#من_منتظرم!
#آخرین_عروس #قسمت_نهم #درد_عشق_را_درمانی_نیست‼️ فردا فرا می رسد ملیکا هوس طبیعت کرده است و می خواهد
#آخرین_عروس
#قسمت_دهم
#در_جستجوی_ملکه_ملک_وجود❗️
* بشر انصاری خادم امام هادی علیه السلام (سامرا)
بشر _شما اینجا چکار میکنید؟ چرا در اینجا خوابیده اید؟
_ما نیمه شب به اینجا رسیده ایم. چاره ایی نداشتیم باید در اینجا می ماندیم.
-من خیلی دوست داشتم شما را به خانه می بردم ،اما...
_خیلی ممنون
مسافر تعجب می کند، بشر که خیلی مهمان نواز بود، چرا می خواهد او را اینجا رها کند و برود؟
حتما برای او کار مهمی پیش آمده که اینقدر عجله دارد خوب است از خودش سوال کند.
_مثل اینکه شما می خواهید به مسافرت بروید؟
_آری من به بغداد می روم
_برای چه؟
_امام هادی علیه السلام به من ماموریتی داده است که باید آن را انجام بدهم.
_آن ماموریت چیست؟
_من دیشب خواب بودم که صدای در خانه به گوشم رسید. وقتی در را باز کردم دیدم فرستاده ایی از طرف امام هادی علیه السلام است. او به من گفت که همین الان امام می خواهد تو را ببیند.
_امام با تو چه کاری داشت؟
_سریع به سوی خانه امام حرکت کردم. شکر خدا که کسی در آن تاریکی مرا ندید. وقتی نزد امام رفتم سلام کردم و نشستم. امام به من گفت : (شما همیشه مورد اطمینان ما بوده اید. امشب می خواهم به تو ماموریتی بدهم تا همواره مایه افتخار تو باشد.)
_بعد از آن چه شد؟
_امام نامه ای را با کیسه ای به من داد و به من گفت در این کیسه 220 سکه طلاست و به من دستور داد تا به بغداد بروم. او نشانه های کنیزی را به من داد و من باید آن کنیز را خریداری کنم.
مسافر با شنیدن این خبر به فکر فرو میرود.
امام و خریدن کنیز؟ در این کار چه افتخاری وجود دارد؟ چرا امام به بشر گفت که این ماموریت برای تو افتخاری همیشگی خوهد داشت؟
_به چه فکر میکنی؟ مگر نمی دانی امام هادی علیه السلام می خواهد برای پسرش همسر مناسبی انتخاب کند؟
_یعنی امام حسن عسکری تا به حال ازدواج نکرده است ؟!
_نه مگر هر دختری لیاقت دارد همسر آن حضرت بشود؟
_یعنی این کنیزی که شما به خریدنش می روید قرار است همسر امام حسن عسکری بشود؟
_آری درست است او امروز کنیز است، اما در واقع ملکه هستی خواهد شد.
براستی که این ماموریت مایه افتخار است ...
⬅️ ادامه دارد...
@man_montazeram
#آخرین_عروس
#قسمت_یازدهم
#در_انتظار_نشانی_از_محبوبم❗️
فاصله سامرا تا بغداد حدود 120 کیلوتر است و آن ها می توانند این مسافت را با اسب دو روزه طی کنند.
شب را میان راه اتراق کرده و صبح زود حرکت میکنند. در مسیر راه بشر رو به مسافر میکند و می گوید :
_فکر میکنم این کنیزی که ما به دنبال او هستیم اهل روم باشد
_چطور مگه؟
آخر امام هادی نامه ایی به من داد تا به آن کنیز بدهم این نامه به خط رومی نوشته شده
_عجیب!
آن ها باید قبل غروب افتاب به بغداد برسند وگرنه دروازه های شهر بسته خواهد شد.
موقع غروب افتاب می رسند. چه شهر بزرگی!
بشر دوستان زیادی در بغداد دارد. به خانه یکی از آنها می روند.
صبح زود از خواب بیدار می شوند.
مسافر _ بلند شو! مگر یادت رفته که باید ماموریت خود را انجام بدهی؟
_هنوز وقتش نشده. امروز سه شنبه است ما باید تا روز جمعه صبر کنیم.
_چرا روز جمعه؟
_امام هادی علیه السلام همه جزئیات را به من گفته است. روز جمعه کشتی کنیزان از رود دجله به بغداد می رسد عجله نکن.
اکنون ملیکا در راه بغداد است. خوشا به حال او... همه زنان دنیا باید حسرت او را بخورند.
درست است که الان اسیر است اما به زودی همه فرشتگان اسیر نگاه او خواهند شد.
باید صبر کنند تا روز جمعه فرا برسد...
⬅️ ادامه دارد...
@man_montazeram
#ورود_امام_زمان_ممنوع😔😔
ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼ #ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺭﺍ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﻮﻧﺪ.
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ #ﺗﺎﻻﺭ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺁﺫﯾﻦ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ.ﺧﻮﺑﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺎﻻﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻣﺠﻠﺲ ﻣﺨﺘﻠﻂ ﺑﺎﺷﺪ ﯾﺎ ﺟﺪﺍ.
ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﺯﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺮﻗﺼﻨﺪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺠﻠﺲ ﮔﺮﻡ ﺷﻮﺩ.
ﺁﺧﺮ ﺷﻮﺧﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ،ﺷﺐ #ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﻮﺩ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺷﺐ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﺤﺮﻣﻨﺪ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ #ﻋﺮﻭﺱ ﺑﻠﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺩﺍﺧﻞ ﺗﺎﻻﺭ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﻣﺤﺮﻡ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﺤﻀﺮ ﺧﺪﺍﺳﺖ.
ﺁﻫﺎﻥ ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ.ﺍﯾﻦ ﺗﺎﻻﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺧﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ
ﺗﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ #ﻣﻌﺼﯿﺖ ﮐﻨﯿﺪ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ #ﺩﺍﻣﺎﺩ ﻫﻢ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﻫﻤﻪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺣﺘﯽ خان دایی ﻭ.…
ﺍﻣﺎ…
ﮐﺎﺵ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻧﻤﺎﻥ نیز می آمد،ﺣﻖ ﭘﺪﺭﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺮ ما...
ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺍﻭ ﻧﺒﺎﺷﺪ؟
ﻋﺮﻭﺱ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﻋﻮﺕ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ،
ﺍﻣﺎ ﺁﻗﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ.ﺑﻪ ﺗﺎﻻﺭ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﺳﺮ ﺩﺭ ﺗﺎﻻﺭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ:
#ﻭﺭﻭﺩ_ﺍﻣﺎﻡ_ﺯﻣﺎﻥ_ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﺩﻭﺭﺗﺮﻫﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻋﺮﻭﺳﯿﺖ ﻣﺒﺎﺭﮎ
ﻭﻟﯽ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﯿﺎیم.…
ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺎﯾﺪ.ﻣﻦ ﺁﻣﺪﻡ ﺍﻣﺎ...
ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﻋﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺮﺍی خوشبختی ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩ.…
ﭼﻪ ﻇﺎﻟﻤﺎﻧﻪ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ.
ﻣﺎ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﻔﺮﻩ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯾﻢ، ﺑﺎ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻣﯽ ﭘﺮﯾﻢ ﻭ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.
ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ #ﮔﻨﺎﻩ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ، ﺑﺎﺯ ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺩﻋﺎﯾﻤﺎﻥ ﻧﮑﻨﯽ!
ﻣﺎ ﺣﻮﺍﺳﻤﺎﻥ ﭘﺮﺕ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ.
ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺏ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﯽ.
ﺑﺪﺍ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﺎ! ﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﺼﺪﺍﻕ ﻧﺎﻣﺮﺩﻣﺎﻧﯿﻢ.
ﺑﺪﺍ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﺎ…
ﺁﻥ ﺷﺐ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﺣﺘﯽ ﺑﯽ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﻝ ﺭﺍﺿﯽ ﺍﺕ میگذرانیم.
کانال #من_منتظرم! ↙️
🔰 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
#من_منتظرم!
✳️ #من_منتظرم! #تشرفات (قسمت اول): 💥حاج آقای مینو نقل کرده اند که: دریکی از سفرها که تنها به کرب
✳️ #من_منتظرم!
#تشرفات (قسمت دوم):
💥قدری ناراحت شدم چون می خواستم زیارت را تنها و با توجه و حال بیشتری بخوانم، به هر حال گفتم:
یک اذن دخول با یک زیارت مختصر برای این عرب می خوانم تا زائر امامحسین (علیهالسلام) را رد نکرده باشم و بعد برمی گردم و یک زیارت دیگر با توجه کاملی میخوانم.
اذن دخول را خواندم و داخل حرم مطهر شدم و رو به روی ضریح مطهر ایستادم، رو کردم به آن شخص عرب که بپرسم کدام زیارت را برایتان بخوانم، به عربی گفتم: أیٌ زیارة؟ به عربی گفتند: زیارة الوارث.
من هم مشغول شدم به زیارت وارث خواندن. تا جمله اول را خواندم و گفتم :
السلام علیک یا وارث آدم صفوةالله، شخص عرب بنا کرد به گریه کردن.
همینطور هر جمله ای را که میخواندم گریه ایشان شدیدتر میشد تا رسید به این جمله« السلام علیک یا ثارالله» دیدم این عرب چنان به خود میپیچد و گریه میکند که من را منقلب کرد و نمیتوانستم زیارت را ادامه دهم، دائما یک جمله میخواندم و باز میایستادم و گریه شدیدی میکردم و دوباره فقرات بعدی زیارت را میخواندم. با خود گفتم:
من میخواستم کسی مزاحمم نشود ولی این عرب مرا به حال و توجه آورد.
در بین خواندن زیارت نورهایی به رنگ سفید و سبز و غیره میدیدم که تمام فضای حرم را فرا میگیرد، گفتم:
شاید این اشکهای من باشد که جلوی چشمم را میگیرد و من این نورها را خیال میکنم.
هر طوری بود زیارت را تمام کردم و با هم رفتیم بالای سر مطهر، تا نماز زیارت را خواندم و برگشتم که به ایشان بگویم:
بعد از نماز دعایی هم دارد که باید خوانده شود، دیدم شخص عرب نیست.
ادامه دارد...
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
فوروارد یادت نره❗️
❗️ریزش های پیش از ظهور
🌹 اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمودند: «مانند زنبور عسل، ميان پرندگان باشيد. هيچ پرنده اى نيست، جز آن كه آن را ناتوان و كوچك مى شمرد و اگر پرندگان، بركت (عسل) نهفته در دل زنبوران عسل را مى دانستند، با او اين چنين نمى كردند. با زبانها و پيكرهايتان با مردم رفت و آمد كنيد و با دل ها و كارهايتان از آنها جدا و كنار باشيد.
سوگند به كسى كه جانم به دست اوست، آنچه [از ظهور و فَرَج] دوست داريد، نخواهيد ديد تا آن كه برخى از شما به برخى ديگر، آب دهان بيندازد و يكديگر را دروغگو بخوانيد و از شما (شيعيان من) جز به اندازه سرمه در چشم و نمك در غذا باقى نماند. برايتان مثلى مى زنم:
مردى از شما، گندمش را تميز و پاكيزه مى كند و آن را در انبار مى ريزد و مدّتى آن را رها مى كند و هنگامى كه به آن باز مى گردد، متوجّه مى شود كه به آن، كرم زده است. آن را بيرون مى آورد و تميز و پاكيزه مى كند و دوباره آن را به انبار، باز مى گرداند و مدّتى رهايش مى كند و آن گاه كه به آن باز مى گردد، مى بيند كه بخشى از آن، كرم زده شده است. آن را بيرون مى آورد و تميز و پاكيزه مى كند و به انبار، باز مى گرداند و اين كار را انجام مى دهد تا از آن گندم ها، مقدارى مانند ته مانده خرمن، كرم نخورده و مقاوم در برابر آفت، باقى مى ماند.
شما نيز اين گونه هستيد. [فتنه ها، برخى از شما را به كام خود، فر مى برند و] از هم متمايز مى شويد تا آن كه تنها، گروهى باقى مى ماند كه فتنه ها هيچ زيانى به آنها نمى رساند».
📚 الغيبة، نعمانى ص۲۰۹ / بحار الأنوار ج۵۲ص۱۱۵ / دانشنامه امام مهدى «عجل الله فرجه» بر پايه قرآن،حديث و تاريخ، ج۷، ص۲۴۰-۲۵۱/ مصطفی امینی خواه
کانال #من_منتظرم... 👇🍃
🔰 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
#آخرین_عروس
#قسمت_دوازدهم
#در_انتظار_نشانی_از_محبوبم❗️
چند روز می گذرد بشر و مسافر در کنار رود دجله می روند.
چند کشتی از راه می رسند، کنیزهای رومی را از کشتی پیاده می کنند. آنها در آخرین جنگ روم اسیر شده اند.
کنیزان را در کنار رود دجله می نشانند. چند نفر مامور فروش آنها هستند.
مسافر_ما چگونه می توانیم در میان این همه کنیز، ملیکا را پیدا کنیم؟
بشر رو به مسافر میکند و میگوید : این قدر عجله نکن! همه چیز درست می شود.
بشر به سوی یکی از ماموران می رود. از او سوال می کند :
_آیا شما آقای نَحّاس را می شناسی؟
_آری،آنجا را نگاه کن! آن مرد قد بلند که آنجا ایستاده نحاس است.
بشر به سویش می رود. او مسئول فروش گروهی کنیزان است.
بشر از مسافر میخواهد تا گوشه ای زیر سایه بنشیند. ساعتی می گذرد، کنیزان یکی پس از دیگری فروخته می شوند. فقط چند کنیز دیگر مانده اند. یکی از آنها صورتش را با پارچه ای پوشانده است.
یک نفر به سوی او می رود. مثل اینکه یکی از تاجران بغداد است که هوس خریدن کنیز کرده است.
مرد تاجر رو به نَحّاس میکند و میگوید:
_من آن کنیز را می خواهم بخرم!
_برای خریدن آن چقدر پول می دهی؟
_سیصد سکه طلا!
_باشه، قبول است سکه هایت را بده تا بشمارم.
_بیا این هم سکه طلا! در هر کیسه صد سکه طلاست.
صدایی به گوش می رسد: آهای مرد عرب! اگر سلیمان زمان هم باشی به کنیزی تو در نمی آیم. پول خود را بیهوده خرج نکن! دنبال کنیز دیگری برو.
نَحاس تعجب میکند، این کنیز رومی به عربی سخن می گوید.
او جلو می آید و به کنیز می گوید :
_درست شنیدم تو به زبان عربی سخن می گویی؟
_آری
_نکند تو عرب هستی؟
_نه، من رومی هستم. ولی زبان عربی را یاد گرفته ام.
مرد تاجر جلو می آید و به نحاس می گوید : حالا که این کنیز عربی سخن می گوید حاضرم پول بیشتری برای بدهم.
بار دیگر صدای کنیز به گوش می رسد : یکبار به تو گفتم که من به کنیزی تو در نمی آیم.
نحاس رو به کنیز میکند و میگوید : یعنی چه؟ آخر من باید تو را بفروشم و پول آن را تحویل دهم. این طور نمی شود.
_چرا عجله میکنی من منتظر کسی هستم که او خواهد آمد.
ادامه دارد...
@man_montazeram
#آخرین_عروس
#پارت_سیزدهم
#در_انتظار_نشانی_از_محبوبم❗️
نحاس_ چه کسی خواهد آمد؟ نکند منتظر هستی جناب خلیفه برای خریدن تو بیاید؟
_به زودی کسی برای خریدن من می آید که از خلیفه هم بالا تر است.
نَحاس تعجب می کند، نمی داند چه می گوید در همه عمرش کنیزی اینگونه ندیده است.
اکنون بشر از جای خود بلند می شود. او آلان یقین کرده است که گمشده خود را یافته است. او خودش است. او ملیکا را یافته است.
ملیکا همان #نرجس است.
تعجب نکن! او برای اینکه شناسایی نشود نام خود را تغییر داده است. اگر مسلمانان می فهمیدند که او دختر قیصر روم است هرگز نمی گذاشتند به محبوب خود برسد.
بشر فکر میکند که در آن دیدار های شبانه امام از او خواسته است تا نام او نرجس را برای خود انتخاب کند. وقتی او اسیر شد و مسلمانان از نام او سوال کردند و او در جواب همین نام جدید را گفت.
آری تاریخ دیگر هرگز این نام را فراموش نمی کند، به زودی نرجس مایه افتخار هستی خواهد شد!
ما از این به بعد او را به نام جدید می خوانیم.
نرجس! چه نام زیبایی!
ادامه دارد...
@man_montazeram
😔خـــــجالت میڪشم
اسمم را گذاشتــــــه ام : #مـــــنتظر
☝️امّا زمـانے ڪه
دفـــــتر انتظارم را ورق
میزنم مے بینم ؛
فضاے مجــــازے را بیشتر از امامم
میشناسم ! 😔
حتے گاهے صبح آفتاب نزده آنها را چِـــڪ میڪنم ...
امــــا عهــدم را نــــه...❗️
در قنوت نمازهایمان براے " مهدے فاطمه "
دعا ڪنیم ...💕
اللهمعجـللولیڪالفرج
کانال #من_منتظرم... 👇🍃
🔰 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
﷽
#شنیدید
میگن تا مُضطر نشویم،
دعا اجابت نمی شود!
آقا
ببخش که مُضطَر نیستیم ...
ببخش که به قول خودتان
"به اندازه یک لیوان آب هم تشنه ظهورت
نیستیم!"
ببخش که منتظریم دشمن مضطرمان کند،
امنیتِ جان را از ما بگیرد،
| تا تــــو را صدا کنیم |😔
#مولای_من
نمیدانم اکنون در کدام خیابان این شهری
و چه میکنی...
| فقط میدانم هستی |
روی سنگفرش های همین شهرها راه میروی
و منتظری...
منتظری تا ما به خودمان بیاییم😔
به قول آیت الله بهجت:
"تا خودمون رو اصلاح نکنیم، آقا نمیــاد"
چقدر صبر کنی...
تا منِ بی سر و پا اصلاح بشم؟؟
چقدر تنها و مخفی و طرد شده باشی پسر فاطمه؟(💔)
چقدر صبر کنی...
تا منِ یه لا قَبا بفهمم زندگی فقط خوردن و
پوشیدن و خوابیدن و ازدواج و...نیست!
چرا نمیفهمم؟؟
که این زندگی،
| صاحبـــــــ ندارد |😔
و این دنیا،
| مَهـــــــدی ندارد |😭
#اللهمـ_عجلـ_لولیکـ_الفرجـ
کانال #من_منتظرم... 👇🍃
🔰 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
#تلنگر
💢 سنش بالاست و به شدت بیمار بود و چند ماه پیش عمل سختی را پشت سر گذراند.
برایش از نزدیکی فرج گفتم!
گفتم ظهور که بشود همه مریض ها شفا پیدا میکنند، همه و همه و همه!
چرا که امام حسین (ع) فرمودند:
لا یبقی علی وجه الأرض أعمی و لا مقعد و لا مبتلی الا کشف الله عیبه و بلائه بنا أهل البیت
هيچ نابينايي و زمينگير و دردمندي بر روي زمين نميماند، مگر آنكه خداوند درد او را بر طرف ميسازد.
( بحار الانوار، ج 53، ص 62)
گفتم عمرت هم زیاد میشود و عمرهای هزار ساله به برکت وجود نازنین عزیز زهرا س بر مومنین عطا میشود که از دوران بهشتی پس از ظهور لذت ببرند.
چرا که امیرالمومنین علی ع سوگند یاد کرده اند که:
قسم به آنکه دانه ها را شکافت وجان را آفرید، هر آینه در آن زمان مردم مانند اشراف وپادشاهان زندگی می کنند و با آسایش در ناز و نعمتند و مردی از آنها از دنیا نمی رود تا اینکه از صُلب او هزار پسر متولّد شود که آنها از هر بدعت وآفت وجدایی از دین در امان هستند.
و همین را هم امام صادق ع بشارت داده اند که:
در سلطنت وحکومت امام زمان (عج)، اصحاب و انصار آن حضرت آنقدر عمر می کنند که برای آنها هزار پسر متولّد می شود.
و چقدر شیرین است که چنان روحیه گرفت که امسال علی رغم منع دیگران سالمتر از همیشه روزه دار است و دارد ماه رمضانش کامل میشود.
بله ، این معجزه ی نزدیکی فرج است و چقدر سعادتمندند کسانی که در این عصر متصل به آن خبر بزرگ عالم نفس میکشند.
از خدا بخواهید که زنده بمانید و عزیزانتان هم باشند و روی آن نازنین عالم را با چشمان خویش ببینند.
چرا که امام باقر ع فرمودند: اگر من آن زمان را درک میکردم خویشتن را برای صاحب این امر نگه میداشتم.
پایان/ و چه بسیارند مومنان و شهیدانی که رفتند اما بازخواهند گشت و معجزه وار رجعت میکنند.
✍ یوسف احمدی
کانال #من_منتظرم... 👇🍃
🔰 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
#من_منتظرم!
✳️ #من_منتظرم! #تشرفات (قسمت دوم): 💥قدری ناراحت شدم چون می خواستم زیارت را تنها و با توجه و حال ب
✳️ #من_منتظرم!
#تشرفات (قسمت سوم):
💥دیدم شخص عرب نیست، گفتم شاید رفته دور ضریح مطهر طواف می کند. من هم رفتم یک طوافی کردم که شاید ایشان را ببینم ولی ندیدم، دفعه دوم طواف کردم و باز ایشان را ندیدم، با خود گفتم شاید از حرم بیرون رفته. رفتم در ایوان طلا باز ایشان را ندیدم، به کفشداری گفتم:
یک عربی با من آمد داخل حرم، ایشان را ندیدید؟ گفت: من همراه شما کسی را ندیدم.
فهمیدم به من توجهی شده است و اضطراب عجیبی مرا گرفت.
رفتم داخل صحن که شاید یکبار دیگر ایشان را زیارت کنم، ولی اثری از ایشان نبود. بنا کردم به دویدن و دیوانه وار وارد حرم مطهر شدم و رفتم بالای سر مطهر ضریح را گرفتم و دست به دعا بلند کردم و با تضرع و زاری و اصرار تمام از خدا و امامزمان میخواستم دوباره به خدمتشان برسم.
عرض میکردم: این جوری نمیخواستم خدمتتان مشرف شوم، بلکه میخواستم شما را بشناسم و اگر آرزوی مرا برآورده نکنید ضریح را رها نخواهم کرد.
ناگهان از پشت سر یک دستی آمد و انگشتان دستی که به دعا بلند کرده بودم گرفت و فشار داد و دوباره فرمود:
"حاجی اسئلکم الدعاء"
زود برگشتم هیچ کسی را ندیدم ولی با این جمله ایشان یک آرامش عجیبی در خود احساس کردم، مثل اینکه آب سردی رویم بریزند، یعنی به حال عادی خودم برگشتم. دانستم که لیاقت بیشتر از این را نداشتم.
📗ملاقات با امام زمان درکربلا ص ۸۲
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
🍃🌸🌹🍃🌹🌸🍃🌸🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
فوروارد یادت نره❗️
🌼خال سیاهی در طرف راست صورت🌼
↩ یعقوب بن منقوش میگوید :
از امام ابو محمد حسن بن علی (ع) پرسیدم صاحب الامر كیست؟ حضرت فرمود : پرده را كنار بزن ، آنرا كنار زدم ، ناگهان كودكی بلند بالا و رشید كه حدود ده یا هشت سال داشت بیرون آمد ، پیشانی بلند و چهره ای سفید و نورانی و چشمان درخشان و دستانی ستبر و زانوانی برجسته داشت و خالی بر گونه راست او و در سرش طره ای از گیسو وجود داشت ، بر دامان ابو محمد (ع) نشست ، آنگاه حضرت به من فرمود : این [ كودك ] صاحب شماست و سپس زود برخاست و رفت و امام (ع) بدو فرمود :
↙️🌺 پسركم ، تا زمانی مشخص و معلوم داخل شو و آن كودك داخل خانه شد و من به او مینگریستم ، پس از آن امام به من فرمود : ای یعقوب ، به كسی كه در خانه است بنگر ، من وارد خانه شدم ولی كسی را ندیدم.
📗 كمال الدین : ج 2 ص 407 ب 38
⛅ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج⛅
کانال #من_منتظرم... 👇🍃
🔰 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
°🔷°❁°🔷°❁°🔷°❁°🔷°
°❁°🔷°❁°
°🔷°❁°
°❁°
@man_montazeram
❣﷽❣
#فتنہ_مــردمـان_نـاشنـوادراخـرالــزمـان
1⃣
#تاریخچۀ_ری_وتهران
«ری» شهری است با پیشینه ای چند هزار ساله که زمانی از بزرگترین و آبادترین شهرهای جهان به شمار می رفت. این شهر که روزگاری در مسیر جادّۀ ابریشم که غرب دنیای آن زمان را به شرق وصل میکرده است، قرار داشت و بازرگانانی از گوشه و کنار جهان در آنجا رفت و آمد داشتند، به گفتۀ اصمعی، «عروس دنیا و مرکز تجارت مردم» بود(1). ری باستان که در تقاطع محورهای خراسان، تبرستان، قزوین، گیلان، قم و ساوه واقع شده بود، به سبب مرکزیّت مهمّ سیاسی، بازرگانی، اداری و مذهبی از قدیم مورد توجّه بوده و مدّعیان حکومت و جویندگان قدرت، همواره این مرکز راهبردی را مورد تهاجم قرار میدادهاند.
این شهر در طول تاریخ با حوادث دهشتباری، مانند زلزله، اختلافات داخلی و هجوم بیگانگان که هر کدام خرابی و کشتار را در پی داشت، رو به رو بود. ری از قرن سوم هجری قمری به بعد، با وقوع چند زلزلۀ شدید، کم کم رو به ویرانی نهاد. در نیمۀ اوّل قرن پنجم هجری سلطان محمود غزنوی به این شهر حمله کرد(2) و در نیمۀ اوّل قرن هفتم هجری مغولها بر آن تاختند(3). هنوز آثار زلزله های پیشین و حملۀ ددمنشانۀ مغولان از بین نرفته بود که در نیمۀ دوم قرن هشتم هجری، ری دچار زلزله ای ویرانگر شد و یورش سپاهیان تیمور لنگ آسیبهای زیادی بر این شهر وارد ساخت و آن را به ویرانه ای تبدیل کرد. همۀ اینها اسباب خرابیهای گستردۀ ری را فراهم ساخت، به گونه ای که از آن پس، ری دیگر روی آبادانی به خود ندید و از ری قدیم تنها بخشی از آن که اکنون به «شهر ری» معروف می باشد، بر جای مانده است و ویرانه های ری قدیم هنوز نزدیک شهر کنونی ری باقی است.
بر اساس گزارشهای تاریخی، حمله به ری که با خود خرابیهای زیاد و کشتارهای گسترده را همراه داشت، بیشتر در زمانی انجام می گرفت که مردم این شهر، دچار کشمکشهای مذهبی یا رقابتهای سیاسی بر سر کسب قدرت و ریاست بودند، و در نتیجه، فرصتِ پیشگیری از هجوم دشمن یا مقاومت در برابر آن را نمی یافتند.
مردم شهر ری با ورود سپاهیان مسلمان به ایران به دین اسلام و مذهب تسنّن گرویدند و در نیمۀ نخست سدۀ دوم هجری به مذهب شیعه روی آوردند. بنا بر نوشتۀ یاقوت حَمَوی (626- 574 هـ.ق)، در قرن ششم و هفتم هجری قمری، نیمی از مردم ری و تمام ساکنان روستاهای اطراف، شیعه و از نیم دیگر نیز بیشترشان سنّیِ حنفی و کمتر آنان شافعی بودند و میان پیروان این سه مذهب اختلافات فراوانی وجود داشت(4).
در کتابی فارسی که حدود سالهای 62-556 هـ.ق به نگارش در آمده است، می خوانیم:
︻︻︻︻︻︻︻︻︻︻
📋مـطالـب کـانـال را بـراے دوسـتان وگـروهـهاے خـود ارسـال کنـــــید🌹
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
°❁°
°🔷°❁°
°❁°🔷°❁°
°🔷°❁°🔷°❁°🔷°❁°🔷°
#من_منتظرم!
#آخرین_عروس #پارت_سیزدهم #در_انتظار_نشانی_از_محبوبم❗️ نحاس_ چه کسی خواهد آمد؟ نکند منتظر هستی جنا
#آخرین_عروس
#قسمت_چهاردهم
#در_انتظار_نشانی_از_محبوبم❗️
بشر به سوی نحاس می رود : من این خانم را خریدارم.
صدای کنیز به گوش میرسد : وقت و مال خویش را تلف نکن.
بشر نامه ای را که امام هادی علیه السلام به او داده در دست دارد، با احترام جلو می رود و نامه را به بانو می دهد و می گوید : بانوی من! این نامه برای شماست.
نرجس نامه را می گیرد و شروع به خواندن می کند. نامه به زبان رومی نوشته شده است. هیچکس از مضمون آن خبر ندارد. نرجس نامه را میخواند و اشک می ریزد.
چه شوری در دل بانو به پا شده است؟ خدا می داند. اکنون او پیامی از دوست دیده است، پیرمرد سکه های طلا را به نحّاس می دهد.
نرجس بر می خیزد و همراه بشر حرکت می کند. او نامه امام را بارها بر چشم می کشد و گریه می کند. گویی که عاشقی پس از سال ها، نشانی از محبوب خود یافته است.
نرجس آرام و قرار ندارد، عطر بهشت را از آن نامه استشمام می کند.
آنها باید هرچه زودتر به سوی سامرا حرکت کنند.
ادامه دارد...
@man_montazeram
#آخرین_عروس
#قسمت_پانزدهم
#بشارت_آسمانی_برای_قلب_من
به شهر سامرا می رسند. نزدیک غروب است. وارد شهر می شوند. رفتن به خانه امام هادی علیه السلام جرم است و آنها باید به خانه بشر رفته و در فرصت مناسبی خود را به خانه امام برسانند.
هوا خیلی تاریک است و آنها می توانند از تاریکی شب استفاده کنند. نیمه شب شده آماده حرکت می شوند.
بشر از آنها می خواهد که خیلی مواظب باشند و بدون هیچ سروصدایی حرکت کنند.
وارد محله عسکر می شوند و نزدیک خانه امام می ایستند.
صدایی به گوش می رسد :
_خوش آمدید.
بشر وارد خانه میشود زانوهای نرجس میلرزد، بوی گل محمدی به مشامش می رسد. اینجا بهشت نرجس است. اشک در چشمان او حلقه زده است.
امام هادی علیه السلام به استقبال او می آید. نرجس سلام می کند و جواب می شنود.
امام هادی به روی او لبخند میزند و می گوید : آیا می خواهی به تو بشارتی بدهم که چشمانت روشن شود؟
امام میداند که نرجس در این سفر با سختی های زیادی روبهرو شده و رنج اسارت کشیده است. اکنون باید دل او را با مژده ای شاد می کند.
ای نرجس! خشنود باش و خوشحال!
به زودی خداوند به تو فرزندی می دهد که آقای همه دنیا خواهد شد و عدالت را در این کره خاکی برقرار خواهد کرد.
نرجس میفهمد که او مادر #مهـدی خواهد شد، همان کسی که همه پیامبران به آمدنش مژده داده اند. به راستی چه مژده ایی از این بهتر!
نرجس سوالی می پرسد:
_آقای من! پدر این فرزند کیست؟
_آیا آن شب را به یاد داری؟ شبی که عیسی علیه السلام و جـدم، پیامبر صلی الله علیه و آله مهمان تو بودند؟ آن شب پیامبر تو را برای چه کسی خواستگاری کرد؟
_فرزندت حسن علیه السلام را می گویی؟
_آری، تو به زودی همسر او خواهی شد.
این جاست که چهره نرجس از خوشحالی همچون گل می شکفد. خدا سرور مردان جهان را برای همسری با او انتخاب نموده است.
ادامه دارد...
@man_montazeram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 امروز در #کازرون چند نفر دیگه با اسب و لباس موسوم به امام زمان در خیابانها دیده شدند!!!
🔸فردی که چند روز پیش امامجمعه کازرون را به قتل رسوند، قبل از قتل با اسب و لباس موسوم به امام زمان در خیابانها دیده شده بود!
✍ گروهی به شدت انحرافی_انگلیسی در طالقان فعال شده که ادعا میکند امام زمان از غیبت کبری خارج شده و دلیل عدم ظهور روحانیون هستند!!
✍ اینکه دشمن طالقان را که بهشت منتظران ظهور است نشان گرفته جای تامل دارد. همچنین دشمن از نزدیکی ظهور و وقوع علایم ظهور استفاده کرده و تلاش میکند شیعیان را با این کارهای سخیف و احمقانه به جان هم بیاندازد! ولی به عصری رسیده ایم که دیگر هیچ حربه ی دشمن نتیجه ای نخواهد داشت.
کانال #من_منتظرم... 👇🍃
http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
✍ سالهاست،
که آخرین جمعهی رمضان
هزار و یک مهمان دارد ...
تا بغضِ حُنّاق گرفتهی زمین را بشکند!
مهمانانِ خوانده ای، که عهد بسته اند ؛
تا تو نیایی روزهی مقاومت شان را افطار نکنند!
این رمضان هم تمام شــد..
دلبر جان ؛
کِی اجابت می شود "اللّهم عجل لولیک الفرج"ِ کودکانی که...از درد، جز پوست به استخوان شان نمانده ؟
کانال #من_منتظرم... 👇🍃
🔰 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 جاری شدن سیل در کویر اطراف سرخه استان سمنان!!!
#سیل #کویر #خردادماه !!!
کانال #من_منتظرم... 👇🍃
🔰 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️🌊 سیل در سبزوار ۷ خودرو را برد و تاکنون یک کشته برجا گذاشته است!
#بارشهای_عجیب
🔰 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d