♦️بین علما، علامه حلی رحمه الله خیلی فوق العاده بوده است. روزی با مرکب، از نجف به کربلا میرفت. در راه، آقایی با ایشان همراه شدند و مسألهای را مطرح و علامه هم شروع به صحبت کردند. علامه دید این آقا از نظر علمی خیلی پر است؛ با اینکه خود ایشان علامه، و در بین علمای شیعه، نمونه است.
🔹 علامه حلی نیز مسائلی را طرح میکند و بعد از آن، فروعی را مطرح میسازد و آقا مفصل جواب میدهند؛ در حالی که علامه سوارند و این آقا هم پیاده در رکاب علامه حلی میآیند.
♦️مسألهای طرح شد و بین علامه و این آقا اختلاف شد. علامه گفت که نظر ما این است. آقایی هم که پیاده بودند فرمودند: «خیر، این حکم، اشتباه است.» علامه گفت: «مدرک شما چیست؟» آقا فرمودند: «مدرک من فلان روایت در فلان کتاب است و شما هم این کتاب را دارید، صفحة فلان، سطر فلان. این روایت آنجاست، برو نگاه کن، حکم الهی این است.» این را که میگوید علامه حلی یک مقدار شک میکند که این آقا که این اندازه قدرت علمی دارد نکند امام زمان علیه السلام باشد.
⚜علامه میگوید: «آقا یک مسألهای میخواهم از شما بپرسم.» آن آقا میگویند: «بفرمایید.» عرض میکند: «آقا در زمان غیبت میشود خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریفرسید؟» علامه در حالی این سؤال را میکند که تازیانه از دستش میافتد. آقا خم میشوند و تازیانه را برمیدارند و در دست علامه میگذارند و میفرمایند: «چطور نمیشود در زمان غیبت، خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رسید؛ در حالی که الآن دستش در دست شماست.» تا علامه متوجه میشود خودش را از روی مرکب، روی پاهای آقا میاندازد و از شرمندگی و خجالت غش میکند؛ چون که این مدت، سواره و آقا در رکاب وی بودهاند. بعد مردم جمع میشوند و آقا را به هوش میآورند.
📚 منبع:
(کمال الدین، صدوق، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1395ق، )
الهم عجل لولیک الفرج
@maktabo_zahra313
✅ داستان تشرف ✅
#داستان_تشرف
🔴🔵 تشرف شیخ حسین آل رحیم (ره)
♦️ قسمت 1⃣
🌺 شیخ باقر كاظمى (ره) فرمود:
در نجف شخصى به نام شیخ حسین آل رحیم زندگى میكرد كه مردى پاك طینت و از مقدسین و مـشـغـول بـه تـحـصـیل علم بود.
ایشان به مرض سل مبتلا شد، به طورى كه با سرفه كردن از سـیـنـهاش اخلاط و خون خارج مىشد.
با همه این احوال در نهایت فقر و پریشانى بود و قوت روز خـود را هـم نـداشت .
غالب اوقات نزد اعراب بادیه نشین در حوالى نجف اشرف میرفت تا مقدارى قوت، هر چند كه جو باشد به دست آورد.
با وجود این دو مشكل، دلش به زنى از اهل نجف تمایل پیدا كـرد، امـا هـر دفـعـه كه او را خواستگارى میكرد، نزدیكان زن به خاطر فقرش جواب مثبت به او نمىدادند و همین خود علت دیگرى بود كه در هم و غم شدیدى قرار بگیرد.
مـدتـى گـذشـت و چـون مـرض و فقر و ناامیدى از آن زن، كار را بر او مشكل كرده بود،تصمیم گـرفـت عـمـلـى را كـه در بین اهل نجف معروف است انجام دهد، یعنى چهل شب چهارشنبه به مسجد كوفه برود و متوسل به حضرت بقیة اللّه ارواحنا فداه بشود، تا به مقصد برسد.
شـیخ حسین میگوید: من چهل شب چهارشنبه بر این عمل مواظبت كردم .
شب چهارشنبه آخر شد.
آن شب، تاریك و از شبهاى زمستان بود. باد تندى مى وزید و باران اندكى هم مىبارید.
من در دكه مسجد كه نزدیك در است نشسته بودم، چون نمىشد داخل مسجد شوم، به خاطر خونى كه از سـیـنهام مىآمد و چیزى هم نداشتم كه اخلاط سینه را جمع كنم و انداختن آن هم كه در مسجد جـایـز نـبود.
از طرفى چیزى نداشتم كه سرما را از من دفع كند، لذا دلم تنگ و غم و اندوهم زیاد گشت و دنیاپیش چشمم تاریك شد.
فـكـر مىكردم شبها تمام شد و امشب، شب آخر است، نه كسى را دیدم و نه چیزى برایم ظاهر شد.
ایـن هـمـه رنـج و مـشقت دیدم بار زحمت و ترس بر دوش كشیدم تا بتوانم چهل شب از نجف به مسجد كوفه بیایم با همه این زحمات، جز یاس و ناامیدى نتیجهاى نگرفتم .
در ایـن كار خود تفكر میكردم در حالى كه در مسجد احدى نبود.
آتشى براى درست كردن قهوه روشـن كـرده بـودم و چون به خوردن آن عادت داشتم، مقدار كمى با خودم از نجف آورده بودم، نـاگاه شخصى از سمت در اول مسجد متوجه من شد.
از دور كه او را دیدم، ناراحت شدم و با خود گـفـتم: این شخص عربى از اهالى اطراف مسجد است و نزد من مى آید تا قهوه بخورد.
اگر آمد، بى قهوه میمانم و در این شب تاریك هم و غمم زیاد خواهد شد.
در ایـن فـكـر بـودم كـه بـه مـن رسید و سلام كرد.
نام مرا برد و مقابلم نشست .
از این كه اسم مرا مـىدانـسـت تـعـجب كردم! گمان كردم او از آنهایى است كه اطراف نجف هستند و من گاهى میهمانشان مى شوم .
از او سؤال كردم از كدام طایفه عرب هستى؟ گفت: از بعضى از آنهایم .
اسم هر كدام از طوایف عرب را كه در اطراف نجف هستند بردم، گفت: نه از آنها نیستم .
در این جا نـاراحـت شـدم و از روى تـمـسخر گفتم: آرى، تو از طرى طرهاى؟ (این لفظ یك كلمه بىمعنى است) از سـخـن مـن تـبـسـم كرد و گفت: من از هر كجا باشم، براى تو چه اهمیتى خواهد داشت؟ بعد فرمود: چه چیزى باعث شده كه به این جا آمدهاى؟ گفتم: سؤال كردن از این مسائل هم به تو سودى نمیرساند.
گفت: چه ضررى دارد كه مرا خبر دهى؟ از حـسـن اخـلاق و شـیرینى سخن او متعجب شدم و قلبم به او مایل شد و طورى شد كه هر قدر صحبت مىكرد، محبتم به او زیادتر مىشد، لذا یك سبیل (یكى از دخانیات) ساخته و به او دادم .
گفت: خودت بكش من نمى كشم .
برایش یك فنجان قهوه ریختم و به او دادم .
گرفت و كمى از آن خورد و بعد فنجان را به من داد و گفت: تو آن را بخور.
فنجان را گرفتم و آن را خوردم و متوجه نشدم كه تمام آن را نخورده است .
خلاصه طورى بود كه لحظه به لحظه محبتم به او زیادتر مى شد.
بـه او گفتم: اى برادر امشب خداوند تو را براى من فرستاده كه مونس من باشى .
آیا حاضرى با هم كنار حضرت مسلم (ع) برویم و آن جا بنشینیم؟ گفت: حاضرم .
حال جریان خودت را نقل كن .
گـفتم: اى برادر، واقع مطلب را براى تو نقل مى كنم .
از روزى كه خود را شناختهام شدیدا فقیر و مـحـتـاجم و با این حال چند سال است كه از سینهام خون مى آید و علاجش را نمى دانم .
از طرفى عیال هم ندارم و دلم به زنى از اهل محله خودمان در نجف اشرف مایل شده است، ولى چون دستم از مـال و ثـروت خـالـى اسـت گـرفتنش برایم میسر نمى شود.
این آخوندها مرا تحریص كردند و گفتند: براى حوائج خود متوجه حضرت صاحب الزمان (عج) بشو و چهل شب چهارشنبه در مسجد كـوفـه بیتوته كن، زیرا آن جناب را خواهى دید و حاجتت را عنایت خواهد كرد و این آخرین شب از شـبهـاى چـهارشنبه است و با وجود این كه این همه زحمت كشیدم اصلا چیزى ندیدم.
این است علت آمدنم به این جا و حوائج من هم همینها است.
@maktabo_zahra313