eitaa logo
رو نوشت های « یک مامانِ معمولی »
43 دنبال‌کننده
79 عکس
5 ویدیو
1 فایل
اینجا جاییه برای رونوشت های یه مامان معمولی که دغدغه ی رشد و آگاهی داره... فقه و اصول خوانده ی متمایل به مشاوره مامانِ نازدونه و دردونه ❤️ من اینجام👇 @nurolhoda74
مشاهده در ایتا
دانلود
این روزها دارم سعی میکنم یه قانونی رو تو لحظه لحظه های روابط خودم با دیگران پیاده و جاری کنم که اولین قدمش اینه اون کسی که دچار یک حالت تنش و هیجانی مثل خشم ، اضطراب ، هیجان، ترس و...شده تحت هر شرایطی اول از همه صحبت میکنه چون این هیجانات باعث از کار افتادن سمت چپ مغز که مرکز منطق و استدلاله میشن وقتی گفت و تخلیه شد حالا کم کم نیم کره راست آروم میشه و به نیم کره چپ اجازه لود شدن میده... دومین قدم که از اولی هم مهمتره نحوه ی واکنش نشون دادن و لحن کلام هست که این جناب نیم کره ی راست که مرکز احساسات و عواطف هست رو آروم می‌کنه و باعث میشه فتیله رو بکشه پایین و کم کم جا برای نیم کره چپ و بروز منطق باز بشه... هر بار که فیلم برخورد گ.ش.ت.ا.ش.ا.د رو دیدم فارغ از تقطیع شدن و نشدن و راست و دروغ بودنش دنبال این بودم که کسی هست این قانون رو پیاده کنه اونجا در مقابل آدم های ترسیده با سطح اضطراب بالا؟ بالاتر از اون تو پاسخگویی مسئولین و نیرو های امنیتی چقدر به اهمیت این قانون و احساسات جریحه دار شده توجه کردن؟ توی خود مردم، توی دل روابط خودمون از اینستاگرام و توئیتر و تلگرام و...چقدر از صحبت های بیجا بوده که اگر به گوش خانواده داغدار برسه داغ دلش تازه میشه؟ چند نفر بودن که امروز سوگوار مادری بودن که جوون از دست داده؟ من در سکوت تماشاگر آدم هایی بودم که فقط میخواستن از این آب گل آلود ماهی خودشون را بگیرن و برون و چندماه بعد هیچی به هیچی،مادری بمونه و سوگ تمام نشده اش... ما ، آدم های معمولی قلب مون مچاله میشه از این داغ ها،از این رفتارها، ازاین حرف ها... حالمون گرفته میشه از نفرت هایی که پخش میشه بین روزهای عادی مون... و نفسمون میگیره از دروغ و ظلم انباشت بغض و خشم آتش فشان آفرین است... پ.ن:نازدونه نشسته بود و دردونه بی وقفه راه می‌رفت باباشون خواست بهم بگه فوت کرده زبون گردوند و به ترکی گفت که یه وقت قلب و ذهن دخترا آسیبی نبینه و امنیتشون خدشه دار نشه تو دلم به مادر و پدرش فکر کردم که چه روزهای زیادی تا بیست و دوسالگی مواظب قلب و ذهنش بودند... پ.ن:خیلی نوشتم و پاک کردم حتی دلم خواست سکوت کنم اما سوگی که به دلم نشسته کلمات رو جمع کرد تا کمی آروم بگیره... پ.ن:همدلی،حلقه ی مفقوده این روزها... @mamanemamooli