هدایت شده از تبلیغات ملت امام حسین ع🇵🇸🇮🇷
#خاطرات یک بانوی ایرانی در آمریکا
❇️قسمت دوم❇️
🔻وقتی محجبه شدم! 🔻
«همچنان داشتم درباره اسلام میخواندم که یک روز متوجه شدم خدا در قرآن به #حجاب سفارش کرده.
🔹یادم نمیرود آن روز با شوق و ذوق رفتم پیش مادرم و گفتم«وای مامان من نمیدونستم خدا گفته باید حجاب داشته باشیم. از این به بعد میخوام با حجاب بشم.»
🔹مادرم مردد بود اما مثل پدرم همیشه به خواستههایمان احترام میگذاشت.
همین شد که یک روز باهم رفتیم تا لباس و روسری بخرم.
لباس مناسب پیدا نمیکردم مثلا یک لباس آستین بلند بود اما قدش کوتاه. یکی هم بلند بود و آستین نداشت. مجبور بودم چند لباس روی هم بپوشم تا حجابم حفظ شود.»
🔻آزادی به سبک آمریکا🔻
«محجبه که شدم مدرسه برای من تبدیل شد به یک کابوس.
هر روز مجبور بودم رفتارهای توهین آمیز معلمها و همکلاسیهایم را تحمل کنم.
برایم جالب بود معلمهایی که تا دیروز رفتار دیگری با من داشتند با محجبه شدنم کاملا نوع صحبت و رفتارشان تغییر کرده بود.
🔹هربار که میخواستم وارد کلاس شوم نگاه تحقیرآمیز بچهها را حس میکردم و کنایههایشان را میشنیدم. صحبتهایشان برای نوجوانی به سن و سال من واقعا اذیت کننده بود اما چون خودم به حجاب رسیده بودم و آن را درک کرده بودم، تحقیرهایشان باعث نمیشد بخواهم تغییر کنم ، حجاب را کنار بگذارم و مثل آنها شوم.
آنها هرکه را شبیه خودشان نباشد مسخره میکردند حالا فرقی هم نداشت چه به خاطر حجاب چه به خاطر رنگ پوست و نژاد.
البته بودند کسانی که بینشان برای بقیه هم احترام قائل باشند.
حتی بعضی اوقات هم نقشه میکشیدند که من را اذیت کنند.»
〰〰〰〰〰〰〰ادامه دارد...
@najafpoormh
🔹〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰🔹
#خاطرات جشن تکلیف در بیت آقا🌱۳
🔸بعضی ها چادرنمازشان را از مدرسه گرفته اند؛
برخی هم از خانه با خودشان آورده اند و با بقیه فرق دارند، اما گل وجه اشتراک همه دختران امروز است.
🔸دم در ورودی به همه سجاده داده اند. سجاده ای نباتی رنگ با حاشیه سبز و صورتی. توی کیف هر سجاده هم یک ماسک گذاشته اند، ماسک های کوچک و صورتی.
🔸مسئول برنامه مدام به بچه ها یادآوری می کرد ماسک هایشان را بزنند. 🔸دختر بچه ای ماسک آبی روی صورتش داشت. مربی سراغش رفت: «مامان جان! ماسک ات را بزن». جواب داد: «ماسک دارم که!» دو زانو روبرویش نشست و گفت: «نه! همان ماسک صورتی که همه زده اند. امروز همه قرار است ماسک صورتی بزنند...»
دختربچه که دو ساعتی بود انتظار دیدار را می کشید با جدیت پرسید: «یعنی آقا هم امروز ماسک صورتی می زند؟»
🔸معصومیت سوالش و انتظاری که تمام فکرش را پر کرده بود، مربی مذکور را به خنده انداخت؛ همانطور که ماسک صورتی را پشت گوش دخترک گیر می انداخت، گفت: «نمی دانم؛ شاید ماسکشان صورتی نباشد؛ باید صبر کنیم تا بیایند...»
🔸فرشته ها بهشت را آورده اند
سر صف اول نشستم؛ هنوز حرفی نزده دخترکی با چادر نماز سفید و صورتی پرسید: «خاله شما خبرنگاری؟» تایید کردم.
گفت: «می شود به آقا بگویی بعد از نماز کمی بیشتر پیشمان بماند؟»
پرسیدم آقا را چه کار داری؟ معصومانه گردنش را کج کرد و گفت: «هیچی! من قبلا هم اینجا آمده ام! اما همیشه وقتی آقا آمده رفتم بازی کردم؛ این بار می خواهم بنشینم گوش کنم.»
@najafpoormh
🌼〰〰〰〰🌼
ما ملت امام حسینیم👇
@mamellateemamhosenim