👧 مامان خونه های ضد بمب وجود دارن؟!
دخترک هفت سال و نیمه ی مهربان من
#برایفلسطین
#نسلیبافکرروشن
https://eitaa.com/mamanemamooli
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرد طول و عرض اتاق را آرام آرام میپیماید و با صدای یکنواختی سعی در آرام نمودن نوزادی دارد که کل وجودش اندازه ی دست اوست
مرد تلاش دارد از نوزاد صدایی در نیاید تا همسرش که تازه طعم مادری به جانش نشسته و خستگی همراه جدایی ناپذیر این روز هایش شده کمی استراحت کند
مرد رویا می بافد
صورت مثل ماه همسرش را نگاه می کند و تلائلو نگاهش را در میان چشمان ِ به بار نشسته ی نوزادش جستجو میکند
مرد رویا میسازد
برای روز های راه رفتن و دویدن نوزادش و خنده های همسرش که تپش های قلبش را به راه می اندازد
مرد می خندد و عمرش را میبیند که دوست دارد بریزد به پای همسر و نوزادش
یکبار دیگر از اول بخوانید و بجای همه ی فعل های دارد و است ، ندارد و نیست ، بگذارید جز آرام خوابیدن تسنیم ...
همه ی نیست ها و ندارد ها به جرم فلسطینی بودن و حب وطن هست که ریخته به جانش!باورتان می شود؟
یک جایی از عاشقانه های آرام نادر ابراهیمی نوشته بود که:
عشق به دیگری ضرورت نیست، حادثه است.
عشق به وطن ، ضرورت است ، نه حادثه.
عشق به خدا ترکیبی است از ضرورت و حادثه.
ومن همه اش را در این مرد مسلمان فلسطینی دیدم....
پ.ن:پس فردا روزی اگر کسی دم از ولنتاین و عشق زد این فیلم را برایش بگذارید...
#دردِمشترک
#برایفلسطین
#دلنوشت
https://eitaa.com/mamanemamooli
لیست کارهای جشن تکلیف یکی یکی تیک میخورد و سفارشات میرسند.
مینشینم خستگی از بدن بگیرم و کمی هم از هزاران پیام نخوانده ام کم بشود.
گروه چهارصد نفری دوستان ندیده ام را که باز میکنم میخوانم صحبت در مورد جایگزین جشن تکلیف و حس خوب بچه ها ست، به جای پایین رفتن ، پیام ها را یکی یکی بالا میروم که ببینم اصل بحث به کجا میرسد؟!
پیام اصلی را پیدا کردم، نوشته بودند «با دخترِتازه به تکلیف رسیده ام صحبت کردیم که هزینه ی قابل توجه جشن تکلیفش را اگر متمایل هست به مقاومت هدیه کنیم و و دختر با کمال میل پذیرفته...»
به فکر فرو میروم! من هم به عنوان یک مادر میتوانستم این کار را بکنم؟الان مطرح کردنش فایده ای دارد؟ حالا که همه ی هماهنگی ها شده و وسایل تهییه شدن، چیکار کنم؟ فرق بین فرض و واجب در ذهنم گره خورده و راه پیدا نمیکند...
انعکاس صداهای ذهنی ام آنقدر بلند می شود که وسط تمیزکاری خونه ، وقتی نازدونه می آید کنارم و با علاقه حرف هایش را میگوید، ناخودآگاه میگویم:«میدونی نازدونه، دختر یکی از دوستام با مامان و باباش تصمیم گرفتن که جشن تکلیف نگیرن و به جای اون هزینه اش رو بدن به جبهه ی مقاومت و بچه های لبنان و فلسطین.»
لبخند میزند و می رود.
با خودم می گویم :«دیگه این چه کاری بود؟ عذاب وجدان میدی به بچه؟! حالا که قراره جشن بگیریم چرا حس و حالش رو خراب میکنی؟! اصلا مگه قرار نبود چیزی نگی؟!!»
دو روزی گذشته و مونولوگ های ذهنی ام رو به کمرنگی ست!
با نازدونه و دردونه نشستیم و سربه سرهم میگذاریم!
نازدونه با چشمانی که برق میزند میگوید:«مامان! میگم یه بخشی از کادوهای جشن تکلیفم رو بدیم به بچه های غزه و فلسطین، نظرت چیه؟»
یادم می آید دیروز پرسیده بود «وسایلی که برای لبنان و فلسطین میفرستن واقعا به دستشون میرسه؟!»
پازل ذهنی ام تکمیل می شود.
لبخند میزنم.چقدر خوب که فکرم را با او درمیان گذاشتم.
می گویم:« خیلی فکر خوبیه! دمت گرم»
#ماجراهایجشنتکلیفما
#مقاومت
#برایلبنانِعزیز
#برایفلسطین
https://eitaa.com/mamanemamooli