ملکه باش✨
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۵۹﴾○﴿🔥﴾ #Part_59 چند وقتی ازشون خبری نبود … تا اینکه یکی از بچه ها که خواهرش با ح
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۰﴾○﴿🔥﴾
#Part_60
از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می شد … قدش بلند بود و شعله های آتش در درونش به هم می پیچید و زبانه می کشید … نفسش پر از صدا و تنوره های آتش بود … از صدای نفس کشیدنش تمام وجودم به لرزه افتاد …
.
.
توی چشم هام زل زد … به خدا وحشتی وجودم رو پر کرد که هرگز تجربه نکرده بودم … با خشم توی چشم هام زل زد و با صدای وحشتناکی گفت: از بیماری دخترت عبرت نگرفتی؟ … هنوز نفهمیدی که چه گناهی مرتکب شدی؟ … ما به تو فرصت دادیم. بیماری دخترت نشانه بود … ما به تو فرصت دادیم تا طلب بخشش کنی اما سرکشی کردی … ما به تو فرصت دادیم اما تو به کسی تعدی کردی که خدا هرگز تو رو نخواهد بخشید …
.
.
از شدت ترس زبانم کار نمی کرد … نفسم بند اومده بود … این شخص کیه که اینطور غرق در آتشه … هنوز از ذهنم عبور نکرده بود که دوباره با خشم توی چشم هام نگاه کرد… من عمل توئم … من مرگ توئم …
.
.
و دستش رو دور گلوم حلقه کرد … حس می کردم آهن مذاب به پوستم چسبیده … توی چشم هام نگاه می کرد و با حالت عجیبی گلوم رو فشار می داد … ذره ذره فشار دستش رو بیشتر می کرد … می خواستم التماس کنم و اسم خدا رو ببرم ولی زبانم تکان نمی خورد … .
.
با حالت خاصی گفت: دهان نجست نمی تونه اسم پاک خدا رو به زبون بیاره … .
.
زبانم حرکت نمی کرد … نفسم داشت بند میومد … دیگه نمی تونستم نفس بکشم … چشم هام سیاه شده بود … که ناگهان از بین قلبم برای یک لحظه تونستم خدا رو صدا بزنم … خدا رو به حرمت اهل بیت پیامبر قسم دادم که یه فرصت دوباره بهم بده تا جبران کنم …
.
.
گلوم رو ول کرد … گفت: لایق این فرصت نبودی. خدا به حرمت نام فاطمه زهرا این فرصت رو بهت داد … . .
از خواب پریدم … گلوم به شدت می سوخت و درد می کرد … رفتم به صورتم آب بزنم که اینو دیدم … .
.
گریه اش شدت گرفت … رد دستش دور گلوم سوخته بود … مثل پوستی که آهن گداخته بهش چسبونده باشن … جای انگشت ها و کف دست کشیده ای، روی پوستش سوخته بود … .
.
جلوی همه خودش رو پرت کرد روی دست و پای من … قسم می داد ببخشمش … .
.
حاج آقا بلند شد خطبه نماز جمعه رو بخونه … بسم الله الرحمن الرحیم … ان اکرمکم عندالله اتقکم … به راستی که عزیزترین شما در نزد خدا، باتقواترین شماست … و صدای گریه جمع بلند شد …
به قَلَــــم
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
#کپی_آزاد
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿(:
#ملکه_باش
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
ملکه باش✨
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۰﴾○﴿🔥﴾ #Part_60 از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می شد … قدش
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۱﴾○﴿🔥﴾
#Part_61
این بار توی مراسم خواستگاری، حاج آقا هم باهام اومد … خواسته بودم چیزی در مورد علت اون اتفاق به حسنا نگن… نمی خواستم روی تصمیمش تاثیر بزاره … حقیقت این بود که خدا به من لطف داشت اما من لایق این لطف نبودم…
.
.
رفتیم توی حیاط تا با هم صحبت کنیم … واقعا برام سخت بود اما اون حق داشت که بدونه … .
همه چیز رو خلاصه براش گفتم … از خانواده ام، سرگذشتم، زندان رفتنم و …
.
حرفم که تموم شد هنوز سرش پایین بود … بدجور چهره اش گرفته بود … سکوت عمیقی بین ما حاکم شد … اونقدر عمیق و طولانی که کم کم داشت گریه ام می گرفت …
.
.
سرش رو آورد بالا و گفت: الان کی هستید؟ … یه تعمیرکار که داره درس می خونه بره دانشگاه … سرم رو پایین انداختم و ادامه دادم … البته هنوز دبیرستان رو تموم نکردم …
.
– خانواده انتخاب ما نیست … پدر و مادر انتخاب ما نیست … خودتون کی هستید؟ … الان کی هستید؟ … .
.
تازه متوجه منظورش شدم … یه نفر که سعی می کنه، بنده خدا باشه و تمام تلاشش رو می کنه تا درست زندگی کنه …
.
.
دوباره مکثی کرد و گفت: تا وقتی که این آدم، تلاشش رو می کنه؛ جواب منم مثبته …
.
.
از خوشحالی گریه ام گرفته بود … قرار شد یه مراسم ساده توی مسجد بگیریم و بعدش بریم ماه عسل … من پول زیادی نداشتم … البته این پیشنهاد حسنا بود … .
.
چند روز بعد داشتیم لیست دعوت می نوشتیم … مادر حسنا واقعا خانم مهربانی بود … همین طور که مشغول بودیم یا تعجب پرسید: شما جز حاج آقا و خانواده اش، و خانواده حنیف هیچ دعوتی دیگه ای نداری؟ …
به قَلَــــم
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
#کپی_آزاد
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿(:
#ملکه_باش
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
ملکه باش✨
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۱﴾○﴿🔥﴾ #Part_61 این بار توی مراسم خواستگاری، حاج آقا هم باهام اومد … خواسته بودم
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۲﴾○﴿🔥﴾
#Part_62
برای اولین بار، بعد از ۱۷سال، یاد مادرم افتادم … اون شب، تمام مدت چهره اش جلوی چشمم بود …
.
.
پیداش کردم … ۶۰ سالش شده بود اما چهره اش خیلی پیر نشونش می داد … کنار خیابون گدایی می کرد …
.
.
با دیدنش، تمام خاطراتم تکرار شد … مادری که هرگز دست نوازش به سرم نکشیده بود … یک بار تولدم رو بهم تبریک نگفته بود … یک غذای گرم برای من درست نکرده بود … حالا دیگه حتی من رو به یاد هم نداشت … اونقدر مشروب خورده بود که مغزش از بین رفته بود … .
.
تا فهمید دارم نگاهش می کنم از جا بلند شد و با سرعت اومد طرفم … لباسم رو گرفت و گفت … پسر جوون، یه کمکی بهم بکن … نگام نکن الان زشتم یه زمانی برای خودم قشنگ بودم … اینها رو می گفت و برام ادا در میاورد تا نظرم رو جلب کنه و بهش کمک کنم … .
.
به زحمت می تونستم نگاهش کنم … بغض و درد راه گلوم رو گرفته بود … به خودم گفتم: تو یه احمقی استنلی، با خودت چی فکر کردی که اومدی دنبالش … .
اومدم برم دوباره لباسم رو چسبید … لباسم رو از توی مشتش بیرون کشیدم و یه ۱۰ دلاری بهش دادم … از خوشحالی بالا و پایین می پرید و تشکر می کرد … .
.
گریه ام گرفته بود … هنوز چند قدمی ازش دور نشده بودم که یاد آیه قرآن افتادم … و به پدر و مادر خود نیکی کنید … همون جا نشستم کنار خیابون … سرم رو گرفته بودم توی دست هام و با صدای بلند گریه می کردم … .
.
اومد طرفم … روی سرم دست می کشید و می گفت: پسر قشنگ چرا گریه می کنی؟ گریه نکن. گریه نکن …
.
سرم رو آوردم بالا … زل زدم توی چشم هاش … چقدر گذشت؛ نمی دونم … بلند شدم دستش رو گرفتم و گفتم: می خوای ببرمت یه جای خوب؟
به قَلَــــم
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
#کپی_آزاد
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿(:
#ملکه_باش
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
آیت الله ناصری که از اولیای الهی و از دوستان قدیمی آیت الله بهجت بودند. پس از پیروزی تیم ملی ایران مقابل آمریکا(بازی والیبال) در سخنرانی خود با گریه فراوان فرمودند : شب گذشته در آسمان شور و غوغای عجیبی از دعای اهل زمین به وجود آمده بود...
آنگاه پس از گریه شدید ، فرمودند : والله اگر مردم فقط یک مرتبه این طور برای فرج امام زمان (عج) دعا میکردند ، حضرت می آمدند ...
(آیت الله ناصری در شهریور سال ،۱۴۰۱ به رحمت ایزدی پیوست)
🖌 همزمان با مسابقه فوتبال بین ایران و آمریکا علاوه بر دعای پیروزی ایران
دعا برای فرج امام زمان عج فراموش نشود
#نشر حداکثری فراموش نشود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌱
#ملکه_باش
عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یا_زینب(س)
صبحمان با یاد تو امروز زیبا می شود
السلام ای عمه ی سادات، دستمان را بگیر
🌺🍃🌸🍃🌺
باز هم شهر مدینه شب رؤیایی داشت
یاس حیدر به برش غنچه ی زیبایی داشت
متولد شده بود آینه ی حجب و حیا
دختری که دم او هیبت مولایی داشت
🌺ولادت با سعادت قهرمان فصاحت و بلاغت، مظهر مهربانی و عطوفت، عقیلهی بنی هاشم، حضرت #زینب_کبری (س) و روز #پرستار مبارک باد.
#ملکه_باش
عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
ملکه باش✨
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۲﴾○﴿🔥﴾ #Part_62 برای اولین بار، بعد از ۱۷سال، یاد مادرم افتادم … اون شب، تمام مد
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۳﴾○﴿🔥﴾
#Part_63
دستش رو گرفتم و بردم سوار ماشینش کردم … تمام روز رو دنبال یه خانه سالمندان گشتم … یه جای مناسب و خوب که از پس قیمت و هزینه هاش بربیام …
.
.
بالاخره پذیرشش رو گرفتم و بستریش کردم … با خوشحالی، ۱۰ دلاریش رو دستش گرفته بود و به همه نشون می داد … اینو پسر قشنگ بهم داده … پسر قشنگ بهم داده …
.
.
دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم و اونجا بایستم … زدم بیرون … سوار ماشین که شدم از شدت ناراحتی دندون هام روی هم صدا می داد … .
– تمام عمرت یه بار هم بهم نگفتی پسرم … یه بار با محبت صدام نکردی … حالا که … بهم میگی پسر قشنگ …
.
.
نماز مغرب رسیدم مسجد … اومدم سوئیچ رو پس بدم که حسنا من رو دید … با خوشحالی دوید سمتم … خیلی کلافه بودم … یهو حواسم جمع شد … خدایا! پولی رو که به خانه سالمندان دادم پولی بود که می خواستم باهاش حسنا رو ماه عسل ببرم … نفسم بند اومد … .
.
حسنا با خوشحالی از روزش برام تعریف می کرد … دانشگاه و اتفاقاتی که براش افتاده بود … منم ناخودآگاه، روز اون رو با روز خودم مقایسه می کردم … و مونده بودم چی بهش بگم … چطور بگم چه بلایی سر پول هام اومده؟ … .
.
چاره ای نبود … توکل کردم و گفتم …
به قَلَــــم
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
#کپی_آزاد
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿(:
#ملکه_باش
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
ملکه باش✨
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۳﴾○﴿🔥﴾ #Part_63 دستش رو گرفتم و بردم سوار ماشینش کردم … تمام روز رو دنبال یه خان
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۴﴾○﴿🔥﴾
#Part_64
– حسنا! منم امروز یه کاری کردم. می دونم حق نداشتم یه طرفه تصمیم بگیرم … قدرت توضیح دادنش رو هم ندارم … اما، تمام پولی رو که برای ماه عسل گذاشته بودم … دیگه ندارمش … .
.
به زحمت آب دهنم رو قورت دادم …
.
خنده اش گرفت … شوخی می کنی؟ … یه کم که بهم نگاه کرد، خنده اش کور شد … شوخی نمی کنی …
.
– چرا استنلی؟ … چی شد که همه اش رو خرج کردی؟ .
.
ملتمسانه بهش نگاه می کردم … سرم رو پایین انداختم و گفتم: حسنا، یه قولی بهم بده … هیچ وقت سوالی نکن که مجبور بشم بهت دروغ بگم …
.
.
مکث عمیقی کرد … شنیدنش سخت تره یا گفتنش؟ .
– برای من گفتنش … خیلی سخته … اما نمی دونم شنیدنش چقدر سخته …
.
.
بدجور بغض گلوش رو گرفته بود … پس تو هم بهم یه قولی بده … هرگز کاری نکن که مجبور بشی به خاطرش دروغ بگی … کاری که شنیدنش از گفتنش سخت تر باشه …
.
به زحمت بغضش رو قورت داد … با چشم هایی که برای گریه کردن منتظر یه پخ بود، خندید و گفت: فعلا به هیچ کسی نمیگیم ماه عسل جایی نمیریم … تا بعد خدا بزرگه…
.
.
اون شب تا صبح توی مسجد موندم … توی تاریکی نشسته بودم …
.
.
– خدایا! من به حرفت گوش کردم … خیلی سخت و دردناک بود … اما از کاری که کردم پشیمون نیستم … کمترین کاری بود که در ازای رحمت و لطفت نسبت به خودم، می تونستم انجام بدم … اما نمی دونم چرا دلم شکسته … خدایا! من رو ببخش که اطاعت دستورت بر من سخت شده بود … به قلب من قدرت بده و از رحمت بی کرانت به حسنا بده و یاریش کن … به حسنا کمک کن تا من رو ببخشه … و به قلبش آرامش بده …
به قَلَــــم
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
#کپی_آزاد
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿(:
#ملکه_باش
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
ملکه باش✨
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۴﴾○﴿🔥﴾ #Part_64 – حسنا! منم امروز یه کاری کردم. می دونم حق نداشتم یه طرفه تصمیم
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۵﴾○﴿🔥﴾
#Part_65
نمی دونستم چطور باید رفتار کنم … رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست …
.
.
اون اولین خانواده من بود … کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه … خیلی می ترسیدم … نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم …
.
.
بالاخره مراسم شروع شد … بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن … چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند … هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود …
.
.
عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد … کنارم نشست… و خوندن خطبه شروع شد … .
همه میومدن سمتم … تبریک می گفتن و مصافحه می کردن … هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم … بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند … حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود … حتی اگر بهشتی وجود نداشت … قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم … .
.
دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد… دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد … داد دستم و گفت: شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود … پیشانیم رو بوسید و گفت … ماشاء الله …
.
.
گیج می خوردم … دست کردم توی پاکت … دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود …
به قَلَــــم
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
#کپی_آزاد
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿(:
#ملکه_باش
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
ملکه باش✨
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۴﴾○﴿🔥﴾ #Part_64 – حسنا! منم امروز یه کاری کردم. می دونم حق نداشتم یه طرفه تصمیم
#تحلیل_رمان
#فرار_از_جهنم
آیا به اندازه استنلی تازه مسلمان روی اطاعت از دستورات خداوند تعصب داریم؟
ملکه باش✨
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۵﴾○﴿🔥﴾ #Part_65 نمی دونستم چطور باید رفتار کنم … رفتار مسلمان ها رو با همسران شو
#تحلیل_رمان
#فرار_از_جهنم
استنلی هنوز در آمریکا زندگی می کرد ، در همان شهری که برایش جهنم بود، اسلام از این جهنم برایش بهشت ساخت .
آیا به اندازه استنلی تازه مسلمان از دین زیبای خود ، از دین زندگی بخش اسلام ، تجسم بهشت ساختن داریم ؟🤔🧐
آیا اسلام زندگی را برای شما گواراتر و هدفمندتر نمی کند؟
اگر اینطور نیست ،لازم است در مورد دین خود بیشتر و بیشتر و بیشتر تحقیق و مطالعه کنیم.
مطالعه معنای قرآن، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه ....
#پیشنهاد شما برای شناخت بهتر اسلام چیست ؟@ghoghnuss
ملکه باش✨
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۵﴾○﴿🔥﴾ #Part_65 نمی دونستم چطور باید رفتار کنم … رفتار مسلمان ها رو با همسران شو
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۶﴾○﴿🔥﴾
#Part_66
اولین صبح زندگی مشترک مون … بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد … گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت …
.
.
من ایستاده بودم و نگاهش می کردم … حس داشتن خانواده … همسری که دوستم داشت … مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه … چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود … .
.
بهش نگاه می کردم … رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود … حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود … بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم …
.
.
من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت … چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم …
.
.
صندلی رو برام عقب کشید … با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت … با خنده گفت: فقط مواظب انگشت هات باش … من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم …
با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه … اشک از چشمم پایین اومد… بیش از ۳۰ سال از زندگی من می گذشت … و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم …
.
.
حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد … استنلی چی شده؟ … چه اتفاقی افتاد؟ … من کاری کردم؟ …
سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت … احساس و اشک ها به اختیار من نبودن … .
.
با چشم های خیس از اشک بهش نگاه می کردم … به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم …
.
– حسنا، تا امروز … هرگز… تا این حد … لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم … تمام زندگیم … این زندگی … تو رحمت خدایی حسنا …
.
.
دیگه نتونستم ادامه بدم … حسنا هم گریه اش گرفته بود… بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت … دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم …
به قَلَــــم
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
#کپی_آزاد
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿(:
#ملکه_باش
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
ملکه باش✨
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۶﴾○﴿🔥﴾ #Part_66 اولین صبح زندگی مشترک مون … بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخو
﴿🔥﴾○﴿پایانفرارازجهنم﴾○﴿🔥﴾
#Part_67
قصد داشتم برم دانشگاه … با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد … .
.
من تجربه پدر داشتن رو نداشتم … مادر سالم و خوبی هم نداشتم … برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم …
.
اما امروز خوشحال و شاکرم … و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم …
.
.
من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و … بدم … .
.
مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم … چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن … .
.
زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته … اما من آرامم … قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه …
.
.
من و همسرم، هر دو کار می کنیم … و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم … وقتی همسرم از سر کار برمی گرده … با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها … برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه … .
.
من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن … می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم … و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟ …
.
.
و من این جواب منه … نه … هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست …
.
.
اتحاد، عدالت، خودباوری … من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم … و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست .
﴿🔥﴾○﴿پایانفرارازجهنم﴾○﴿🔥﴾
به قَلَــــم
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
#کپی_آزاد
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿(:
#ملکه_باش
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
ملکه باش✨
﴿🔥﴾○﴿پایانفرارازجهنم﴾○﴿🔥﴾ #Part_67 قصد داشتم برم دانشگاه … با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس
#تحلیل_رمان
#فرار_از_جهنم
این است اسلام عزیز ما
به امید اینکه نور درخشان اسلام هر چه بیشتر وقویتر بر قلبهای ما بتابد و تیرگیهای وجود ما را به برکت خود روشنایی بخشد .
#مارال_پورمتین
#ملکه_باش
ملکه باش✨
﴿🔥﴾○﴿پایانفرارازجهنم﴾○﴿🔥﴾ #Part_67 قصد داشتم برم دانشگاه … با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس
از اینکه با این رمان با ما همراه بودید ممنونم.
این پیام را برای دوستان خود بفرستید.👇👇
دوستان برای مطالعه رمان زیبای #فرار_از_جهنم از قسمت اول آن از لینک زیر استفاده کنید.
#فرار_از_جهنم
https://eitaa.com/malakeh_bash/4171
#معیارهای_ازدواج
موقع لیست کردن معیارها فراموش نکنید که باید از بین جوونهایی که وجود دارن همسر انتخاب کنید؛ نه اینکه یه جنسی با یهسری ویژگی خاص سفارش بدید تا براتون ساخته بشه!
📚 کتاب #نیمه_دیگرم
#ملکه_باش
عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
#درستکاری
#سواد_اجتماعی
امروز سر کلاس بچه ها اصرار کردند ، که خانوم روش هک کردن رو بهمون آموزش بده ، اذیت کردن حال می ده ،
گفتم : بچه ها الان دوره ای هست که خلافکاری، خرابکاری، بدکرداری و بی اخلاقی فراوونه ،
شما سعی کنید ، اونی باشید که ارزش داره ، درستکار باشید و برای خودتون چارچوبهای اخلاقی و رفتاری داشته باشید .
🍃🌺زیبا و ارزشمند و افتخارآمیز زندگی کنید🌺🍃.
#مارال_پورمتین
#ملکه_باش
عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
👇با حوصله بخون، خیلی زیباست.👇
🍃حالم را خوب میکنند کارمندانی که حوصله دارند و لیست مدارک و مراحل کارها را یک ریز پشت سر هم بلغور نمیکنند، صاف و پوست کنده حالیت میکنند باید چکار کنی...
🍃خوشم میآید از آقا و خانم دکترهایی که موقع ورود مریض زیرچشمی به او نگاه نمیاندازند. خوش و بش میکنند و صمیمانه از دردش میپرسند...
🍃خوش خلقم میکنند رانندههایی که میایستند و دست تکان میدهند تا تو از خیابان رد شوی...
🍃با نشاطم میکنند آدمهایی که از شغل شان راضی اند و کارشان را مزخرف ترین شغل هستی نمیدانند...
🍃هیجان زده ام میکنند آدمهایی که برایت کاری میکنند، بی آنکه از آنها خواسته باشی...
🍃حس خوبی دارم وقتی رفیقی که کمتر همدیگر را میبینیم، راهش را دور میکند تا بیشتر با هم باشیم...
🍃جانم در میرود برای مادری که وقتی میرسم خانه و دلم غذای دلخواهم را میخواهد، کتلت های سرخ شده را توی سس گوجه فرنگی غلت میدهد...
🍃خوشم میآید از رفیق شفیقی که زنگ میزند و میگوید "برنامه محبوبت شروع شده" و سریع قطع میکند...
🍃خوشم میآید از مسافرانی که در صندلی عقب تاکسی یه وری لم نمیدهند...
🍃هنوز هیجان زده ام میکنند رفقایی که اول صبح پیام میدهند "سلام خوبی؟"
🍃خوشم میآید از آدم های خوش ذوقی که وقتی یک لباس نو میخرند، فردا صبح تن شان می کنند...
🍃احترام میگذارم به غریبه هایی که در آسانسور را باز نگه میدارند تا تو برسی...
🍃خوشم میآید از آدمهایی که برای زندگی، خوب هنرمندند...
🍃سر حالم می کنند، آدمهایی که وقتی پنج دقیقه کنارشان می نشینی ، از عالم و آدم گلایه نمی کنند، به زندگی و دیگران نق نمی زنند، خوشحالند و شکرگزار و دنبال بهانه ای برای کمک کردن به دیگران
🍃🌺وقتی حالت خوب باشه میتونی آدم بهتری بشی ...🌺🍃
#سواد_اجتماعی
#ملکه_باش
عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
#خوشبختی
بعضی خوشبختی خود را در سوزاندن دل دیگران
و
برخی خوشبختی خود را در به دست آوردن دل دیگران و شادی و نشاط آنها می دانند.
خداوند به هر کسی به قدر نیت او توفیق بندگی و نشاط عمیق درونی عنایت خواهد کرد.
#ملکه_باش
عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
May 11
🔴دانشجوی ۲۲ ساله شیمی دانشگاه صنعتی شریف و فرمانده محور عملیاتی تیپ ۲۷ محمد رسول الله
شهید حاج محسن وزوایی
#روز_دانشجو مبارکباد
#ملکه_باش
عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
41.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
#کلیپ
#فاطمیه
#ببینید
نماهنگ #ترکی | آغلامادا...
بامداحی: حاج #مهدی_رسولی
ویژه ایام #شهادت_حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها)
شاعر: محمدعلی محمدی
#ملکه_باش
عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
مهدی رسولی.آغلامادا.m4a
10.93M
﷽
#صوت
#فاطمیه
#ترکی | آغلامادا...
بامداحی: حاج #مهدی_رسولی
ویژه ایام #شهادت_حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها)
شاعر: محمدعلی محمدی
#ملکه_باش
عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••