هیئت مکتب المهدی(عج) باغستان
#داستان_شهدا
🔸 " در محضـــر شهیـــــد "...
حاج احمد ابلاغ کرده بود:
هیچکس حق کشیدن سیگار ندارد!
پسر ۱۷ساله ای لب سکو نشسته بود
و زیر آفتاب مشغول سیگار کشیدن بود.
حاج احمد سراغ او رفت
و بدون مقدمه گفت:
کی گفته اینجا سیگار بکشی؟
بعد محکم زد زیر گوشش و
او را نقش زمین کرد!
پسر که جا خورده بود،
بلند شد و شروع کرد به گریه کردن
و گفت:
برای چی میزنی؟
به تو چه مربوطه؟
مگه تو فرمانده ای؟
فرمانده ی اینجا برادر احمده!
من میرم شکایت تو رو
پیش برادر احمد می کنم!
برای چی منو زدی؟
حاج احمد گفت:
خوب میدونی اگه برادر احمد تو رو
اینجا می دید،
ده برابر بدتر از من تو رو می زد!
تو امانت پدر و مادرت هستی!
تو رو سالم تحویل برادر احمد دادن!
حالا سیگاری تحویل خانواده ات بدن؟
اما حالا با تو معامله ای می کنم!
تو به برادر احمد نگو من تورو زدم،
منم چیزی درباره ی سیگار
کشیدنت به اون نمیگم!
فقط قول بده دیگه تو عمرت
دست به سیگار نزنی!
پسر سرش را به تایید تکان داد.
در همین حین یکی از نیروها
از راه رسید و گفت:
برادر احمد ماشین حاضره!
پسر زد زیر گریه و
پرید توی بغل حاج احمد!
حاج احمد او را به خود چسباند و
درحالی که او را نوازش می کرد، گفت:
تو عزیز مایی،
منو حلال کن!
من مثل برادر بزرگترت هستم!
قول بده که دیگه نفهمم و نشنوم
که سیگار کشیدی!
پسر همچنان که گریه میکرد، گفت:
غلط کردم!
بیجا کردم!
باز منو بزن!
دیگه دست به سیگار نمیزنم!
#حاج_احمد_متوسلیان
کانال فرهنگی هیئت مکتب المهدی(عج) باغستان
@maktabolmahdi