eitaa logo
ملکه بهشتی
2.8هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2هزار ویدیو
15 فایل
سیاستهای همسر داری،زناشویی، فرزند پروری وهر آنچه شما رو ملکه بهشتی خانواده میکنه 💞💞 🌟کانال تعرفه تبلیغاتی ما https://eitaa.com/joinchat/3314483605Cf66e67dc91 آیدی من @Mazaheriyan_140@
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر زمین خوردی،یه جوری رفتار کن انگار پادشاه بودی و زمین خوردی اگر فقیر شدی،یه جوری رفتار کن که انگار پادشاه بودی و فقیر شدی نزار شرایط باعث بشن فراموش کنی که اشرف مخلوقات عالمی… ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌​​​ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌ ✨@maleke_beheshty✨💫
✅چجوری یه خانم لوند باشیم ؟ لوند بودن زنان را چندین برابر زیباتر_و_ارزشمندتر جلوه خواهد داد . سعی کنید خصوصیات مردانه را از خود دور کنید👸 👈در موارد معدودی می تونید مثل بچه ها رفتار کنید. مثلا درقبال دریافت کادو از همسر جیغ بکشید!💜 ❌ یا وقتی اشتباهی کردید، بچگانه حرف بزنید. اما باز هم حدش رو حفظ کنید! 👈🏻 با موهاتون یا گردنبندتون بازی کنید و زیرلب اروم ازش تعریف کنید🥰 ✨@maleke_beheshty✨💫
🎵 آهنگ "آخر منو به باد داد" 🎤  هوروش بند 🎶@maleke_beheshty🎶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جملاتی که شما دوست دارد بشنود: 1.اشتباه پیش می آید به کودکان خود – حتی کودکان شلخته – بیاموزید اشتباه کردن برای هر کسی پیش می آید و اشکالی ندارد. هنگام خطای کودکان به او نشان دهید که: «مامان عصبانی نیست . . . این مساله حل می شود. دنیا که تمام نشده است. همه آدم های بزرگ نیز اشتباه می کنند.» 2. هیچ کس کامل نیست «هیچ وقت همه تو را دوست نخواهند داشت». همیشه دوست دارند بدانند چقدر خاص و مورد توجه هستند اما برخی مردم از این مساله خوششان نمی آید، اشکالی هم ندارد. لازم نیست آنها تغییر کنند یا به سختی خود را با دیگران تطبیق دهند.«مهم نیست که چقدر تلاش می کنیم تا خوب، زیبا و کامل به نظر برسیم، گاهی پیش می آید که فردی از ما خوشش نیاید. این مساله ای شخصی نیست. تو هم هر کسی را دوست نخواهی داشت و دیگران نیز تو را دوست ندارند. این کاملا طبیعی است.» 3. تعریف کردن از آنها «تو خیلی خوب حل می کنی. تو تکه های پازل را خیلی سریع کنار هم چیدی». همین تعاریف بسیار کوچک تاثیر مثبتی روی فکر کودک می گذارد. به طور مداوم به آنها یادآوری کنید تا چه اندازه با و باهوش هستند. این کار باعث می شود تا کودکان برای خود ارزش بالایی قایل شوند. 4. شانس دوم «بیا، این بازی ای است که دیروز از تو گرفتم. می توانی امروز با آن بازی کنی. به قواعد بازی توجه کن.» دادن شانس دوم به کودک بسیار عالیست. حتی اگر کودک شما یک روز قوانین را رعایت نکند و به اخطارهای شما گوش ندهد، در روز بعد به او این فرصت را بدهید تا دوباره شانس خود را امتحان کند. به این ترتب به او نشان می دهید که مطمئن هستید او از عهده انجام آن بر می آید. این مساله، حس اعتماد را در کودکان می دهد. 5. اعتماد به کودک خود «می توانی وقتی دارم ظرف ها را می شویم، مراقب خواهر کوچکت باشی؟ » اگر به فرزند بزرگ تر خود مسوولیت های این چنینی بدهید و به او بگویید: «من به کسی مثل تو نیاز دارم تا مراقب او باشد»، در واقع حس اعتماد به نفس او را افزایش داده اید. در این حالت فرزندان بزرگ تر به خواهر یا بردار کوچک خود آسیب نمی رسانند. ✨@maleke_beheshty✨💫
Afshin Khan - Hame Kasami (128).mp3
2.94M
🎙 افشین خان 🎵 همه کسمی ✨@maleke_beheshty✨💫
👸 ‌‌✅‌‌خانمی باور كن تو بزرگترين سلاح دنيا رو داري توی دهنت👸👇 نگو: این چیه پوشیدی ؟ بگو: اون لباس بیشتر بهت میاد بگو: به نظر من اون يكى لباس خیلی خوشگلترت میکنه👨‍💼 @maleke_beheshty✨💫
یه دختر عاقل،هرگز با سنش ریسک نمیکنه به پسری که شرایط ازدواج نداره حتی وقت نمیزاره،چه برسه به اینکه چند سال منتظرش باشه،و در آخر هم ندونه انتخاب میشه یا نه ماندن پای کسی که شرایطشو نداره یعنی بی ارزش کردن خود و زیادی بزرگ کردن اون! ✨@maleke_beheshty✨💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت 41 نگای به رون پای راستش که بیرون از ملافه بود قزمز بود انداختم متوجه نگام شد وزل زدبهم: -ظاهرا که خوب شده چون دیگه نه از عصبانیت قبل خبریه ،نه از سوزشش! -شما احیانا سیاوش نیستید؟؟؟! چی؟سردرگم نگاهش کردم؟یعنی چی سیاوش نیستی؟! -چی میگید متوجه نمیشم!؟ درحالی که اخم هم روی صورتش بود لباش به خنده هم باز شد : -میگم مگه شما منید که میفهمید میسوزه یا نمیسوزه!!! چه حرفایی میزنه خندم گرفت ولی به روی خودم نیوردم با همون لحن قبلی گفتم: -نه من شما نیستم،ولی از چهرتون مشخصه! قبل از اینکه به حرف دیگه ای نگهم داره عقب گرد کردم ودر همون حال گفتم: -توی کمد یکی از شلوارهای امیر رو بردارید با اجازه! صدای آرومشو ولی ازقصد جوری که من متوجه شم رو شنیدم: -امان از دخترا اخموی ایرونی! پسره ی دیونه!نه به اخماش نه به این حرفاش! دُرسا رو دیدم که گوشیمو واسم آورده: -ببخشید غزال جون دست توی کیفت کردم زنگ میخورد! -راحت باش ممنونم -داداشم خوبه؟ -آره داره پماد میزنه -حرف بدی که نزد -نه بابا بیچاره با پاش در گیره صدای گوشیم بلندشر ودُرسا با لبخندی ازم فاصله گرفت وبه پذیرایی رفت جای دیگه ای نبود که برم حرف بزنم! همونجا جواب دادم ناچار همونجا دکمه رو زدم: -بله بهنوش؟ -سلام خوبی غزالی؟ -ممنونم به خوبیت ! -منم خوبم!! مکث کرد عادت بهنوش بود وقتی حرفیو سختش بود به زبون بیاره: -کارم داری بهنوش؟ -آره -بگو -غزال از منکه دلخور نیستی؟! خندم گرفت دختره خنگ هنوز تو فکر حرفای دو روز پیشه! -نه بهنوش حرف بدی که نزدی با مظلومیت گفت: -آخه نباید نبود پدرتو اونجوری یاد آوری میکردم ببخشید -نه عزیزم خیالت راحت ;تقصیر من و تو که نیست بابام هوس یار جوون کرده و رفته ناکجا آباد!! مثل اینکه خیالش راحت شد چون با لحن شاد همیشگیش گفت: -کجایی کلک سروصدا میاد پارتی رفتی تنها تنها؟ پقی خندیدم: -من وپارتی؟نه بابا خونه داداشم -با مهین خانمی؟ -نه مامان نیست رفته بود طبقه پایین سفره داشت -چقدر خوب که بالاخره رفت -اره دیگه اول وآخر که باید با نبود بابا کنار بیاد وبفهمه اینه زندگیمون تنهایی! با دلجویی گفت: -ولی دلت روشن باشه ایشالا که بابات برمیگرده و عروسی تو واحسانرو میبینه! احسان.....چقدر دلم واسش تنگ.شده بود.... از دو روز پیش جز شبخیرهای همیشگی خبری ازش نداشتم: -خوب غزال جون مزاحمت نشم -مراحمی کاری نداری -خدافظ گوشیو توی جیب مانتوم انداختم وتیکه امو از دیوار کنار اتاق برداشتم وپیش بقیه رفتم -آقا امیر شما کجا؟جوونیا!!! امیر باخنده به نیما گفت: -درجوون بودنم شکی نیست ولی میزبانم وباید حق میزبانی رو به جا بیارم پارچ آبو ردی سفره گذاشتم وکنار شبنم روی زمین نشستم امیر با لحنی شوخ ولی قیافه جدی روبه بقیه گفت: -آبجی مارو اذیت نکنیدا ترلان گفت : -ما کاری به آبجی شما نداریم اگر اون باز چیزی روی بقیه نریزه!! نیما یه چشم غره بهش رفت: -اون بارم که تقصیر غزال خانم نبود سارینابهش خورد ! امیر برای تموم کردن بحث گفت: -اتفاقی بود که گذشت از این به بعد مواظب باشید چیزی نریزه روی یکی دیگه! یه چشمکی بهم زد وسمت میز پیش رفت! سیاوش گوشی به دست از تراس بیرون اومد نیما با خنده گفت: -بابا بهش بگو مهمونیم ،دقیقه به دقیقه الو الو... وبا دست ادعای گوشی به دست رو درآورد از حرکتش خنده ریزی کردم: -چی میگی تو رفیقم بودمیخواد برگرده انگلیس،میپرسید که منم پایه ام یا نه! ادامه دارد...
قسمت 42 دُرسا گفت: -نکنه میخوای بری داداش؟ سیاوش در حالی که کنار من روی زمین مینشست با نگاه زیرچشمی جواب داد: -نه فکر نکنم برم!!! چرا اومد کنار من!اونم وقتی که کنار نیماخالی بود! انگار نیما متوجه معذب بودنم شد چون نگاهی به سیاوش کرد: _بیا بالا بشین راحت نیستی! سعی میکرد با نگاهش منظورشو برسونه ولی سیاوش نگااهش نکرد وکفگیر برنجو به دست گرفت: -اونجا سارینا تکون میخوره باز چیزی نشه!!!همین جا راحتم! بشقاب پر از برنجو جلوی من گذاشت متعجب نگاهش کردم ابروبالا انداخت: -نکنه کمه؟ از نگاه بی پروش اونم به این نزدیکی دستپاچه شدم: -نه ممنون خیلی هم زیاده! نوچ نوچی کرد: -شما دخترا واین رژیمای عجیبتون! با اخم گفتم: -بنده اهل رژیم نیستم کلا کم غذام!! ‌سرشوتکون داد: -بله بله خانم کم اشتها!!! سرمو پایین انداختم وجوابشو ندادم چون توجه همه به سمت ما بود!!! با غذام ور میرفتم وتوی دلم از دستش حرص میخوردم!نه به اون اخما ولحن طلبکارانه اش !نه به صمیمیت الانش که اومده تنگ دل من نشسته ونمیذاره راحت غذامو بخورم!! -خانم غزال!!!کجایی؟ صدای خودش بود بدون اینکه نگاهش کنم جواب دادم: -میبینید که اینجام -اره جمستو که میبینم ولی روحت نیست!!! با حرص چشمامو بالا انداختم وپوفی کردم صدای خنده ی ریزشو شنیدم سرمو به سمتش چرخوندم باخنده جلوی دهنشو گرفت: -باور کن قیافت خیلی بامزه شده بود! با غصب نگاهمو ازش برداشتم صداشو کنار گوشم شنیدم: -ازم دلخور نشو شوخی میکنم چیزی تو دلم نیست! سرمو کنار کشیدم،چقدر زور پسرخاله میشه!اونم جلوی دیگرون! -دلخور نیستی؟ زیرلب آروم گفتم: -چیزی نشده بود که دلخور شم الانم لطفا غذاتونو بخورید اجازه بدید من وبقیه هم به غذاخوردمون برسیم! نگاهی به جمع کرد که زیرچشمی حواسشون به ما بود: -چشم خانم غزال! هنوز چیزی از حرفامون نگذشته بود که موبایلم توی جیبم لرزید نگاه کردم اسم احسان افتاده بود لبخند محوی کنج لبم نشست متوجه چشمای سیاوش شدم که روی صفحه گوشی بودگوشیو برعکس کردم بخشیدی گفتم واز سرجام بلندشدم: -چه عجب! صدای گرفته اش بلندشد: -غزال....کجایی؟ با توپ پر گفتم : -من کجام؟توکجایی دو روزه تمامه جز یه شبخیر دیگه هیچ اثری ازت نیست دانشگاهم که ندیدمت! بدون اینکه جواب توپ وتشرهامو بده با لحن محزونی گفت: -میدونم ازم دلخوری ولی باید بیینمت حرفی دارم که الان باید بگم بیا پایین جلوی در خونتونم! -نمیتونم! -چرا لج میکنی حالم خوب نیست باید باهات صحبت کنم! نگران شدم: -چیشده همینجا بگو باخواهش گفت: -بیاپایین -نمیتونم خونه نیستم لحنش عوض شد: -کجایی این موقع شب؟! -خونه داداشمم -خوبه !ولی من الان نمیتونم که بگـــــ.... -خانم غزال نمیاید!! لبمو گزیدم سیاوش بود! لعنت به این خروس بی محل! -غزال واقعا خونه داداشتی!!!! بدون جواب دادن به احسان به عقب برگشتم: -شما بفرمایید منم میام -من شاممو خوردم شما نیومدید سرد شد اولش که من باحرفام نذاشتم میل کنید الانم که .... با انگشت اشاره به گوشی توی دستم کرد با حرص ولی محترمانه گفتم: -بله ممنون که بفکرید الان برمیگردم لباشو ازهم کش داد و باسرتکون داد دور شد احسان هنوز پشت خط بود: -الو..غزال کجایی کی بود؟ ای بابا خدا این سیاوش از کجا پیداش شد -یکی از فامیلای زن دادشمه -خب.... یعنی توضبح میخوام! -خوب همین دیگه همش واسه بقیه حرف میزد نمیذاشت غذابخوریم منظورش این بود که میگفت من نذاشتم واینا!!! خودمم از حرفای بی سروته ام سر درنمیوردم نمیدونم چرا هول کرده بودم!! با لحن جدی گفت: -رفتی خونه بهم زنگ بزن -باشه حتما -خدافظ هنوز خدافط رو کامل نگفته بودم که قطع کرد با تعجب به گوشی خیره شدم سابقه نداشت اینطور خدافظی کنیم پس حتما ازم خیلی دلخوره دلم.گرفت... نگام خورد به چهره خندون سیاوش ..همش تقصیر این پسره اس!!!!! ادامه دارد...