#داستانک
✍پادشاهی در خواب دید تمام دندانهایش افتادند! دنبال تعبیر کنندگان خواب فرستاد... اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید!پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند... دومی گفت:تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی تر خواهد بود پادشاه خوشحال شد و به او جایزه داد!
✅هر دو یک مطلب یکسان را بیان کردند اما با دو جمله بندی متفاوت!نوع بیان یک مطلب، میتواند نظر طرف مقابل را تغییر دهد. در صحبت کردن لطفا بقیه را با "رک بودن" خودمان اذیت نکنیم!
🍃🍃⚡️⚡️⚡️
🚌رانندهای در دل شب برفی🌨، راه را گم کرد و بعد از مدتی، ناگهان موتور ماشینش خاموش شد.
❌همان جا شروع کرد به شکایت از خدا که خدایا پس تو آن بالا چه کار میکنی که به کمک من نمیرسی؟ و از همین حرفا
⭕️چون خسته بود، خوابش برد.💤
😞وقتی صبح از خواب بلند شد، از شکایتهای دیشبش شرمنده شد؛
چون موتور ماشینش دقیقا نزدیک یک پرتگاهِ خطرناک خاموش شده بود و اگر چند قدمی دیگر میرفت، امکان سقوطش بود.
خدایا!
ممنونم که هوامون و داری.🤲
#داستانک
#انگیزشی #داستانک
رفیقی میگفت ، معلمی داشتیم که عجیبترین معلم دنیا بود، امتحاناتش عجیبتر...
امتحاناتی که هر هفته میگرفت و هر کسی باید برگه خودش را تصحیح میکرد...
آن هم نه در کلاس، در خانه و دور از چشم همه!
اولین باری که برگهی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...
نمیدانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم...
فردای آن روز در کلاس وقتی همهی بچهها برگههایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شدهاند به جز من...
به جز من که از خودم غلط گرفته بودم...
من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم...
بعد از هر امتحان آنقدر تمرین میکردم تا در امتحان بعدی نمره بهتری بگیرم...
مدتها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید، امتحان که تمام شد، معلم برگهها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت...
چهره هم کلاسیهایم دیدنی بود.
آن ها فکر میکردند این امتحان را هم مثل همه امتحانات دیگر خودشان تصحیح میکنند.
اما این بار فرق داشت،
این بار قرار بود حقیقت مشخص شود...
فردای آن روز وقتی معلم نمرهها را خواند فقط من بیست شدم...
چون بر خلاف دیگران از خودم غلط میگرفتم؛ از اشتباهاتم چشم پوشی نمیکردم و خودم را فریب نمیدادم...
زندگی پر از امتحان است...
خیلی از ما انسانها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده میگیریم تا خودمان را فریب بدهیم...
تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم...
اما یک روز برگه امتحانمان دست معلم میافتد...
آن روز چهرهمان دیدنی ست.
آن روز حقیقت مشخص میشود و نمره واقعی را می گیریم.
تا میتونی غلطهای خودت را بگیر قبل از این که غلطت را بگیرند.
🔷🔸🔶🔹🔸🔷🔹🔶
💫 حضرت سلیمان علیه السلام گنجشکی را دید که به جفت خود می گوید: -چرا از من اطاعت نمی کنی و خواسته هایم را به جا نمی آوری؟ اگر بخواهی تمام قبه و بارگاه سلیمان را با منقارم به دریا بیندازم توان آن را دارم!
💫 سلیمان از گفتار گنجشک خندید و آنها را به نزد خود خواست و پرسید: چگونه می توانی چنین کاری بزرگی را انجام دهی؟
🐧 گنجشک پاسخ داد: - نمی توانم ای فرستاده خدا! ولی مرد گاهی می خواهد در مقابل همسرش به خود ببالد و خویشتن را بزرگ و قدرتمند نشان بدهد از این گونه حرف ها می زند. گذشته از اینها عاشق را در گفتار و رفتارش نباید ملامت کرد.
⁉️سلیمان از گنجشک پرسید: - چرا از همسرت اطاعت نمی کنی در صورتی که او تو را دوست می دارد؟
🐧 گنجشک پاسخ داد: - او در محبت من راستگو نیست زیرا که غیر از من به دیگری نیز مهر و محبت می ورزد.
⚡️ سخن گنجشک چنان در سلیمان اثر بخشید که به گریه افتاد و سخت گریست. آن گاه چهل روز از مردم کناره گیری نمود و پیوسته از خداوند می خواست علاقه دیگران را از قلب او خارج نموده و محبتش را در دل او خالص گرداند.
📚 بحارالانوار: ج 14، ص 95
#داستانک
به کانال ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/mosquesahebzaman
💫 حضرت سلیمان علیه السلام گنجشکی را دید که به جفت خود می گوید: -چرا از من اطاعت نمی کنی و خواسته هایم را به جا نمی آوری؟ اگر بخواهی تمام قبه و بارگاه سلیمان را با منقارم به دریا بیندازم توان آن را دارم!
💫 سلیمان از گفتار گنجشک خندید و آنها را به نزد خود خواست و پرسید: چگونه می توانی چنین کاری بزرگی را انجام دهی؟
🐧 گنجشک پاسخ داد: - نمی توانم ای فرستاده خدا! ولی مرد گاهی می خواهد در مقابل همسرش به خود ببالد و خویشتن را بزرگ و قدرتمند نشان بدهد از این گونه حرف ها می زند. گذشته از اینها عاشق را در گفتار و رفتارش نباید ملامت کرد.
⁉️سلیمان از گنجشک پرسید: - چرا از همسرت اطاعت نمی کنی در صورتی که او تو را دوست می دارد؟
🐧 گنجشک پاسخ داد: - او در محبت من راستگو نیست زیرا که غیر از من به دیگری نیز مهر و محبت می ورزد.
⚡️ سخن گنجشک چنان در سلیمان اثر بخشید که به گریه افتاد و سخت گریست. آن گاه چهل روز از مردم کناره گیری نمود و پیوسته از خداوند می خواست علاقه دیگران را از قلب او خارج نموده و محبتش را در دل او خالص گرداند.
📚 بحارالانوار: ج 14، ص 95
#داستانک
به کانال ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/mosquesahebzaman