🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برای آخرین سلام و امین الله فاصله ی حدود یک ربعه ی زائرسرا تا حرم رو باید بدو بدو میرفتیم و برمی گشتیم اونم با یه کالسکه و آخ پام های یه دختر هفت ساله.
با احتساب رفت و برگشت و معطلی راه حدود ده دقیقه وقت داشتیم تو صحن انقلاب روبروی گنبدطلای آقا جانمان ،انرژی ذخیره کنیم برای دلتنگی های بعد سفر...
شلوغ بود اما یه گوشه ای رو پیدا کردیم و ایستادیم و صدای آقای همسر پیچید به السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ فِي أَرْضِهِ وَحُجَّتَهُ عَلَىٰ عِبادِهِ...
ساعت حدود یازده بود و عکس ها ضد نور میشدن و سیاه، اما حین گوش دادن به دعا حواسم پیِ یکی از هم کاروانی ها رفت که سه تا خواهراش با اصرار میخواستن از برادر دوسه سالشون عکس بگیرن.
همون طور که حرکاتشون رو تو ذهنم تحلیل میکردم و دلم ضعف می رفت از شیطنت های پسرک یهو خادم ریش سپید آقا جانمان پَرِ سبزِ توی دستشون رو گذاشتن تو دستای کوچیک پسرک و رفتن اون طرف ایستادن.
اینجا دیگه حتی آقای همسر هم امین الله رو قطع کردن و ذوق زده شدن چه رسد به منی که از اول پیگیر عکس هاشون بودم... مادرشون هم که تا چند دقیقه پیش کنار ایستاده بود و فقط به بچه ها نگاه می کرد دیگه وارد گود عکس برداری شدن و میخواستن با همکاری دخترا این لحظه رو هرطور که میتونن ثبت کنن...
ده دقیقه مون تمام شد
امین الله من نصفه مون موند و به أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ أَلمُرتَضٰی و گفتن جمله ی اللّٰهُمَّ لَاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَتِي ابْنَ نَبِيِّكَ وَحُجَّتِكَ عَلَىٰ خَلْقِكَ
اکتفا کردم
اما رحمت و رأفت بود که در جانم جاری شده بود ازحرم امام رضا جانم،صحن انقلاب ، درست روبروی گنبد طلا...
تا امروزی که به مناسبت ولادت آقاجانمان خواندم برای توسل به امام رضا از ذکر «یا رئوف» استفاده کنید و چسبید به خاطره ی سال های دبیرستانی که معلم مون برای رسیدن به ضریح و تحت قبه توصیه به ذکر «یا رئوف»کردن...
رفتم دنبال لغت رئوف و معنایش و رسیدم به مهربانِ دلسوز
من در مقابل این معنا هیچ کلمه ی نداشتم و هیچ حرفی...
فقط خواستم بنویسم آقای مهربانِ دلسوزم نگاهت جاریِ لحظه لحظه هایمان باشد که برای دنیا و آخرتمان کافی است...
#عیدقشنگامامرضاجانمانمبارک
https://eitaa.com/mamanemamooli