مهمانی بزرگ ( ۱۳ )
یک درخت بود ولی روی هر شاخه ش یه جور میوه 😋
برام خیلی جالب بود
خلاصه خیلی دیشب بهم خوش گذشت
وقتی صبح با صدای مامانم از خواب بیدار شدم
دیدم دیگه اونجا نیستم 😔
با ناراحتی به مامانم سلام گفتم
ازم پرسید چرا ناراحتی
همه ی خوابم رو براش تعریف کردم
مامان خوشحال شد گفت : لابد اون جای قشنگ بهشت بود 😍
گفت خب حالاچرا ناراحتی ؟
تو بازهم میتونی بری اونجا 🤗
ولی باید یه کارایی انجام بدی تا بری اونجا
گفتم مامام جون افرین بگو چه باید بکنم ؟
گفت همینکه #نمازت رو به موقع میخونی و اینکه امسال تصمیم گرفتی #روزه بگیری
و خیلی کارای خوبه دیگه که انجام میدی
منم یه هورا کشید مو سریع رفتم به درسام برسم .
✍🏻 #نجوای غریب