#مدح_حضرت_معصومه سلام الله علیها
چشم دلم به سمت حرم باز می شود
با یک سلام صبح من آغاز می شود
پر می کشد دلم به هوای طواف تو
وقتی که لحظه لحظه ی پرواز می شود
قفل دلم شکسته کنار در حرم
از مرقدت دری به جنان باز می شود
فهمیده ام ز حکمت ایوان آینه
اینجا دل شکسته سبب ساز می شود
کو چشم روشنی که ببيند در اين حرم
هر روز چند مرتبه اعجاز می شود
«اعجاز توست اينکه دلم يا کريم توست
قلب تپنده ی حرم قم، حريم توست»
اينجا بهشت دختر موسی بن جعفر است
از نفحه ی شهود و تجلی معطر است
برپا شده است مکتب قرآن و اهل بيت
دارالعلومِ مريم آل پيمبر است
اينجا کليد علم و فقاهت ارادت است
خاک در حريم تو علامه پرور است
چشم اميد عالِم و عاشق به سوی توست
اينجا چقدر چشمه ی جوشان کوثر است
تنها پناهگاه دلم صحن آينه ست
وقتی دلم از آه زمانه مکدر است
هر شب کنار مرقد تو يک مدينه دل
دنبال قبر مخفی زهرای اطهر است
«صحن تو غرق بوی گل ياس می شود
اينجا حضور فاطمه احساس می شود»
با آنکه هست هر دو جهان مال فاطمه
اينجا دميده کوکب اقبال فاطمه
بی اختيار پای ضريحت رسيده است
هر زائری که آمده دنبال فاطمه
دارد تمام مرقد تو بوی آسمان
اينجاست سايه سار پر و بال فاطمه
فرمود آشيانه ی امن الهی است
صحن و سرای تو، حرم آل فاطمه
خورشيد آل فاطمه از راه می رسد
هر سال ما اگر که شود سال فاطمه
«ای عمه ی امام زمان! کاش در حرم
يک صبح جمعه لايق ديدار می شدم»
خاتون ملک ارض و سما إشفعی لنا
محبوبه ی حبيب خدا إشفعی لنا
آرامش و قرار دل ثامن الحجج
ای زينب امام رضا إشفعی لنا
عصمت دخيل بسته به پرهای چادرت
ای آفتاب حُجب و حيا إشفعی لنا
در هر سحر به سوی ضريح اجابتت
می آورم دو دست دعا إشفعی لنا
روی سياه و بار گناهان ما کجا
لطف و کرامت تو کجا إشفعی لنا
مهر و ولايتت شده حبل المتين ما
در صبحگاه روز جزا إشفعی لنا
«يوم الحساب تو همه اميد شيعه ای
تنها نه شيعه اهل جهان را شفيعه ای»
با حبّ تو کسی که دلش را محک زده
طعنه به پارسایی حور و ملک زده
سرشار از زلالی نور یقین شود
در مرقد منور تو قلب شکزده
از چشمه های فیض تو سیراب می شود
هر کس دلش ز قحطی ایمان ترک زده
تنها نه چشم آدمیان بر عطای توست
بر گنبد تو دست توسل فلک زده
شب های جمعه طوف حرم می کنم ولی
گویا کسی به زخم دل من نمک زده
دارد ضریح اطهر تو بوی کربلا
قلبم برای دیدن شش گوشه لک زده
«امشب گره گشاست دم يا رضا رضا
در دست توست تذکره ی کربلای ما»
شاعر/ یوسف رحیمی
#مدح_حضرت_معصومه سلام الله علیها
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
وقتی انیس لحظۀ تنهاییام تویی
تنها دلیل اینکه من اینجاییام، تویی
هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا
بیاختیار سمت حرم میکشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل میکند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست میدهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
تا آسمان خویش مرا با خودت ببر
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو
با زمزم نگاه، دمادم هزار شمع
روشن کنند هاجر و مریم کنار تو
در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست
خونینتر است ماه محرم کنار تو
ما با تو در پناه تو آرام میشویم
وقتی که با ملائکه همگام میشویم
ما در کنار صحن شما تربیت شدیم
داریم افتخار که همشهریات شدیم
زیباترین خاطرههامان نگفتنیست
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنیست
باران میان مرمر آیینه دیدنیست
این صحنه در برابر آیینه دیدنیست
مرغ خیال سمت حریمت پریده است
یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است
خوشبخت قوم و طایفه، ما مردم قمیم
جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم
اعجاز این ضریح که همواره بیحد است
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
من روی حرفهای خود اصرار میکنم
در مثنوی و در غزل اقرار میکنم
ما در کنار دختر موسی نشستهایم
آیینهایم و محو تماشا نشستهایم
اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست
ما رو به روی پهنۀ دریا نشستهایم
قم سالهاست با نفسش زنده مانده است
باور کنید پیش مسیحا نشستهایم
بوی مدینه میوزد از شهر ما، بیا
ما در جوار حضرت زهرا نشستهایم
از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان
از دست ما چهها که کشیدی ببخشمان
من هم دلیل حسرت افلاک میشوم
روزی که زیر پای شما خاک میشوم...
شاعر/ سیدحمیدرضا برقعی
#مدح_حضرت_معصومه سلام الله علیها
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
بانو! تو آمدی، سر هر سفرۀ تهی
سیب گلاب و سبزه و گندم گذاشتند
باران گرفت و عطر هزاران گل انار...
روی لبِ کویر، تبسّم گذاشتند
از برکت قدوم شما شورهزارها
رودی شدند و سر به تلاطم گذاشتند
این شهر را به عشق شما «شهر اهلبیت»
شهر ستارگان زمین... قم گذاشتند
«اینجا برای چیدن یک خوشه یاد تو
هر گوشه از حریم تو را خم گذاشتند»
دستان مهربان تو را آسمانیان
بر شانههای خستۀ مردم گذاشتند...
شاعر/ مریم سقلاطونی
#مدح_حضرت_معصومه سلام الله علیها
غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی
تو مثل فاطمه، معصومۀ خدا هستی
هزار فخر تو را هست در جهان امّا
همین بس است شرف، خواهر رضا هستی...
نوشتهاند به تقدیر تو که زائر باش
هنوز زائر آن مشهدالرضا هستی...
به بارگاه تو دل از یقین شود لبریز
تویی که معنی «یَهدی لِمَن یَشا» هستی...
شکسته پشت من از این همه گناه، اما
چه غم مرا که توأم شافع جزا هستی...
چه خوانمت که زبان، عاجز است از وصفت
چه گویمت که تو مستغنی از ثنا هستی
شاعر/ عباس شاه زیدی
#مدح_حضرت_معصومه سلام الله علیها
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
یک عمر از این بام به آن بام پریدم
حالا که به بام تو رسیدم نفسی نیست
بانو! دل دل کندن از این خانه ندارم
هر گوشۀ دنیا بپرم جز قفسی نیست
جان را که به لب آمده بستم به ضریحت
جز مرگ در این لحظه برایم هوسی نیست
ای کاش سرم گوشۀ ایوان تو باشد
آن دم که در این سینۀ تنگم نفسی نیست
شاعر/ اعظم سعادتمند